الا ای پُرخورِ کمدو، که حالت سخت بحرانیست
در این وضعی که تو داری،کجا وقتِ دُراَفشانیست؟
اگر هیچات امیدی نیست، که چیزی میکند تغییر
خموشی پیشه کن زاینپس، که گفتارت پریشانیست
شبانگاهات به نالیدن، سرآمد ای سرودت یأس
برو سر نِه به بالینات، که صبحات غرقِ ویرانیست
دو دل هستی در این عرصه، نه با اهریمنی همرنگ
نه جایی گوشهی ذهنت، برایِ نور یزدانیست
شدی دنبال نان و آب و برق رایگان،شاعر
به شهری که فقیه آن،پلیدی سارق و جانیست
من از بی مهریِ ایزد، چنین آتش به جان دارم
تو میخواهی قبولانی که اینها کار شیطانیست؟
نمیرویَد زخاک امروز، اگر بابک اگر کاوه
ولی در دامن هر زن، یکی موسا خیابانیست
نگه کن؛ پرچم کاوه، نیفتاده فرو برخاک
به هرکوچه،به هر مِیدان، به دوش دخت ایرانیست
اگر کشتند مهسا را، ندا افتاد اگر در خون
هزاران شورشی در راه، هزار اشرف به آلبانیست
من از سرما نمی ترسم، فراوان دیده ام بهمن
به جان پُر شر و شورم ،همه جوش بهارانی ست
دیار کوچک وُ ستّار، اسیر دُژمنان گشته
ولی از پانیفتاده،درونش سخت طوفانی ست
حسابِ مردم ایران، جدا کن شاعر از شیخان
دل و جان وطن خواهان، همیشه پاک و نورانی ست
به میدان پا بنه شاعر، نمان در بین اشعارت
که بی مایه سخن گفتن، شعار مفت و مجّانی ست !
سخن کوته کنم شاعر، یک از صد هم نگفتم من
که اینیک هم اگر گوشِ شنیدن هست، طولانیست.