محمد قرایی: چرا آخوند باید گم بشه؟
فکر میکنم شما هم موافق باشید که اگر بخواهیم همة شعارهای سلبی مردم ایران در این سالها و در این قیامها و بخصوص در این قیام را دریک شعار خلاصه کنیم به این شعار میرسیم: «آخوند باید گم بشه!».
این شعار پرتکرارترین شعار هم هست. مرگ بر اصل ولایتفقیه، مرگ بر خامنهای، اینهمه سال جنایت. آزادی و... همه و همه در خروجی خود میرسند به اینکه از ایران کنونی «آخوند باید گم بشه».
البته روشن است که منظور از آخوند، نه هر روحانی با شرافتی است که در کنار مردم بوده و بسیاری از آنها هم توسط همین رژیم خلع لباس و محاکمه و اعدامشدهاند؛ بلکه منظور همة آنهایی است که دین را برای قدرت و ثروت و حکومت و غارت میخواسته و میخواهند. همان آخوندهایی که شاه جنایتکار دیکتاتور را با توجیه «شیعه بودن» بر دکتر مصدق و دولت مردمیاش ترجیح میدادند. همة آن آخوندهایی که دین را بهوسیله شراکت در قدرت و غارت با شاهان، و ابزار حکومت بر مردم تبدیل کردند. همان آخوندهایی که جربزة مبارزه نداشتند و به در سالهایی که فرزندان مجاهد و فدایی مردم میجنگیدند و شکنجه میشدند و پای چوبة تیرباران اعدام میشدند، بهطور ساواک، سپاس شاهنشاها گفتند و اعلام ندامت کردند اما بعد آمدند زیر خیمة استبداد خمینی یعنی به قول پدر طالقانی زیر خیمة استبداد زیر پردة دین، جمع شدند.
بعدازاین تبصره اکنون میشود از چرایی «آخوند باید گم بشه» سخن گفت؛ البته دلایل بیشمارش به اندازة دهها کتاب میشود. هفتدریای خون است. اما آب دریا را اگر نتوان کشید، هم بهقدر تشنگی باید چشید.
پس به همانقدر تشنگی اشاراتی میکنم که چرا مردم ایران میگویند آخوند باید گم بشه.
به دلیل اینکه در کتابهای درسی خوانده بودیم که دروغگو دشمن خداست، و خمینی برای گرفتن حکومت قبل از آمدن به ایران دهها دروغ گفت: من طلبه هستم! من میروم قم! زنان آزادند. در اسلام اجبار نیست، کمونیستها آزادند، ما که مملکتداری بلد نیستیم، همه آزادند، ما میخواهیم مردم به حکومت برسند، آب و برق را مجانی میکنیم........
و بعد از رسیدن به حکومت اولین دروغی که به هر شاگرد دبستانی ثابت کرد که خمینی دشمن خداست این بود: مجاهدین خرمنهای کشاورزان را آتش میزنند! (عجب وقاحتی است در این دروغ!).
و حالا بعد از چهل سال میتوانید ببینید که تنها یک دروغش که گفت من طلبه هستم و مملکت را باید مردم اداره کنند تبدیلشده به اینکه تمامی مناصب حکومتی از ریاست جمهوری تا نمایندگی مجلس تا قضاییه تا همهجا را آخوندها پرکردهاند و یا آخوندهای بی عمامه. عکسی دیدم از دفتر مدیریت ایرانخودرو! اول فکر کردم حوزة علمیة قم است. دورتادور میز بسیار بزرگی عمامه به سر نشسته بود. (آخوند از گوشة حوزه تا کجاها پیش نیامده!!)
حالا میتوانید ببینید که آخوندها بزرگترین و بالاترین عاشقهای جهانند. عشق به قدرت همهشان را کشته. به راستی کسی عشقی بیشتر از عشق آخوند به قدرت و ثروت میتواند نام ببرد؟ علاوه بر نمایندة ولیفقیه در همهجا. اخیراً طرحی دادند که در هر کلانتری و در هر مدرسه هم یک آخوند بنشیند!! کم مانده است که بگویند در هر خانواده هم یک اتاق به آخوند بدهند.
عشق به قدرت باعث شده که اینها همهچیز را مباح، که نه! واجب کردند. حرف های امامجمعههای این حکومت را هر هفته گوش میکنم. همهشان حرفهایشان اینهاست: توجیه کشتار مردم. توجیه قتلعام سی هزار. توجیه کشتن مهسا. توجیه نبودن آب. توجیه زدن هواپیما روی هوا و کشتن صد و هفتاد نفر، توجیه فحشای شرعی برای مزدوران عراقی رژیم. توجیه کشتارهای بشار اسد. توجیه حملة روسیه به اوکراین و بمباران شهرها و مردم بیگناه آنجا، توجیه فرستادن پول نفت ایران برای حسن نصرالله و بشار و برای یمن و....
خیلی ببخشید که شروع کردم به شمردن دروغها و جنایات و غارتها و بد کردههای آخوندها... بهتر بود یک جمله میپرسیدم: کدام جنایت و خیانت که نکردهاند؟
هر چه فکر کردم دیدم از سر شب تا صبح خوابم نمیبرد. چون هر چه میشمارم باز یک جنایت دیگر و یک فساد دیگر و یک مورد دیگر به یادم میآید. واقعاً نمیتوان به آخر این دفتر جنایت رسید. از دریا فروشی تا کوه خواری تا خشککردن دریاچهها تا دزدیدن رودخانهها تا ترویج صیغه برای عراقیان تا غصب مزارع مردم و تبدیل آن به ویلاهای ده برابر اشرافیتر از کاخهای سلاطین.... توجه کنید! این کارها را هیچکس در ایران نمیتوانست انجام دهد مگر اینکه از ایمان و دین مردم سوءاستفاده کند و همهچیز را توجیه کند. این دستگاه دینفروشی و استبداد زیر پردة دین علاوه بر تلویزیون و رادیو و بلندگوهای مختلف که در همهجا غصب کردهاند، یک شبکة ائمة جمعه در سراسر کشور دارد که هر هفته میآیند و فریبخوردهترین اقشار مردم را تحمیق میکنند و همة جنایات ولایتفقیه و سپاه و دستگاههایش را مشروع میشمارند و توجیه میکنند!.
واقعاً که پدر قدرت و ثروت بسوزد که چقدر این آخوند عشاق سینهچاکش هستند؛ شاعر بزرگ ایران گفته بود:
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست
این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند
هیچ مژگان دراز و عشوة جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کردهاند
با پوزش از حافظ بزرگ اگر عشق به قدرت و غارت را هم عشق بخوانیم ببینید که
شمهای از داستان عشق شورانگیز این آخوندها چه حکایتها در ایران درست کرده و چه جنایتها که هیچ سلطان و چنگیز و خونریزی در این سرزمین نکرده بود.
ببینید که عشق قدرت و حکومت و غارت... هیچ حس شرافت و هیچ وجدانی برایشان باقی نگذاشته. آخر همهشان تخم همان خمینی هستند که گفت: مجاهدین مزارع را آتش میزنند.
و واقعاً بدترین دروغ و مفتضحترین فریب اینها اینکه حکومت خمینی و رفسنجانی و خاتمی و احمدینژاد و روحانی و رئیسی را حکومت علی خواندند. حکومت عدل علی!! و واقعاً این بالاترین خیانت آخوندها به خود خدا بود.
ببینید حضرت علی چقدر فاصله دارد با این عاشقان قدرت؛ وقتیکه خلایق به در خانهاش میریزند که حکومت را بپذیر! میگوید برای من حکومت از آب عطسه بینی بز بیارزشتر است؛ اگر قصد عدالت نبود و این جمعیت حاضر و تمنای یاری از سوی آنها نبود ریسمان این شتر خلافت را به گردنش میانداختم و اولش را به آخر آب میدادم. یعنی فاتحهاش را میخواندم.
و راستی آیا از روی اتفاق بود که حضرت علی خلافت را که (قدرت سیاسی بعلاوة قدرت مذهبی هست) به شتر تشبیه کرد؟ ببینید این شتر بدمست آخوندها را به کجا برده. فقط یک صحنهاش را که برایش گریه کردهام میگویم: پسرکی زباله جمع کرده روی گاریاش؛ اراذل لباس پلیس و شهرداری پوشاندة آخوندها میرسند. تمام زبالههایش را غارت میکنند. هر چه گریه میکند که تو را به خدا اینها را از من نگیرید به گوش آن بیوجدانها نمیرود، او را میزنند و گاری زبالههایش را مصادره میکنند! حرص غارتگری تا کجا؟ کم غارت و اختلاس کردهاند؟ کم دزدی میلیاردی کردهاند؟ کم حقوق نجومی گرفتهاند که از همین زبالههایی که این پسرک بفروشد و نان برای مادرش بخرد هم نمیگذرند؟
این، شتر همان «دین برای حکومت و قدرت» است که آخوندها را تا قعر درة نفرت مردم رسانده. آیا به همین علت نیست که مردم میگویند آخوند باید گم بشه؟
صدها درود میفرستم به محمد حنیف نژاد که گفته بود: اسلام برای مردم است نه مردم برای اسلام! و توجه کنید که چرا این آخوندها با جدایی دین از دولت مخالفاند. از همان قرنهای پیشین. از روزی که امام حسین را کشتند، و بر خلافت قدرت و جنایت نشستند و خلافتهای خونخوار درست کردند و تا عصر صفوی که از زیر شنل سلاطین سر بیرون کردند و به تأیید شاهان مفتخور و آدمکش پرداختند تا شیخ فضلالله نوری، آن روزی که میرزا جهانگیرخانها و مجاهدان تبریز خون دادند که آزادی و مشروطه بگیرند با ریش و عمامه جلو پریدند که دین باید حاکم باشد! و فقها باید برتصمیمهای مجلس مهر تأیید بگذارند!! والا اسلام از دست میرود؟ اسلام از دست میرفت یا قدرت و زمینهای مردم و همدستی با شاه؟. بهراستی اگر قصد آنها حکومت و قدرت نبود و اگر اصل و جوهر دین رهایی مردم و ارادة مردم و اندیشة آزاد مردم و نیکی و خیرخواهی برای مردم بود مجلس منتخب مردم چه نیازی به امضای فقهای مسلط بر حکومت داشت؟؛ و چرا باید خمینی بیاید یک مجلس خبرگان و یک شورای نگهبان و یک مجمع تشخیص مصلحت همه پر از آخوند بالای سر مجلس (آن پر آخوند) بگذارد؟ کدام دین در خطر بود؟ چه چیز در خطر میافتاد؟ دین خدا یا منافع ناشی از قدرت؟ و غارت؟
اما حالا باید شاد بود. واقعاً باید شاد بود که قیامهای مردم به این شعار رسیده: آخوند (به معنای دین قدرت و غارت طلب و نه به معنای دین مردمی اسلام) باید از ایران گم بشه. دین باید از حکومت جدا باشد و البته فکر میکنم سالها باید کارکرد تا لوث و آلودگیهایی را که این آخوندها بر دین خدا وارد کردند از دامن دین بزداییم و کلمات معنای واقعی خود را پیدا کنند.