اسماعیل محدث: آیا انقلاب اتفاقی است؟



مردم ایران قرن بیستم میلادی را با انقلاب مشروطه آغاز کردند و آن را با انقلابی مردمی و شکوهمند، برعلیه دیکتاتوری اصلاح‌ناپذیر، به تاریخ سپردند و قرن بیست و یکم هم می‌رود با انقلاب دیگر ملت بزرگ این سرزمین کهن، برای دمکراسی، رقم بخورد. تاریخ پرتلاطم ایران این سؤال را مطرح می‌کند که آیا انقلاب امری است اتفاقی؟‌ از «انقلاب» های زرد و نارنجی و «فتنه» و غیره که بگذریم، آیا کسی می‌تواند انقلاب بسازد و یا جلو انقلاب را بگیرد؟ در فرای بی بوتگی و فرصت‌طلبی اصلاح‌طلبان وطنی، آیا در جایی که امکان اصلاح باشد، اساساً می‌شود انقلاب کرد؟ انقلاب را می‌توانیم به ساده‌ترین بیان ممکن رفتارِ جمعیِ ساختارشکنِ خارج از محدودهٔ حاکمیت تعریف کنیم. نیل جوزف اسملسر، جامعه‌شناس آمریکایی قرن بیستم، معتقد است که انقلاب شدیدترین شکل دگرگونی اجتماعی است. این متفکر «شرایط پیدایش جنبش‌های اجتماعی» و یا انقلاب را در شش مرحله برمی‌شمارد. بنا به عقیدهٔ اسملسر هر مرحله، در رسیدن به مقصود اجتماعی دخیل بوده و در حقیقت پایان هر مرحله آغاز مرحلهٔ بعدی می‌باشد.

بنا بر نظریهٔ نیل اسملسر هر جامعه‌ای داری یک ساختار می‌باشد و این ساختار اجتماعی است که رفتار افراد و رفتار اجتماعی آن جامعه را تعیین می‌کند. اگر عنصر و یا عناصری در این ساختار تغییر کنند، این امر باعث برهم خوردن تعادل در ساختار شده و همبستگی موجود در جامعه را متحول می‌کند. با برهم خوردن ساختار در جامعه، ناهنجاری از قبیل نگرانی در مورد آینده و اضطراب و ابهام و سرخوردگی و خشم تولید می‌شود و جامعه را دچار منافع متعارض می‌کند، که این خود باعث ایجاد فشار ساختاری می‌شود. با ایجاد فشار ساختاری در جامعه منش‌ها و افرادی پیدا می‌شوند که این فشار را درک کرده و آن را به بقیه نشان می‌دهند و برای رفع آن راه‌حل‌های عملی پیشنهاد می‌کنند. برای آنکه عموم افراد جامعه به‌سوی این راه‌حل‌ها کشیده شوند، می‌بایست وجود ناهنجار و فشار ساختاری به سطح باور عمومی بالغ شوند و حول تضاد اصلی و راه‌حل بیرون رفتن از آن به یک باور عمومی و تعمیم‌یافته تبدیل بشوند. با ایجاد فشار اجتماعی و پیدا شدن منش‌هایی که نارضایتی‌ها را متبلور و آن را به باور عمومی تبدیل می‌کنند، و زمانی که جرقه‌ای در جامعه ایجاد شود، مردم فعال وارد عمل می‌شوند و جامعه رفتاری جمعی پیدا می‌کند و جنبش به‌عنوان یک حرکت جمعی و برای رفع تضادی که هنجار جامعه را برهم زده و موجب ظلم و بی‌عدالتی شده است دست‌به‌کار می‌شوند. با پیدایش رفتار جمعی و ایجاد حرکت جمعی از دل منش یا ایدئولوژی مطرح برای تغییر، رهبرانی بیرون می‌آیند و جامعه را، با ایجاد تشکل‌های سازمان‌یافته، برای گسترش و استمرار جنبش بسیج می‌کنند. در این نقطه قدرت حاکم به ناگهان از خواب می‌پرد و اظهار می‌دارد که صدای انقلاب را شنیده است و با قول و قرارهای معمولاً پوچ و دیرهنگام و البته با سرکوب سعی می‌کند فشار ساختاری کم و آن را کنترل کرده و به‌این‌ترتیب به‌زعم خود به مقابله با جنبش بپردازد. این عملِ قدرت حاکم، که مردم در مورد آن به شناخت جمعی رسیده و سرکوب دیگر اثر ندارد، عمدتاً حرارت جنبش بالابرده و باعث تعمیم و گسترش آن می‌شده و جنبش به انقلاب بالغ می‌شود.

با نگاهی به عمر رژیم آدم‌خوار آخوندی و به رفتار سران عقب‌افتادهٔ آن، که حتی توان وعده دادن ندارند و مطالبات مردم و حرکت جمعی آنان را توطئهٔ خارجی می‌خوانند، مشاهده می‌شود که هیچ دلیلی جز سرکوب و کشتار حیرت‌آور و کمک‌رسانی دولت‌های اجنبی باعث دوام بی‌ثبات حکومت آن نیست. همچنین دیده می‌شود که سرکوب و کشتار بی‌اثر شده و سیاست مماشات رسوا و به‌گل‌نشسته است. درماندگی رژیم ولایت‌فقیه، نقش مردم در کف خیابان و نیروهای سیاسی درصحنهٔ سیاسی ایران را می‌توان در تعریف نیل اسملسر از انقلاب و مراحل آن تشخیص داد و شخصیت‌های هر مرحله را بازشناسی کرد و نقش بازدارنده و یا شتاب‌دهنده و رهبری آن‌ها را دریافت. حضور گسترده و مستمر دختران و پسران ایران‌زمین، خدا می‌داند که از کجا نشأت گرفته، نشان می‌دهند که انقلاب نه پدیده‌ای خود به خودی، بل به‌مثابه امری قانونمند از راه می‌رسد، بی‌توجه به کسانیکه فقط به گذشته چشم دارند، به راه خود ادامه می‌دهد.