سخنان زن شاه سابق در خصوص اینکه انقلاب سال ۱۳۵۷ بر ضد مشروطیت بود، بیش از آنکه یک فرض سیاسی به معنای علمی باشد، بیشتر به مثله کردن شرورانهٔ تاریخ معاصر شباهت دارد.
پسر او هم در یک تحریف و شارلاتانیزم بسیار ناشیانه تلاش کرده است قاتل مشروطه، را قهرمان مشروطه قالب کند. رضاخان میرپنج، پدربزرگ کودتاچی او با زدن تیر خلاص به بدن نحیف باقیمانده از مشروطه، و با اعمال دیکتاتوری سبعانه ازنظر پیشرفت اجتماعی و توسعه سیاسی ایران را تا آنجا به قهقرا برد که ابعاد آن هنوز بهطور کامل موردبررسی قرار نگرفته است.
این ادعا که رضاخان مدرنیته و پیشرفت اقتصادی و امنیت به ایران آورد، یک سفسطه و فریبکاری برای منحرف کردن تاریخ است. بگذریم که حتی اگر چنین هم بود، عواقب دیکتاتوری سیاه او برای ایران صدبار بیشتر از مدرنیته ادعایی حضرات خسارت بجای گذاشت. مطمئناً امنیت و پیشرفت اقتصادی ادعایی حضرات در دوران 20 ساله بین کودتا تا جنگ دوم جهانی یک در هزار پیشرفت و مدرنیته اقتصادی و امنیتی که هیتلر در دهه 30 قرن گذشته میلادی برای آلمان به وجود آورد نیست. شانس آوردیم که هیتلر عروس و نوهای از خود بجا نگذاشته است که امروز او را بهعنوان پدر دمکراسی آلمان ستایش کنند و بگویند اگر هیتلر نبود آلمان همچنان در وضعیت مصیبتبار پس از جنگ اول بسر میبرد!
رضاخان با انعقاد قرارداد ۱۹۳۳ که بهمراتب ظالمانهتر از قرارداد دارسی در دوران قاجار بود، نفت ایران را به مدت شصت سال به انگلستان بخشید.
واقعیت این است که انقلاب ضد سلطنتی 1357 ادامه و تکامل انقلاب مشروطه بود که توسط رضاخان و پسرش لگدمال شده بود، اما خمینی، رضاخان این انقلاب بود و آن را به سرقت برد.
مأموریتی که انگلستان به رضاخان واگذار کرده بود در یککلام این بود که مشروطه را که قدرتهای استعماری نیم کش کرده بودند، تمامکش کند و وقتی این مأموریت با کشتار آزادیخواهان و چپاول اموال مردم به بهترین وجه انجام داد و دیگر بدرد آنها نمیخورد سفارت انگلیس در سال ۱۳۲۰ فرمان سه خطی عزل او را صادر کرد و به خفتبارترین صورت از ایران اخراج کرد،
آیا از زن شاه نباید پرسید که شاهان کودتاچی پهلوی چه چیزی از مشروطه را بر جاگذاشته بودند که انقلاب ۱۳۵۷ با آن در تضاد بود؟ ممکن است او بگوید در زمان رضاخان میرپنج او هنوز متولد نشده بود، اما ببینیم که در زمان محمدرضا پهلوی تاریخ چه میگوید.
اگر نخواهیم جهت انصاف را رها کنیم باید وفاداری محمدرضا پهلوی، شاه سابق، به مشروطه را نیز موردبررسی قرار دهیم. رفتار شاه با مصدق، کسی که با تمام قوا به فکر استقلال ایران و احیای انقلاب مشروطه و بنیادهای دمکراتیک آن بود، آینه تمامعیار ماهیت ضد دمکراتیک و مزدوری او برای قدرتهای بیگانه است.
شاید هیچ مقطعی مثل دوران پایانی دولت دکتر محمد مصدق، تناقض بنیادی دربار پهلوی و شاه با نظام مشروطه را نشان ندهد. این مقطع از این لحاظ مهم است که قبل از طلوع نیروهایی مثل مجاهدین و چریکهای فدایی در سپهر سیاسی کشور بوده که از جانب طالبان پهلوی بهعنوان مهمترین ابزار سقوط نظام پهلوی یادشده و فاشیستهای وزین و ناموزون ضمن ابراز خوشحالی از کشتار مجاهدین و دیگر انقلابیون توسط رژیم ضد بشری خمینی، ابراز تأسف میکنند که چرا شاه همه را اعدام نکرد و چرا خمینی و رژیمش هم علیرغم کشتار بیش از ۱۲۰ هزار نفر هنوز موفق به رفع «مزاحمت» اینها و «پاک کردن آنها از صورتمسئلهٔ قدرت» در ایران نشدهاند!
همیاری آخوندهای ارتجاعی به سردمداری کاشانی و آخوندهایی مثل شمس قنات آبادی با دربار و استعمار علیه دولت دکتر مصدق، هم اساساً با عنوان حفظ مشروطه و البته حفظ اسلام عرضه میشد. همانطور که جنایات خمینی و خامنهای زیر پرچم دجالگرانه حفظ اسلام انجام میشود
جالب این بود که در این دوران خائنی مثل بقائی از حزب زحمتکشان با ادعای خونخواهی شهیدان ۳۰ تیر ۱۳۳۱، در کنش و واکنشهای خورد کننده مجلس هفدهم در آن دوران تحت عنوان فراکسیون نهضت ملی هم با فراکسیون دربار اعلامیه مشترک در دیماه ۱۳۳۱ صادر میکرد و هم دولت مصدق را به کارشکنی در پیگیری مسببین واقعهٔ سی تیر موردانتقاد قرار میداد.
دکتر مصدق در نطقی در ۱۵ دیماه ۱۳۳۱ گفت «حال باید دانست که چه علل و جهاتی باعث شده است.. آنها که از پشت خنجر به مادر وطن میزنند و مجاهدات ملی مارا قربانی اغراض خویش میسازند» (کتاب قلم و سیاست، تألیف محمدعلی سفری، ص ۶۹۹)
کاشانی هم مدعی حمایت از مشروطه بود، او در نامهٔ ۳۰ دیماه ۱۳۳۱ در مخالفت با تقاضای نخستوزیر برای اختیارات ویژه یکساله برای به سرانجام رساندن مقولهٔ نفت، به دکتر مصدق نوشت «آه و نفرین مردم ایران تا دامنهٔ قیامت بر دامان شما خواهد بود، ... تکیهگاه من روح اسلام ...است که مشروطیت ایران نیز بر آن استوار است» (کتاب قلم و سیاست ص ۷۲۰)
با بالا گرفتن دشمنی کاشانی ارتباط او با هندرسون سفیر امریکا نیز گرمتر شد و در مراسم ختم همسر کاشانی، ملاقات او با هندرسن بیش از یک ساعت به طول کشید.
در پی قتل فجیع تیمسار افشار طوس در اردیبهشت ۱۳۳۲ و مشخص شدن نقش سرلشکر زاهدی در این جنایت و تحت تعقیب قرار گرفتن او توسط شهربانی تهران، زاهدی با همکاری میر اشرافی مهمترین نمایندهٔ هوادار دربار در مجلس از در کتابخانه وارد مجلس شد و تحصن اختیار کرد. کاشانی بهعنوان رئیس مجلس به بازرسی مجلس دستور داد «از سرلشکر زاهدی پذیرایی شود»
در ۱۵ تیر ۱۳۳۲ کاشانی در یک اعلامیهٔ شدیداللحن علیه دکتر مصدق نوشت «من از پشت نقاب تزویر و آزادیخواهی و عوامفریبی شخص جاهطلب.. دریافتم که قصد دارد نهال آزادی و مشروطیت ایران را از بن برکند» (قلم و سیاست ص ۸۰۴) .
او در همان اعلامیه ادامه میدهد «من به شما مردم به خلاف آن یاغیِ طاغی (منظور دکتر مصدق است) که در کشور مشروطه ایران به خیال خداوندگاری افتاده است میگویم: مشروطیت ایران هرگز نخواهد مرد ... و هر خودسر و مطلقالعنانی که پای درراه بدکاری ... بگذارد تسلیم چوبهٔ دار خواهد شد»
برای جلوگیری از طولانی شدن کلام و توصیف خوشرقصی این آخوند پلید در مقابل دربار بگذریم، اما گویا بیدلیل نبوده که اردشیر زاهدی از سلیمانی تعریف میکرد و به فرزندان سیاسی مصدق در سازمان مجاهدین خلق حمله میکرد! ضد مصدق و ضد مجاهد بودن شاه و شیخ تنها در چهارچوب یک ائتلاف نانوشته پلید سیاسی قابل توصیف و تشریح نیست، علاوه بر آن نشان از ماهیت مشترک و آبشخور مشترک ضد تاریخی آنها است که علیرغم هر رنگ و لعاب شامورتیبازی تحت عنوان تجدد و مدرنیته، خود را نشان میدهد. هر دو جناح استبداد آسیایی قرن گذشته در ایران، چه دربار و چه روحانیت ارتجاعی، در یک همزیستی پلید باهم ایران را به ویرانی کشاندهاند. نابودی تمامیت این جرثومهٔ ارتجاعی استبدادی نهتنها یک ضرورت است بلکه اساساً نمیتوان از پایان چرخهٔ استبداد در ایران بدون پایان دادن کامل به سلطهٔ این دوقلوی خونآشام، صحبت کرد. جمهوری دمکراتیک، کثرتگرا، مبتنی بر جدایی دین و دولت هم نقطه پایانی بر حکومت ضد بشری ولیفقیه و نظام ارتجاعی مذهبی خواهد بود و هم در تعارض تمامعیار با بقایای استبداد سیاه و وابسته پهلوی است. مشروطهٔ کاشانی، بقایی، زن شاه و امثالهم چیزی جز یک شرارت تاریخی علیه منافع مردم ایران نبوده و نیست. اگر انقلاب ۵۷ در به خاک سپردن کامل نظام سلطنتی موفق شد اما به خاطر سرقت رهبری انقلاب توسط خمینی و آخوندهای جنایتکار نتوانست پایههای بازتولید استبداد را منهدم بکند اما انقلاب نوین دموکراتیک مردم ایران در مداری بس متعالیتر ایدههای یک حاکمیت ملی که خونهای پاکی مثل دکتر حسین فاطمی و شهدای ۳۰ تیر نثار آن شده را، به منصهٔ ظهور خواهند نشاند. تمامی دشمنی آخوندها و بقایای رژیم ساقطشدهٔ پهلوی با مجاهدین و رهبری آنها در این است که مجاهدین تشکیلاتی و ارتشی را دارند که همین آرمان ملی و انقلابی را محقق خواهد کرد و تاکنون نیز توانسته است دست این وحوش را از سر آیندهٔ جنبش مردم ایران دور نگاه دارد! جرم این است!