جامعه دردمند میهنمان روز گذشته و در چهلم قتل ناجوانمردانه مهسا امینی ، با شعارهای « ما همه مهسا هستیم بجنگ تا بجنگیم، امسال سال خونه سید علی سرنگونه »، ضمن گسترش قیام در بیش از 198 شهر کشور، زمین را یکبار دیگر در زیر پای کفتاران عمامه بسر در تهران به لرزه درآورد.
اوجگیری قیام در حالی است که خامنهای از روزها قبل تمامی نیروهای سرکوبگر رژیم اش را با آمادگی کامل به صحنه آورده بود. دیکتاتوری ولیفقیه براین اساس، ضمن اعلام تعطیلی در شهرهای کردستان به بهانه « شیوع آنفولانزا» !! ، لغو تمامی مرخصیها و با بسیج سپاه و آدمآهنیهای حکومتی، تلاش داشت تا ضمن عربدهکشی و « هارتوپورت » های تکراری، جامعه را از بروز و ادامه هرگونه اعتراض و قیام بهراساند.
اما قیام آفرینان و بهویژه کانونهای شورشی در هیبت نوجوانان ، جوانان و دانشجویان درسی فراموشی ناپذیر به ضحاک دوران داده و بدینسان یکبار دیگر این واقعیت که قیام تا سرنگونی کامل این دیکتاتوری و رسیدن به یک جمهوری دموکراتیک ، سر خاموشی ندارد را به جهانیان به اثبات رساندند.
تبلور این خواسته بهحق نیز در شعار ملی « مرگ بر ستمگر ، چه شاه باشه ، چه رهبر » نهفته است. سخن از بیمهنامهای است که اکنون خواب را نهتنها از چشمان حکومت ، بلکه عوامل ریزودرشت استعمار و بازماندگان سلطنت واژگون شده ربوده است.
بهیقین این شعار از بطن جامعه و کف خیابانها بیرون آمده است ، زیرا مردم ایران بهخوبی بر ماهیت پلید هردو جناح و بهویژه همکاری « شاه و شیخ » برای سرکوب آزادی خواهان ، فساد ساختاری و یا تلاش برای منحرف نمودن جنبش ، اشراف کامل دارند.
براین منطق میتوان از نیمسوز شدن « پروژه آلترناتیو » سازی های قلابی که صدالبته خامنهای و اتاقهای فکر رژیم در رأس آن قرار دارد، سخن گفت.
طی این مدت کوتاه از گذشت قیام نیز شاهد هستیم که چگونه رسانههای وابسته به سیاست مخرب مماشات ، تلاش نمودهاند تا با « باد کردن » جنازهای بنام « بازگشت به سلطنت» از روند رادیکالیسم در قیامها جلوگیری و آن را صرفاً در حد یک « انقلاب فرهنگی » جا بزنند.
همچنین این واقعیت که استراتژی رژیم آخوندی بر سرکوب خونین جنبش در داخل بناشده ، اکنون بر هیچکس پوشیده نیست ، اما همین دیکتاتوری با سیاست مماشات و جریان وابسته به استبداد و استعمار دارای منابع مشترکی نیز هست و آن تقابل با نیروی پیشتاز جنبش، مجاهدین خلق و کانونهای شورشی است.
براین اساس شاهد نوعی تقسیمکار بین دو طیف راست ارتجاعی و راست استعماری باهدف منحرف نمودن و به سکوت کشاندن جنبش سرنگونی طلب هستیم.
برای نمونه در حالیکه دیکتاتوری مذهبی با سیاست کشتار، شکنجه، اعدام، آتش زدن اوین، زدن تیر خلاص بر سروصورت معترضین و کودک کشی شهره خاص و عام میباشد، در مقابل نیز راست استعماری با انواع و اقسام شبکههای رسانهای ، تلاش دارد تا واقعیتهای درون جامعه و بهویژه نقش بلامنازع نیروی پیشتاز را « کمرنگ کرده و دور زده» و بدین سان با بایکوت رسانه ای و خبری مقاومت ایران, وجود انقلاب دمکراتیک و خواست سرنگونی , دشت سیاسی , اجتماعی و فرهنگی در جامعه را تحت نفوذ قرار دهد
برای نمونه تبلیغ برای این « خلف» که گوئیا جنبش رهبر ندارد، قیام صرفا فرهنگی است، مردم خود جوش و بدون هرگونه سازماندهی میباشند و یا تمرکز عامدانه تنها بر شعار « زن زندگی » که اکنون حتی سخنگوی آخوند جلاد ابراهیم رئیسی نیز آن را سر میدهد ، به یقین آینه تمام قدی برای این تلاش های مذبوحانه است.
بقول رهبر مقاومت آقای مسعود رجوی : « میگویند مشکل در این است که قیام رهبری ندارد.
ما میگوییم اصل موضوع کمبود آتش و برافروختن شعلهها برای تسخیر مراکز حکومت است.
هر کس میخواهد مسأله رهبری حل شود باید بیشتر و بیشتر به رژیم اعدام و قتلعام آتش کند».