شورشگران جسور و پاسداران زبون
محمود رؤیایی
دیدن صحنههای شجاعت و دلیری دختران و پسران دهة هشتاد در برابر پاسداران و لباس شخصیهای وحشی خامنهای، چشم هر ناظری رو خیره میکنه. دختران سنگبهدست و پسران جسوری که چشم در چشم مشتی نرهغول پاسدار و لباس شخصی تو صادقیه و ستارخان و نارمک تهران و سایر شهرها، روی اونهارو کم کردن.
و جالب! فرار همین پاسداران مجهز به باتوم و سپر و سلاح از دست همین بچههای ۱۸ ـ ۱۷ ساله!
روانشناسی پاسداران رو زندانیان خوب میدونند. وقتی تنها گیرت بیارن شیر میشن اما حتی توی بند و زندان هم وقتی سه نفری طرفشون میری مثل سگ میترسن.
انگار همین دیروز بود که همین دانش آموزان توی همین خیابونها [۵ مهر ۱۳۶۰] با شعار «شاه سلطان ولایت مرگت فرارسیده» بت خمینیرو شکستند. اون زمان خمینی بود با چند میلیون بسیجی و پاسدار و کمیتهچی مسلح و جامعهیی که هنوز خمینیرو خوب نمیشناخت و هنوز خمینی سودای خلافت ۵۰۰ ساله داشت.
شاید ۱۲۰ هزار خون و چهل و یک سال پاکبازی و مقاومت دلیرانه در برابر شکنجه و اعدام و قتل عام لازم بود و چهل و یک سال ایستادگی بر سر موضع بودن «سرنگونی» تا امروز شعار مرگ بر خامنهای توی کوچهها و خیابونها پخش بشه و زنان به کف خیابون و پیشتازی قیام برسند.
اون زمان هم کبوتران خونین بال میلیشیا روی اژدهای خمینی و مارهای شعبههای بازجوییرو کم کردن. مارهای رنگارنگی که میگشتن دنبال حلقههای ضعیفتر تا با نشون دادن نیش و نیزه، خشکشون کنن. البته اون زمان هم بودن اندک حلقههای ضعیفی که وقتی عربده پاسدار بلند شد خودشونو باختن و با ماشینهای گشت گروه ضربت به شکار بچهها رفتن. (۱)
هفته گذشته ـ اول مهر ـ ضمن گفتگوی زنده اینستاگرامی که با همبندیهای عزیزم رضا فلاحی و نصرالله مرندی داشتم از ترس و بزدلی پاسداران تو زندان زیاد صحبت شد. دیدیم که چطور وحشیترینشون توی جمع موش میشدن و بیرون زندان هم از سایه زندانیان میترسیدن. این تازه مربوط به پاسدارهای ابلهی بود که هنوز ته نکشیده بودن. رضا فلاحی گفت اون زمان خمینی بود و یک قدرت اهریمنی با میلیاردها دلار پول و میلیونها پاسدار و بسیجی و مزدور خودفروش، اما امروز خامنهای مثل لاشه متحرک یا مترسکی میمونه که سپاه بیرمق پاسداران به زور سرپا نیگهش داشته. سپاهی که برخلاف دوران خمینی از درون پوسیده و مثل سگ از جوونها میترسه... راست میگه اون زمان سپاه و بسیجی و بازجو و شکنجهگر موتور محرکی مثل خمینی داشتن. هنوز برای وحشیگریهاشون دلایل شرعی میترشیدن و یه جورایی به همون مزخرفات خمینی اعتقاد داشتن. اما این پاسدارها فقط واسه پول کار میکنن. از سایه خودشونم میترسن.
چن وقت پیش وقتی تو بحران فروپاشی سپاه که آخوند طائبرو کنار گذاشتن، سلامی ضمن اعتراف به پوک شدن از درون گفت:
«دشمن میخواهد اعتماد بهنفس را از ما بگیرد و ما را از درون تهی کند. این خطرناکترین و مرموزانهترین نوع تهاجم است». (سلامی سرکرده سپاه پاسداران در مراسم معارفه رئیس جدید سازمان حفاظت اطلاعات سپاه ـ ۹ تیر ۱۴۰۱)
نصرالله هم دست روی نکته مهمی گذاشت. گفت: وقتی همه تیرهای خامنهای به سنگ خورد به شاه متوسل شد ترس ورش داشت و از همین ترسه که مزدور بسیجی می فرسته توی صحنههای اعتراض و قیام تا شعار «رضاشاه روحت شاد» بدن... بعد هم با اشاره به مزدور نفوذی ایرج مصداقی گفت راستی چرا این بیچاره برای بچة شاه داره خودشو میکشه؟ چون پوستة شاه امروز درخدمت بقای شیخ شیاد و هراسونه. مزدور هم دقیقاً همین مأموریترو داره اجرامی کنه. من دیدم اتفاقاً هر ۳ تای ما [رضا و محمود و نصرالله] یه زمان با این مزدور توی بند ۳ گوهردشت همبند بودیم و خوب میدونیم چیکاره است. مزدوری که ۱۶۰۰ زندانی سیاسی بیانیه دادن که عامل وزارت اطلاعاته و خلاصه داستانهاش مفصله اما وقتی همین مزدور فیل بچة شاهرو هوا کرد و گفت «نگین روحت شاد بگین زنده باد» اونهایی که نمیشناختنش هم فهمیدن چیکاره است. خیلی از رفقای مارکسیست که خوب نمیشناختنش یا اونهایی که میگفتن طرف توابه اما نفوذی نیست حالا دستشو خوندن. همون مارکسیستهای گوهردشت که تا دیروز شک داشتن حالا میگن مثل روز روشنه که طرف مأمور وزارته! چرا؟ چون شعار روحت شاد مال وزارته و مجاهدین درست میگفتن که یارو نفوذیه...
البته این موضوع خیلی پیچیده نیست. امروز شعار «نه شاه میخوایم نه رهبر ـ مرگ بر ستمگر» توسط مردم تو خیابونهای تهران و رشت و بقیه شهرها معنی روشنی داره. ۲ روز بعد از قیام چند تا از خبرگزاریها و رسانههای معتبر نوشتند: «تظاهرکنندگان به خیابانها آمده و شعار دادند ”مرگ بر دیکتاتور“ و ”مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر“» (نیویورک تایمز ـ ۲۰ سپتامبر)
نتیجه اینکه؛
- فراموش نکنیم که پاسدار و بسیجی و انتظامی از واموندهترین و بزدلترین نیروهای جامعه هستن که برخلاف پاسدارهای روزگار خمینی هیچ مرام و عقیدهای هم ندارن. بیانگیزه و بیمایه و بیبتهاند.
- «جمع» باطلالسحر هر نوع سرکوب و سانسوره. یک پاسدار قلچماق با سلاح و تجهیزات و ... از دو نوجوون دانشآموز میترسه. وقتی به چشمشون زل میزنی اعتمادشو از دست میده. با هر خیز که جلو بریم صد قدم پس میرن.
- کف خیابون، میدون گذشت و اعتماد و فداکاریه. میتونیم با اتحاد و بخشش و همبستگی در هم ضرب بشیم و بهتوان برسیم. به هم اعتماد کنیم اما حواسمون به مزدور و نفوذی هم باشه. نفوذیرو میشه از روی رفتارش و شعارهایی که میده شناخت. مزدور با جمع نمیجوشه، سعی میکنه خودش مسیر و شعار مشخص کنه. آگه گفت «شاه» بدون یه ماری تو آستین داره!
- آگه دوست یا رفیق کناردستیمون دستگیر شد نذاریم گم بشه. باید توی فضای مجازی غوغا کنیم. نظام پوسیده و پاسداران بزدل توی تاریکی و سکوت و بیخبری زور میگن. همین که یه چراغ روشن کنیم دست و پاشون میلرزه. تجربه نشون داده که وقتی زندانی از توی زندون علنی براشون رجز میخونه یک جهان ازش حمایت میکنن.
- آگه یه موقع دستگیر شدی ضعف نشون نده. شرایط زندان امروز با اون روزها خیلی فرق میکنه اما یک قانون همیشه ثابته. آگه زندانبان ازت اشعه استحکام بگیره به دست و پات میافته. آگه یک کلمه بگی ولت نمیکنن. نگه داشتن اطلاعات سخته اما امانتداری، شیرینی و لذتی داره که با هیچی نمیشه عوضش کرد. حالا دیگه اونا باید به تو التماس کنن که بس کن بیا برو بیرون. اما وای بهروزی که یه کم ضعف نشون بدی. پاسدار جماعت با ضعف و سستی زندانی جون میگیره. احساس قدرت میکنه. ماجرای مزدور مصداقیرو فراموش نکنین وقتی روز اول کوتاه اومد سه روز نشد که توی ماشین گشت گروه ضربت وسط دو تا پاسدار آشغال نشست واسه شکار بچهمحلها. وقتی که رفت دیگه تموم شد. شاید یه مدت تونست تعدادی رو فریب بده اما الان درست مثل پاسدار سلامی و شریعتمداری به خون کانون شورشی و بچههای مجاهد تشنه است.
- به ظرفیت بیکران و نیروی خارقالعادة خودمون باور داشته باشیم. پیروزی نزدیکه! یک بار برای همیشه ...
پانویس:
(۱) «میدانستم هر بار که بیرون میرویم، مرا وسط مینشانند و در دو طرفم پاسداری مینشست...
اشتباه و حماقتم باعث شده بود زیاده از حد صحبت کنم و موضوعی را که نیازی به مطرح کردنش نبود، با دیگری در میان بگذارم. حالا همان مسئله منجر به دستگیری این برادر و خواهر شده بود» (ایرج مصداقی در جلد اول کتاب نه زیستن نه مرگ صفحه ۷۳)