جمشید پیمان:  این منم در این میانه، بی حجاب و بی نقاب!

 

هر کجا و هر زمان،
با هر فراز و هر فرود
بر نگیرم از سرم چترِ سکوت

با بد و خوب زمانه راضی‌ام، 
هرگز ندارم اعتراض،
از هرآنچه می زَنَد برهم سکوتِ با شکوهم را 
به هر حیلت که باشد  می‌نمایم اجتناب!

از خوشی ها، ناخوشی ها
هرچه پیش اید فراوان یا که اندک
نشکند در من ستون احتیاط
با خطر کردن نباشم آشنا

سایه ای دارم امین وُ 
خوابکی خوش، زیر آن
گورِ بابای جهان و هرچه در آن بگذرد
من نباشم اهل شوریدن،
ندارم نسبتی با انقلاب!

الغرَض، 
هرجا  که بینم دَر، شوم دالانِ آن
گر سواری آید از رَه
گیرم از رخسار و دستارش غبار
بی درنگی مَرکَبش را ، شادمان پالان شوم
دیدِگانم را ببندم
تا نبینم این جهان را برده آب،

بی خیال موج و توفان
با « به من چه» گفتی آهسته، 
می‌کوشم  گلیم‌ام را کشَم بیرون از آب!

این منم در این میانه؛
بی‌حجاب و بی‌نقاب!