زنده یاد رحمان کریمی:  درخشان و پایدار درکسـوف خونیـن ابـلیسی  

          

 

دریک کسوف خونین بدهنگام

شرورترین تبار ابلیسان

از ظلمت اندیشی ی واحه های منسوخ عهد عتیق برآمدند

تا صدارت کنند به تاریک ترین تباهی ممکن

برسرزمین آفتاب میترایی .

 

زنان معصوم اهورایی را درحجاب ابر

با پاره های آتش شفق سنگباران کردند و تکبیرگویان گفتند :

آنک ،

خشت خشت دوزخ خدا

از آن شمایان باد !

 

پسران عاشق اهورایی را

شهابان را طناب کردند و بردار آویختند و تکبیرگویان گفتند :

آنک ،

حبل المتین فاسقان !

 

مردان اهورایی را

برپشته های عقیم ابر خواباندند وبا شاخه های خارخار درخت حنظلی

به تازیانه برگرفتند تا مگر خدای ابلیسان به مغفرت

به برزخ شان برنشاند به انتظار بهشت یا دوزخ .

 

دختران و بیوه زنان جوان را

به فاحشه خانه های شریعتی بردند

و سینه بارداران را از زهرابه گناه ، پر کردند .

 

دریغا که درآن هنگامهٌ تاراج ابلیسی

چنان زمین و آسمان را چریدند به برکندن ستارگان

که کوکب های رخشان مشرقی شعاع را

تیرباران و برشاخ شاخ حنظلی ، بردار کردند .

 

همواره از خویشتن می پرسم

کدامین کس یا کسان

آن عفریته معمم مخوف ابلیسی را

گهواره جنبان فرزندان مادرم ایران کرد که تا به امروز نیز

تاب دل برکندن شان زین فتنه بزرگ نیست .

 

سعدبن ابی وقاص را می بینم در مداین

شکانده شمشیر سرداری خویشتن

از وحشت آنچه امروز می بیند

به ندبه سربر دیوار پشیمانی نهاده است .

 

حجاج بن یوسف ثقفی را می بینم خونین چنگال

که ازخوف همزاد تاریخی اش

آن خونخواره پیر جماران کرکسی و اخلافش

نماز وحشت می خواند .

 

تموچین ایلغاری را می بینم که درفخر فاخری از پندار کم گناهی خویش

گریه می کند امروز ،

برآن سرزمینی که یک روزش به تاراج برگرفته بود .

 

ودر این میان ،

خداوندان قدرت و سرمایه را می بینم

که در حلقه حلقه های دولتمردان دلقکی

رقص فتح الفتوح می کنند و می گویند :

برفراز چوبه های دار و تیرباران

چراغ های خورشیدی برافروزید

تا کشتی ها و ناوهای ناخدایان نابینای سرمایه

به سلامت برگذرند از صخره های عظیم آزادگان .

 

آری ،

ما به زمانه یی در رسیده ایم

که زمین و آسمان و هردشت و شارستان را

قتلگاه خورشیدان مشرقی کرده اند .

 

ما اینک ،

به زمانه یی در رسیده ایم

که صدای نجیب عاصیان

خواب از چشمان خرس های متمدن قطبی برگرفته است .

 

یاران من !

کسوف خونین ابلیسی رفتنی ست .

اینک ما ، سربلند تراز همیشه ایم .

ما  همان ، همیشه ایم

درخشان و پایدار .

                                                                 

                                                                                        از کتاب « در جستجوی قلب جهان »