بهفرمان زئوس خدای خدایان، اینچنین مقرر شد، که هرکول به مدت سه سال به بردگی اومفال (Omphale) درآید. اومفال در اساطیر یونانی، ملکهٔ پادشاهی لیدیه، در آناتولی بهتنهایی حکم میراند. اکنون هرکول تحقیرشده، بردهٔ اومفال است. هرکول در بارگاه اومفال مجبور است جامهٔ زنانه بر تن کند، کارهای زنانه انجام دهد، با سبدی از پنبه در دست، در پایین پای ملکه پشم بریسد. ملکه اما پوست شیر نیمیانی هرکول را بر تن کرده و گُرز چوب زیتونی او را هم با خود حمل میکند.
سه سال مملو از حقارت اینچنین بر هرکول گذشت.
اما چرا این «تقسیم» کار اساطیری استمرار نیافت، و «هرکول» توانست با تکیهبر بازوان پیچیده، چیرگی خود بر جهان و هستی زن را رقم زد؟ مقاله تلاش دارد این امر را بکاود.
گناه ِ اولیه
ماجرای ستمهای فرود آمده به زنان، روایتی است هولناک، ترکیبی است از استثمار، جهالت و شریعت. این روایت ِ هولناک با «احکام شرعی» شیوخ، استنادی آسمانی و قداست گونه یافت. بر ستم، جامهٔ قداست پوشاندند. استثمار، حُکمی شرعی شد. «زن» با مفهوم معصیت گره خورد. «گناه اولیه» بهحساب حوّا نوشته شد تا راه ِ اجحاف و استثمار و لذت جنسی هموار گردد. نزدیک شدن به درخت ممنوعه و رانده شدن آدم و حوّا از بهشت خداوندی، هسته مرکزی الهیاتی واپسگرا و زنستیز گردید. ایدهٔ «گناه اولیه» در گذر زمان به یکی از کانونهای بنیادین آئینهای گنوستیکی مسیحی و الهیات کاتولیک تبدیل شد. این خوانش اما، قرآنی نیست. ملایان این نگرش به زن را از الهیات کلیسا به عاریت گرفتهاند. در وعظ و خطابه و منابر این نگاه به زن استحکام یافت. نهاد ِ روحانیت، از تبار خمینی، آپارتاید جنسی را فرموله و نهادینه کرد. واژگانی چون «عورت» و ضعیفه وارد ادبیات عامه شد. عوام همیشه بستر اندیشهٔ فریسیان بوده است. ملایان حدودوثغور «عورت» و نحوه پوشاندن آن را هم از آسمانها اخذ کرده تجویز و اعمال نمودند. دستگاه عریض و طویل و گندیدهٔ گشت ارشاد، تخصصی بیمارگونه در نگهبانی از این «حدودوثغور» شریعت کسب کرد.
زنان هیچگاه خود را در این شریعت بازنیافتند. آنان یوغی گران بر گردن خویش احساس میکردند. «سرشت زنانه»، شریعت ِ عورت را چون دود به هوا کرد. ایران امروز شاهد این طغیان ِ هوشمند است. یوغی هزارساله در حال گسستن است. این زنان، به دنبال تسخیر ِ جهانند؛ جهانی که متعلق به آنان است. همه غرق در این رؤیایند که جسارت این زنان، سبکبالیاشان، اندیشهٔ نو و نگاه متفاوتشان به هستی، رهایی را محقق کند. زن اگر به دفاع از شأن انسانی خویش قد برافراشته، وظیفه دارد رهبری را نیز از آن ِ خود کند. تاکنون چنین بوده است: مرد، مالک الرقاب و ارباب قدرتمند و متنفذ، زن مطیع و رام و فرمانبردار. او طعمهٔ ارادههای بیگانه، بریده از تعالی خویش و محروم مانده از همه ارزشهای انسانی بوده است. روایت ِ کهن در حال ریزش است و میدان ِ کشاکش امروز ایران است.
مردان بسیار کوشیدند تا این «روایت کهن» استوار ماند. آنان، فلسفه، حکمت الهی، هنر، شعر، سیاست و شریعت را به خدمت گرفتند تا وضع زن را «خواستی آسمانی» جلوه دهند. قانونگذاران، کاهنان، فیلسوفان، فرهیختگان، فقها، شاهان و متشرعین، ارادهٔ سلطهجویی بر زن را منعکس کردند. مردان حکمت الهی را درید قدرت گرفتند، تا بتوانند چیرگی بر زن را رقم زنند.
عصر مدرن
در عصر مدرن هم این ستیز ادامه یافت. با انقلاب صنعتی زنان پای به عرصه تولید صنعتی نهادند. بورژوازی اما تهاجمی زیرکانه مهیا دیده است. با دستآویز قرار دادن «استحکام خانواده» بورژوازی کماکان به اخلاق کهن چسبیده است. کاهنان مدرن در موعظههایشان از «احترام به زن»، «عواطف خانوادگی» و «خانواده مقدس» میگویند. این مبحث از دید باریک کارل مارکس و انگلس هم پنهان نماند. در کتاب «خانواده مقدس» نقش زن و آزادی موردتوجه است. مارکس این حکم را تأیید میکند که وجه مشترک بربریت و تمدن، تحقیر و سرکوب «جنس دوم» است. او با فرهیختگی اضافه میکند که تفاوت این دو نوع ستم در این است که اولی تبعیض و ستم را به شکلی ساده، عریان و خشن مرتکب میشود ولی نظام متمدنانه، کنشی چندپهلو، پیچیده، ریاکارانه و مملو از زرقوبرق دارد.
یکی از ابزارهای اعمال ِ پیچیدهٔ تبعیض، انتشار تصاویری معین و هدفمند در اذهان عمومی است. جرج برناردشاو (George Bernard Shaw) مبلّغ برجسته سوسیالیست ایرلندی تبار و خالق «ژان مقدس» یکی از این تصاویر را چنین توضیح میدهد: «آمریکایی سفید، فرد سیاه را در حد واکس زن کفش نگه میدارد، و از این امر نتیجه میگیرد، که سیاه فقط به درد واکس زدن میخورد.» (جنس دوم، ج. 1، ص. 29). تصویر ِ واکس زدن ِ کفش سفیدپوست توسط انسانی سیاهپوست در ذهن حک میشود و پیامی را مخابره میکند. این پیام استمرار تبعیض و آپارتاید است. تصویر ِ زن در دوران پیشا مدرن و در عصر کنونی تصویری است که جایگاه کِهتری را در ذهن متبادر میکند: «ضعیفه»، «عورت»، بورکه و حجاب ِ اجباری و پوسترهای تبلیغاتی جهان کالایی نیاز به تبیین بیشتری ندارند. این تصاویر حامل یک اندیشهاند و نوعی تلقی از جهان را ترسیم میکنند: جهانی مملو از تبعیض و سکس. به یُمن شریعت ِ ملایان و منطق انباشت سرمایه، صنعت تجارت ِ سودآور سکس در ایران گسترش یافت. «مراجع تقلید و نخبگان دین» در بنگاههای رازآلود خود، صنعت سکس در زیر پرده دین را به خود اختصاص دادهاند. شریعت خمینی چتر ِ بردهداری جنسی است.
چرا چنین است؟ چرا شریعت کهن و بورژوازی، تبعیض و «استثمار جنسی» را پاسداری میکنند؟ در رهایی زن خطری همهجانبه، هستی بورژوازی و فئودالیسم را تهدید میکند. رهایی زن، خلع سلاح این دو بینش است. «کهتری» زن، دستگاه ارزشی این دو بینش است. در این دستگاه، مرد فراتر از زن غنوده است. مغز او کوچکتر است، زن بعد از مرد آفریدهشده است، پس فروتر از مرد است. این عادات، عاداتی کهن و روایاتی بیمغزند. این خرداندیشان خود را مهتر میدانند. شریعت ِ فرومایگان همچنین بوده است.
حربهٔ ناموس
ناموس تنها واژه نیست. ناموس بخشی از آن هویتی ساختگی است؛ ساختهوپرداخته شده در جهان مردان. «جنس ضعیف» در ساختار مردسالارانه بر بستر فقه و شریعت ِ کهن تعریف میشود. در فرهنگ مردسالاری، تمامی هستی و هویت یک زن، زندگی و مرگ او در زیر سیطره چنین مفهومی کمر خم کرده است. این واژه گسترهٔ بسیار پهناوری را در برمیگیرد. گاهاً تمامی زیست اجتماعی ـ فرهنگی، زیر استیلای خشن این واژه تعریف میگردد و حوزه آن بسی فراتر از هویت ِ جنسی زن را درمینوردد. لغتنامهها تعاریف متعددی از ناموس به دست میدهند: شریعت و احکام الهی و آبرو، عزت، نیکنامی، قدر، سرفرازی، حرمت، عرض. هیچ واژهای در زبان آلمانی و یا انگلیس بار معنایی «ناموس» را حمل نمیکند. در حوزه فرهنگی اسلام و در ساختار مردسالارانه این واژه با هویت جنسی و پاکدامنی زن و عفت او گرهخورده است.
در ساختار مردسالارانه «ناموس» با زن پیوندی ناگسستنی دارد. مردان، حافظان این «مُکنت»اند. ارزش و اعتبار مردان و به طبع آن، خانواده در گِروی وزن ِ این مُکنت است. هرچه زن عفیف و پاکدامنتر، خانواده با شوکت و معتبرتر. حفظ آبروی خانواده در حوزه اقتدار مردان قرار دارد. لکهدار شدن آبرو، نشانی از بیعرضگی و عدم «غیرت» مرد است. او برای اثبات برتری خویش و کسب موقعیت در گروه اجتماعی، موظف به پاسداری از این ارزش است. ارزش او طُفیلی این ناموس است. عدم شایستگی در حفاظت از این «ناموس» جایگاه مرد را با خطر جدی تهدید میکند، جامعه با دیده حقارت به او مینگرد، ایزوله میشود، دادوستدی با او انجام نمیگیرد، در روابط اجتماعی بایکوت میشود و حیات اجتماعیاش در خطر فروپاشی قرار میگیرد. وانگهی در شبکه پیچیدهٔ سنتی، اعتبار اقتصادی هر خانواده هم در بازار، به میزان افزایش یا سقوط ارزش «ناموس» وابسته است. یک خانواده، با ناموسی لکهدار شده، بیاعتبار است و در سیستم اقتصادی سنتی، معتبر نیست. درواقع «از سکه» افتاده است. اگر «ناموس» خدشهدار شود، فرد و خانواده سِپر حفاظتی را از دست میدهند. افتادن این سِپر، به معنی سرافکندگی و خفت است. در این جوامع همه هستی فرد در دستگاه ناموس، شهرت وغیرت، ارزیابی میشود.
ابزار کنترل ناموس
با بهکارگیری انواع تنبیهات بدنی، محدودیتها و اعمال کنترلها و مجازات باید در حفاظت از این «ناموس» تلاش نمود. احیاء آبروی ازدسترفته، فقط با خون قابل جبران است. درواقع مرد «بیناموس» با ریختن خون، شایستگی خود را برای زیست در شبکه سنتی اثبات میکند و گروه اجتماعی میتواند به اینتگراسیون او شانس دوبارهای دهد.
قتلهای ناموسی پدیدهای است جهانی. بر اساس گزارشهای رسمی سازمان ملل متحد، هرساله حدود ۵۰۰۰ زن قربانی قتلهای ناموسی میشوند. هویت هر مرد قبل از هر چیز در توانمندی او بری دفاع از «ناموس» مشخص میشود. اعتبار و سند هویت هر خانواده، پاکدامنی و عفت ِ زن است. این سنت و رویهٔ باستانی ریشه در حس مالکیت مرد نسبت به زن از دوران باستان تاکنون دارد. دوئل (Duel) تهمانده این نگاه به زن است که تا سال ۱۸۰۰ میلادی در کانادا مرسوم بود. داستان پرو پیچوخم هنری هشتم پادشاه انگلستان با زنان و گردن زدن دومین همسرش به نام آن بولین به جرم «زنای با محارم» گویای همین نگاه مالکیت به زن است. زنان بهصورت یکی از اموال مردان سقوط کردند. برای مرد حق ِ حافظت از اموالش به رسمیت شناخته شد. اموال هم در طول زمان به نماد آبرو و شرف و اعتبار تبدیل شد. مرد در حفاظت از اموالش بسیار «جدی» است. زن و دختر یک سرمایه مشترک خانوادگی است و نباید لکهدار شود.
در ورای این واژه، مناسبات بازتولید ستم بر زن و به بند کشیدن زنان وجود دارد. واژهها و مفاهیمی که از آبشخور فرهنگ و نظام پاتریارکی تغذیه میشوند و تکمیلکننده و تداومبخش نظام مردسالار در همه دورانها بودهاند.
درواقع دایره نفوذ این واژه به دلیل رابطه آرگانیک آن با مفاهیم «شرعی» و قدرت مردانه، بسیار گسترده میباشد.
شریعت و فقه شیوخ «ناموس» را تئوریزه و مدون کرد و به آن قداست آسمانی هم بخشید.
ساختار مردسالاری و شریعت
فرهنگ مردسالارانه دستگاه ارزشی سلطه طلبانه و برتری جویانه مردان است. هسته مرکزی این دستگاه ارزشی، با نگاه تملک آمیز به جنس زن است. میتوان به مدد شناخت این ساختار، مکانیزم چیرگی مرد بر زن را در تمامی عرصههای زیست اجتماعی توضیح داد. روح غالب بر این فرهنگ زنستیزی است. یکی از اشکال بروز قدرت ِ مردسالارانه در خانواده را بهعنوان فرهنگ «ناموسپرستی» میشناسیم. در این نظم گوئیا چیزی «پرستیده» میشود. هر پرستشی هم، آیین و مناسکی دارد، معبد و خادمینی دارد. «ناموسپرستی» بهنوعی از ایدئولوژی یا «دین» تبدیلشده است. «مؤمنان» این کیش، دُگمهای گرانی در ضمیر خود حمل میکنند. باورهای سنتی، زنان بیدفاع را در معرض تهاجم مستمر مردان قرار میدهد. مریدان این آیین، مدافعان آناند. ریشههای کلفت ناموسپرستی و مالکیت بر زنان، همچنان پابرجاست. ناموسپرستی دستآویزی است برای به انقیاد کشاندن زن. زنانی که کالایند، بی پناهند و به کالایی پرسود تنزل یافتهاند. در این چرخه، زنان مدام موردتهاجم و خشونت مردانه قرار دارند.
تبار شکلگیری «ناموس» هم در این ساختار قابل توضیح است. با انباشت ثروت و تمرکز ابزار تولید در دست مردان، زن و پیکر او نیز بهمثابهٔ «ابزار تولید» به انقیاد کشیده و موضوع استثمار قرار گرفت. از ادوار کهن نیز حول مقوله زن، ساختار و روابطی شکل گرفت که کهنترین و پیچیدهترین نوع استثمار را در تاریخ انسان رقم زد. شاید بتوان ادعا نمود که اولین و دیرینهترین نوع بهرهکشی، استثمار جنسی بوده است. این استثمار مهیب از دید کارل مارکس پنهان ماند. از آن عصر تاکنون جنس مرد استیلای خود بر پیکر زن را استحکام بخشیده و به آن جنبهٔ قانونی داده است. بدن ِ زن منبع ارتکاب گناه تعریف شد. اینچنین بود که راه برای انحصار خصوصی بر جنس زن، فراهم گردید. رفتار ِغیر عرفی زن، همراه با خود مجازات و تنبیه همراه داشت. شریعت و فقه فئودالی عهد عتیق این استثمار را توجیه عقلانی کرد. پایههای استبداد و استثمار ِجنسی مشروعیت آسمانی به خود گرفت. از طرفی فرهنگ مردسالارانه بهعنوان مجموعهای از باورها و عقاید، تبعیض را نهادینه کرده و انتظارات و نقشهای اجتماعی را در گفتمان «زنانه و مردانه» بازتولید میکند.
زنستیزی، آپارتاید جنسی و حجاب اجباری، فاقد پایههای دینی و ایمانی است. این از یک نوع فرهنگ میجوشد؛ فرهنگ ِ ساختار مرد سالارانه. شریعت توجیهکننده ساختار پدرسالاری است، همین و بس.
وقتی مرد، از عزتنفس کافی برخوردار نباشد سعی در پوشاندن این خلاء به شکل نشان دادن برتری خود بهعنوان جنس برتر دارد و همین عامل سبب ایجاد فضای مردسالارانه میشود. بیایید اولین قدم را برداریم، ذهنیت مردسالارانه پنهان و آشکار، کشفشده یا نشدهٔ خود را بفهمیم، از آن خداحافظی کنیم و آن را دور بیاندازیم. باید از خودمان شروع کنیم. این مسیری بسیار صعب. برای عبور از این گذرگاه سهمگین باید به یک «تحول ایمانی» عمیق مسلح شد.
به باور نگارنده «جنبش ایمانی» مجاهدین ضربات بسیار سختی بر پیکر این اندیشه و سنت ستبر وارد کرد.
مقاله در بخش پایانی به این مقوله نظر دارد.
«حجاب اجباری» قلمرو اعمال خشونت دولتی
خشونت در شریعت ملایان به امری «قُدسی» ارتقاءیافته است. خشونت منبع «لذت» است. داروغههای شریعت، با لذتی شهوانی خشونتورزی میکنند. انحطاط فرهنگی حاکم در زوال کرامت ِ انسانی تبارز یافته است. اینان باور و دگمهای خود را بر فراز جان و کرامت آدمی نشاندهاند. تبار ِ زوال انسانگرایی به قرون چهارم و پنجم هجری میرسد. در دوران استیلای ملایان، کرامت و شأن انسانی بیمقدار شده است. نه تنها عامه بلکه دستجات تبهکار و اوباش خود را مجاز به انجام خشونت و اجراء مواد «قانون قصاص» میبینند. خشونت در نگاهی پدیدارشناسانه یعنی «تحمیل هستیِ شخصی به دیگری است.» به این معنا که یک خردهفرهنگ با به انحصار درآوردن کانونهای قدرت و با تکیهبر قوهٔ قهریه خود را به جهان تحمیل میکند. در پناه این نگاه، خوف و هراس گسترهٔ وسیعی را درنوردیده است. خشونت در خوف نفس میکشد. برای غلبه بر خشونت، ابتدا باید بر خوف استیلا یافت. «نترسیم، نترسیم، ما همه باهم هستیم»، ناشی از این تلاش مستمر است. این پرسش ارزش کاویدن دارد: آنچه ساختار روانی ی است که با اعمال خشونت بر دیگری (که اصلاً او را نمیشناسد) اشباع میشود و لذت میبرد. روانکاوان میگویند، خشونتورزان از عدم تعادل روانی رنج میبرند. ملایان تلاش دارند، خشونت سیستماتیک را آسمانی جلوه دهند. به قول هانا آرنت «خشونت میتواند قابل توجیه باشد، اما هرگز مشروع نیست.».
اخلاق و حجاب اجباری
اساس دین، اختیار و انتخاب است. در قران بهکرات بر عدم اجبار در پذیرش دین تأکید شده است.
خطاب به پیامبر گفته میشود: فَذَکرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَکرٌ، لَسْتَ عَلَیهِمْ بِمُصَیطِرٍ (پس تذکر ده که تو تنها تذکردهندهای، تو بر آنان مسلط نیستی [که به قبول ایمان مجبورشان کنی]، (88: 21-22 در واقع « اجبار به حجاب» فاقد وجاهت فقهی، قانونی و اخلاقی است و بهخودیخود، ظرفیت و صلاحیت وضع قانون را ندارد.
علم اخلاق هم در باب «حجاب اجباری» کمکی به متشرعان زنستیز نمیکند. آنان نمیتوانند علم شنیع خود (اجبار به حجاب) را با گزارههای اخلاقی توجیه کنند. از منظر علم اخلاق، «حجاب اجباری» عملی است غیراخلاقی. انگیزه ایمانی در این باب اصل است. فعل اخلاقی بر بستر اختیار و اراده آزاد شکل میگیرد. عمل فاقد ارادهٔ آزاد و غیرمستقل، دارای هیچ ارزش اخلاقی نیست. زیرا قدرت ِ انتخاب و کرامت انسانی را نفی کرده و تحکم میکند. اراده و اختیار انسان از مقولات اصلی دینداری اصیل است. ایمان ورزی پروسهای است درونی، درازمدت بر بستری از آگاهی و ارادهٔ آزاد. فرد مؤمن با شور و دلبستگی به این تجربه ایمانی و سیر و سلوک قدم میگذارد. اینجا اقلیم عشق است. سرزمین شور و طرب عرفانی است، نه دشت ِ سوزان و زمخت ِ مشتی متشرع ِ متکبر، که با تیغ زنگی «حجاب اجباری» را بر زنان تحمیل کردهاند. ایمان در زیر چکمه «گشت ارشاد» در ترازوی اخلاق وزنی ندارد. متشرعان مناسبات مملو از ریا و فریبکاری را نهادینه کردهاند. آنان خود، نمادِ ریا و تزویرند. در دستگاه اخلاقی متشرعان، پروندهسازی، هتک حرمت، اجحاف، چاپلوسی، اختلاس، شکنجه، قتل، تحکم، کودک کشی حساسیتی برنمیانگیزاند و اما موی زن کانون توجه آنان است. سر برآوردن ولایت در دوران ما، فضاحتی است تاریخی. شورش بر استبداد دینی دفاع از کرامت انسانی هم هست. باید به این فضاحت تاریخی پایان داد. نشاید بر ما بنویسند، که گوئیا صغیر بوده محتاج ولی بودهایم.
مریم، پگاه ِ فرهنگی نوین
با ورود مریم به صحنهٔ کشاکش توازن، قوا در نبرد با ارتجاع و بورژوازی دگرگون شد. پروژهٔ او چیزی است سراسر متفاوت. اندیشه مریم به مصاف دو فرهنگ آمده است: ارتجاع و فرهنگ کالایی. بهرهکشی در فرهنگ کالایی نامرئی، ظریف و پیچیده است. در جهان کالا گونگی رسانههای گروهی و کارتلهای تبلیغات، حامل ِ اصلی این فرهنگ هستند. نقش آنها مشروعیت بخشی، به نابرابریهای موجود در ثروت و قدرت، و فروکاستن زن به شیئ اروتیک است. بازاندیشی در نظریه مارکسیستی، دو مفهوم ازخودبیگانگی (Alienation) و کالاگونگی/ شئ وارگی (Reification) جلبتوجه میکند. در جامعهای که کالا به اصل سازمان دهندهٔ جهانشمول ِ تمام عرصههای جامعه و فرهنگ تبدیل شود، انسان کالا گونه و ازخودبیگانه میگردد. «مصرف» به هستی انسانها معنا میبخشد. در این فرهنگ حتی آگاهی بشر هم بُت واره میشود. در جهان کالایی، هویتِ انسان تحتالشعاع اقتصاد است. انسان شیء است و با ابزار و معیارهای مادی سنجیده میشود. در پروسهٔ (شئ وارگی) انسانیت ِ انسان منکوب میشود. او در چرخه سرمایه به «داراییهای ثابت» تنزل مییابد.
مریم به کشاکشی بسیار پیچیده و ظریف، با تباری هزاران ساله گام نهاده است. کشاکش او فردی نیست؛ هنر ِ او فرهنگسازی کلان است. او به مصاف آمده است. این مصاف، دشمن آفرین است: جبهه ارتجاع و سنگر بورژوازی. نقطه مشترک این دو اندیشه استثمار زن است. آن یکی عریان و زمخت و این دیگری باریک و پنهان. مریم ارزش انسان را در چیز بسیار متفاوتِ دیگری میبیند.
مقاومت یعنی «میتوان و باید»
برای مریم «مقاومت»، راز و رمزِ هویت انسان است. پیشروی و پیروزی انسان مدیون همین ارزش است. این همان چیز ِ سراسر متفاوت است. مریم از گفته مسعود مدد میگیرد تا پروژه خود را توضیح دهد. «نور مقاومت خاموششدنی نیست. هرچقدر هم نور را بشکنند، انکسار نور تابش آن را بیشتر میکند.» انسان در مقاومت معنی مییابد. انسان هستی خود را با مقاومت تعریف میکند. او صادقانه میگوید که مقاومت و دستیابی به آزادی هزینه دارد. او خطاب به مردان و زنان آزاده میگوید: «آزادی با فداکاری و قیمت دادن به دست میآید؛ با جرئت و جسارت، بر سرکوب و تحقیر شوریدن. با شجاعت و امید مقاومت کردن و با مبارزه بیامان»، آری هزینهٔ آزادی، مقاومت و فدای حداکثر است. در این مسیر البته گوینده باید خود الگوی فدا باشد؛ نماد ِ پرداخت. فرهنگ ِ فدا در قاموس او در پهنهٔ نظر سرگردان نیست.
این فرهنگ ابتدا باید در درون مناسبات جاری شود. از خاطرهٔ جمعی ایرانیان حذف نخواهد شد، که مجاهدین برای اعادهٔ حیثیت از واژه «مقاومت» بهایی افسانهای پرداخت نمودند. یادآوری یک صحنه: آنها تنها و بدون هیچ یاوری در مقابل «حجم ستبر رذالت» قد برافراشتند. حماسه اشرف و لیبرتی در محاصرهای نفسگیر، در دشتی سوزان و مملو از شرارت و فرومایگی با دستان خالی برای همیشه بر ضمیر بینالنهرین نگاشته شد. وای که چه شکوهی داشت این «مقاومت». صحنههای این مقاومت شورانگیز بر بال صبا به فلات ایران رسید و امروز در مدرسه و خیابان و کوه و دشت باز تکثیرشده است. اندیشه مریم این حماسه را ممکن ساخت. این رهآوردها در دورانی کلید خورد، که این جنبش د ر محاصرهای هولناک بسر میبرد و در درون آن نیروی عظیمی فوران یافت که یک پایداری پرشکوه و شگرف را محقق نمود.
رنه دکارت آغازگر خردگرائی، مدرنیته و تمدن و فرهنگ مابعد رنسانس در مغرب زمین است. «میاندیشم، پس هستم» با این جمله او به نقد دگمهای زمانه خود شتافت. به باور او «عقل ِ نقاد ِ خود بنیاد» بنیاد هستی ی آدمی است. آلبرت کامو اما در مدار بالاتری میاندیشد. برای او شورش برعلیه پوچی، هستی انسان را تقریر میکند. «من طغیان میکنم، پس هستم». حیات با مقاومت میسر است. در اندیشه آلبرت کامو آدمی تنها با طغیان و شورش بر علیه پوچی به زندگی خود معنا میدهد. او میگوید «آدمی در شورش آزاد میشود». شاید این طغیان به پیروزی منجر نشود، اما او رهایی را در مرگی تراژیک اما آگاهانه و مختارانه تجربه میکند. این اندیشه، نشانگر هستی و وجودی همراه با کرامت و شرافت و خود بنیادی انسان است. خداوند اختیار همه کارها را به مؤمن داده اما این اختیار را به او نداده است که ذلیل زندگی کند. او میتواند و باید مقاومت کند. مقاومت او را زیبا میکند. در روزگاری که جلاد در طیلسان (دستار) قاضی به کودک کُشی فتوا میدهد و شناعت و پلشتی، لباس «شرع» و قانون به خود پوشیده، گفتن بسا دشوار است. با جمله «مقاومت میکنم، پس هستم» میتوان مرزی سرخ با ستم ترسیم کرد. آن حیاتی ارزش زیست دارد که به گوهر مقاومت آراسته باشد. میتوان دربارهٔ مریم چنین گفت: او با هر نظری که دارد، به یکی از ارکانهای فرهنگ ما تبدیلشده است. مریم میگوید: «مقاومت کردن و ایستادگی بر سر آن، اعتبار وجود یک خلق است. و راز و رمز پیشروی و پیروزی در دشوارترین شرایط. تنها پلی است که از آن میتوان به جهانی بر اساس خواهری و برادری و آزادی و برابری رسید.» امروز این اصل در کف خیابان میهن اسیر به اثبات رسید. ما شاهد همبستگی و اتحاد، مودت و یگانگی همه آحاد هستیم. این است آن «رازـ واژه»؛ واژهٔ مقاومت.
رئالیسم مریم
او اضافه میکند «از این نظر، مقاومت، نیاز مبرم انسان برای انسانیتر شدن است. نیاز هر زن ستمزده برای رهایی است و نیاز جامعه برای خروج از بنبست و انحطاط است.» او دیالکتیک وجود انسان را بهخوبی شناخته و بر آن انگشت میگذارد. انسان مدام در حال «شدن» است. در کشاکش با موانع تکاملی راهی مملو از فرازوفرود در پیش دارد. در کوران این کشاکش گوهر وجودی او صیقلخورده، بارز میشود. به بیانی دیگر او در این ستیز مدام خود را محقق میکند، و جامعه و تاریخ را از نو مینگارد. داستان انسان در گذر زمان چیزی نیست جز صیرورت مدام از قلمرو جبر به دشت بیکران آزادی. در این مسیر رزمجامه پوشیدن همان «شرافت» است.
مریم با رئالیسمی شریف «منطق رهای بخش» را چنین توضیح میدهد: «بر اساس آن انسان به اینکه چقدر توانمند هست یا نیست شناخته نمیشود، بلکه به تلاش و جنگ اش برای تغییر خود و برای تغییر جامعه شناخته میشود و جامعه نیز، به این شناخته نمیشود که چه هست، بلکه به استعدادش برای نو شدن و به قوای رزمندهاش برای انقلاب شناخته میشود. بله، این شورشی است علیه آنچه هست، برای رسیدن به آنچه باید باشد.»
اپیستمولوژی مریم، گامبندی شده و نظاماند است، در پهنه ِنظر متوقف نمیشود، کنش جو و سیال است، به تغییر میاندیشد، صادقانه خطرات را نشان میدهد، به اراده و اختیار متکی است و بی هزینگی در تغییر را یاوه میداند. او میگوید هرکس «میتواند و باید» خودش را رستگار کند. رستگاری او در گروه رستگاری جمع است. او بهشدت جمعگرا است و با «منیّت فروبرنده» سر ِ نزاع دارد. او به مینیممهای پیرابند اخلاقی و عقلانی قانع نیست. در این ورطه مریم ماکیمالیست است. به آنانی که به اصول ِ جهان کهنه چسبیدهاند، نهیب میزند و در ستیزی آشکار با «ایدئولوژی اوّل من» بسر میبرد. در نگاه مریم، زنان «نیروی بالنده» انقلاباند، که در مقابل اجحافات استبداد وحشی دینی «بهجای اینکه در خود فرو بروند» به پا میخیزند. محدودیتهای نهادینهشده را «میدانی برای به آزمایش کشیدن ارادههای زنان میبیند» و رهنمود میدهد که «بر همه این موانع شورش» کنند. مریم یک حرف بیشتر ندارد: «استمرار مبارزه و قیام». او اضافه میکند «حرف این است که باید در برابر سرکوب و ستم و درد و مصیبت، جنگاورتر باشید.»
در ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ به زنان میهن چنین گفت: «مسئولیت برپایی و پیشبرد قیام را بر دوش خود بگذارید. رنج های شما پلی بهسوی آزادی است و در آنسوی پل آنچه قد میافرازد، باز شمایید، یعنی زنانی که یک جامعه آزاد و برابر را رهبری میکنند.» و امروز چنین شد که مریم گفت. این گفته از شناخت قانونمندیها و وفاداری به اصول میجوشد.
سالها پیشازاین هم بارها با درکی عجیب از این «نیروی بالنده» رو به ملایان سخن گفت:
«شما هرچه در چنته ارتجاعی و قرونوسطایی خود از وحشیگری و زنستیزی و ستم داشتید، بر سر زن ایرانی آوردید. ولی وای بهروزی که این نیروی تاریخی عظیم آزاد شود، خواهید دید که دودمان ارتجاعی شما را این زنان مبارز و مجاهد به آتش خواهند کشید و شما بهطور محتوم به دست زنان رهاشده ایران از صحنه تاریخ جارو خواهید شد.» (در خرداد ۱۳۷۴). و در اجتماع ارلزکورت لندن در تیر ۱۳۷۵ بازهم رو به فریسیان ِ تهران: «اما بدانید که سرکوبشدگان امروز، فاتحان فردایند.»
این سخن بدل مینشیند. آری ملایان مردهاند، چگونه است که خود پی نمیبرند؟
زن، مرد و سنت ِ کهن
با امعان نظر به این پتانسیل عظیم زنان، مقوله رهبری زنان در سال 1370 در تمامی سطوح سازمانی مطرح گردید. زنان مجاهد میبایست ابتدا جهان کهنه را در اندیشه خود در هم کوبند و مناسبات نوینی را د ر جهان خود تقریر نمایند. باور به خود، و شکستن طلسم ِ عدم اعتماد، تنها به مدد یک «جنبش ایمانی» درونی در یک پروسه دینامیک، خلاق، مستمر، نقادانه، فداکارانه و پرهزینه امکانپذیراست. سفری پُر مشقت آغاز شد. بسیاری در نیمهراه ِ این پروسهٔ مهیب نفسبر شدند. رها شدن از بندهای تفکرات سنتی و نگاه کالایی به خویش تجربهای است بسیار غنی، زیبا و ارتقاء دهنده. انسان د ر این مسیر از شکست میهراسد، میلرزد، هجوم کابوسها و مرارتهای راه، چون تندبادی بر او وزیدن میگیرند. «باز بعضی را ز تف آفتاب
گشت پر ها سوخته، دلها کباب» (منطق الطیر، عطار)
البته این دَریدن عادت و تغییر فرهنگی با تباری بسیار کهن، اگر مستمر نباشد، حتماً به اهداف تعیینشده دست نمییابد. از طرفی مردان هم درگیر این کشاکش مهیب شدند. «مردان ِ رها د ر مناسبات مجاهدین» روابط نوینی را رقم زدند. با اتکاء به ازخودگذشتگی، دیگری را بر خویش اولویت داده و در تمامی صحنهها با شور و شوق به دفاع از آرمان آزادی، زن و برابری قیام کردهاند. براین تحول هر ناظر ِ صادقی بهسرعت گواهی میدهد. مریم با نگاهی زیبا و باریک، پیوند ارگانیک مرد و زن را در مناسباتی پاک ارزیابی میکند: «مشارکت برابر زنان در رهبری، فرا گردی نیست که بدون رهایی مردان متصور باشد.» مرد و زن در یک پروسهٔ سیّال، مستمر، ارگانیک و خلاق به رهایی دست مییابند. مردان با پذیرش آگاهانهٔ رهبری زنان، یک مکانیسم رهاییبخش شکل میدهند. در این فرآیند، روابطی نو و انسانی بر پایه احترام متقابل متجلی میشود. در مناسبات نوین، «تنگنظری، رقابت و قیاس» رخت برمیبندد. مریم میگوید: «رهبری زنان در جنبش مقاومت، نام و نماد یک دگرگونی است که روابطی بر اساس برابری حقیقی بناکرده است.» پروژهٔ ارتقاء زنان به مدار ِ رهبری در مناسبات مجاهدین، بدون دگرگونی بنیادین نگرش ِ مرد ها، دستاوردی است متزلزل که میتواند بازگشتپذیر باشد. د ر پرتو «تحول درونی» فضایی مملو از برابری و همبستگی خلق میشود «که ضرورتاً با مسئولیتپذیری مردان مؤمن و معتقد به آرمان برابری همراه» است. مریم بهدرستی تأکید میکند که «بدون وجود مردانی که آرمان برابری را پیشاروی خود قرار داده و برای برقراری آن قیام کرده باشند، رهبری زنان صورت واقعی به خود نخواهد گرفت.»
مریم بهعنوان بانویی مسلمان، نگاهی سکولار دارد. او «مدافع ارزشهای دموکراتیک، جدایی دین و دولت، برابری زن و مرد، و آزادی و بردباری» است. دشمن ِ جزمیت و «بنیادگرایی تحت نام اسلام چه در لباس شیعه و ولایتفقیه و چه در لباس سنی و داعش» است. و «قوانین شریعه، اعمال اجباری احکام اسلام و تبعیض دینی را مردود» میشمارد. نگاهش به آموزههای اسلامی چنین است: «هر چیزی که آزادی مردم را نقض کند، هر چیزی که برابری زنان را نفی کند، ضد اسلام است.» در دبستان فکری این بانوی مسلمان «اجبار» جایی ندارد، با جهان او بیگانه است. او انتالوژی بسیار غنی ی را نمایندگی میکند. در هستی شناسی و انسان شناسی مریم اراده و اختیار ویژگی اصلی انسان است. مریم با صراحت میگوید: «نه به حجاب اجباری، نه به دین اجباری و نه به حکومت اجباری.» او مستمر بر این واقعیت انگشت میگذارد که «زنان مقاوم ایران، نقش تعیینکنندهای در مقابله با بنیادگرایان حاکم داشته و دارند.» (سخنرانی ۱۳۹۵/۱۲/۱۷(.
دیروقتی است که حتی «حشرات نابینا» هم (جان شیفته) به این امر گواهی میدهند.
در اندیشه مریم «لازمه سرنگونی استبداد مذهبی و تضمین دموکراسی در ایران فردا» برابری زن با مرد در تمامی پهنههای اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی، حقوقی و قضایی و بهویژه در حلقهٔ رهبری سیاسی است. مجاهدین به گفته مریم برای «آزادی و حق انتخاب آزادانهٔ زنان به پا خاستهایم. ازجمله حق انتخاب شغل، حق طلاق و حق انتخاب پوشش.»
اندیشه مریم در این باب متعالی، معصومانه و نجیب است. اندیشهای بهمثابه پادزهر ِ نگاه ارتجاعی ی دینی و شئ وارگی به زن. اندیشهای که «زنان را به حاشیه» نمیراند بلکه در مدار رهبری مینشاند.
این خروش، فرهنگ نوینی را رقمزده است.
جنبش و تحرکی ستودنی، نظامهای فکری کهنه را واژگون خواهد کرد و گشودگی فرهنگی ایجاد خواهد شد.