روح شادش جلو موج غمم میگیرد
وقتی از غصه گلوی قلمم میگیرد
میروم گریه کنم زیر درخت دل خویش
خندهاش راه به گام و قدمم میگیرد
میگریزم که به یک گوشهی غم بنشیینم
باز او راه به هر پیچ و خمام میگیرد
گویدم گر که به دل راه دهی فوج غمی
راه آن فوج ستم را حشمام میگیرد!
پیک، جایی نفرستید که از غم گوید
و ر نه از غصهی مردم المم میگیرد
خش در آیینهی شادی ننشانید به اشک
ور نه یکباره دل جام جمام میگیرد
گفتمش وه تو چه بسیاری از عشق، که من
دلم از غصه که اینقدر کمام میگیرد
گر عدم جایگه عشقنشانی چون اوست
گاه در سینه هوای عدمم میگیرد
شوق لبخند به لبهای شما، عشقش بود
من هم ار غم به دل آرید، غمم میگیرد