نزدیک به سه ماه از شروع قیامهای سراسری زنجیرهای و گسترده در ایران میگذرد. اگرچه نقطه شروع این قیامها از روزهای بعد از به قتل رساندن مظلومانه مهسا امینی بود، ولی زمینههای اجتماعی این قیامها از همان سال ۱۳۹۶ بدون هیچ تخفیفی حضورداشته و در قیام ۹۸ هم دوباره شعله کشید. فترت دوساله ناشی از پاندمی کرونا در اجتماع فرصتی به خامنهای برای تجدیدقوا و سازماندهی جدید برای مقابله با امواج آتی قیام داد. این فرجه در یککلام حذف دالتونهای لاریجانی و انتصاب جلاد ۶۷ بهعنوان رئیسجمهور بود.
حدت کشتار آبان ۹۸ به میزانی بود که دستهجات بیرمق اصلاحطلب را کاملاً به غار فرو برد.
همزمان یگانهای در خدمت رژیم در خارج از کشور به انواع داستانسراییها در مورد پایان یافتن فرجهٔ انقلاب، غلبهٔ خرد جمعی بر بیخردی و شورشگری، مشروط بودن تحول در ایران به ترک دین یک میلیارد مسلمان، لایق بودن مردم ایران به حکامی از قبیل خامنهای و علم الهدی، عدم وجود یک آلترناتیو محبوب و خوشتیپ و فتوژنیک، گسست نسلهای قدیم و جدید، بدبینی قومی و عشیرتی کرد و ترک و فارس و بلوچ به همدیگر، خطر سوریه شدن کشور گلوبلبل، خطر بروز داعش در شرق و غرب و جنوب کشور، احتمال بروز سیل و زلزله و خشکسالی اقلیمی و بادهای مسموم درصورتیکه رژیم ساقط بشود، و احکام و فتاوی حوزههای درس خارج علمیههای مصلحت طلب، در هلند و نروژ و بریتانیا و فرانسه و ... بود که از رژیم انتقاد میکردند ولی از انقلاب و انقلابی متنفر بوده و هستند. اینکه این تلاشهای حضرات فقط فی سبیل الله بوده و از مخارج طیبوطاهر برخوردار شده یا نه، موضوع این نوشته نیست.
تمام بحث بنده که ارزش کل آن کمتر از یک دود کوکتل آتشین یک جوان شورشی در داخل ایران هست، فقط این هست که سربازان گمنام امام زمان هنوز هم به شغل دفاع از حرم ولیفقیه مشغول هستند اما با شیوههای جدیدتر و متناسب با شرایط آتشین کنونی! دیگر آیه یاس خواندن مدل جالبی نیست، خون بلوچ و کرد و فارس و عرب درهمآمیخته و از زاهدان تا تهران و از اهواز تا کردستان، «فریاد جانم فدای ایران» بلند شده است. زنان زاهدان در خیابان فریاد میزنند که «چه با حجاب، چه بی حجاب، پیش بهسوی انقلاب»، و دانشجویان در دهها دانشگاه پا بر زمین میکوبند که «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه چه رهبر». صدها جان شیرین به دست گزمگان تیره اندیش گرفتهشده و چشمان بیدار بسیاری از کاسهٔ خود تخلیهشده است. اگر همتی و غیرتی در دفاع تمامعیار از قهرمانترین و زیباترین خلق جهان نیست، اگر برای برخی خواص تاریکاندیشی و منافع فردی برتر از کوه رنج و تلاش و تقلای جوانان ایران است، دیگر در افشای این رذالت تاریخیشان هیچ بهانهای پذیرفته نیست. هیچ مصلحتاندیشی نمیتواند سکوت در قبال خیانت آشکار به خون شهیدان این قیامها را توجیه بکند. باید به افشای این عملهٔ رنگارنگ ولیفقیه پرداخت، آنها را در مقابل این خلق قهرمان افشاء و رسوا کرد.
بهاختصار در چند محور به این سیاق تبلیغاتی جدید رژیم و مزدوران خارج کشوریاش، میپردازم.
۱- ادعای بدون رهبر بودن
مدعیان این انقلاب با شبیهسازی ظاهر این انقلاب با سال ۵۷ مدعی میشوند که رهبری وجود ندارد. در بهترین و سادهانگاری مطلق شاید این حضرات مدعی هستند که فردی مثل خمینی نیست که همه حرفشنو او باشند. البته این حکم درست است، ولی واقعیت این است که این قیام با تحولات سال ۵۷ فرق دارد. هیچ نیروی هژمونی مطلق ندارد، به همین دلیل رهبران مختلفی در داخل و خارج هستند که این جنبش کثرتگرا را رهبری میکنند که شاید برای خیلیها اسمشان شناختهنشده باشد.
۲- ادعای استقرار مجدد سلطنت پهلوی
ابن ادعا چند وجه دارد، عدهای معتقدند که بچهٔ شاه در سالهای نزدیک به بازنشستگی، باید یک ائتلاف راه بیندازد که حسن و حسین و این خان و آن ارباب در آن باشند و هرکدام گوشهٔ قالیچهٔ پرنده را بلند بکنند،
و بر سر مردم بنشینند! در این گروه چند نفر از هواشناسان و خیاطان و آشپزهای سلطنتی هستند که خود را کارشناس و خبره و متخصص فضا سواری و اجسام معلق میدانند اما به نظر میرسد که به نظر مقام نهچندان معظم رضا پهلوی این دستجات بیشتر موی دماغ حضرت هستند تا عضو تیم بازی.
از سخنرانی رضا پهلوی در بورلی هیلز نقل شده است که او اولاً تفکر همکاسه شدن با افراد را منتفی دانسته و ثانیاً با احتیاط بسیار خودش را محدود به این نقش یا رل تئاتر ندانسته و حتی نخواسته کارگردان باشد ولی سود فروش فیلم را مکروه نمیداند
۳- تلاش برای در هم ریختن مرزبندی سیاسی تاریخی نه شیخ و نه شاه
این مهمترین تلاش حضرات اصلاحطلب سابق، شاهپرست فعلی و ضد مجاهد همیشگی است. این تاکتیک در چند وجه ظاهر میشود،
مدعی، اولازهمه با ژست ریشسفیدی و مصلحت خیر همه را خواستن وارد میشود، در قدم بعد تاریخ معاصر را وارد چرخگوشت تحریف و جعل و روایت سازی های بیپایه کرده و از آن سوسیس مطلوب خودش را با سیر و فلفل استخراج میکند کهای بالامجان، زمان شاه که کسی جزنی را نمیشناخت و نمیدانست مسعود رجوی کیست و انقلاب ۵۷ خواست مردم همان روحانیت شیعه بود و از این تناقض بزرگ هم دچار درد چانه نمیشود که چند سطر قبل نوشته بود که ساواک شاه گروههای انقلابی مارکسیست و مجاهدین را قلعوقمع کرده بود، و چرا اینکه ساواک این عمل را با صاحبان انقلاب ۵۷ انجام نداده بود، سؤالی هست که «کارشناس» اصلاً به روی خودش نمیآورد.
مرحله بعدی این مرزشکنی این است که گناه بر هم زدن تعزیه را به گردن مجاهدین و نیروهای میاندازد که به نه شاه و نه شیخ اصرار میورزند.
این ادعا مطرح میشود که شل کردن این مرزبندی باعث گسترش صفوف معترضین میشود. این بیشتر به منطق ریختن ماست در دریا شبیه هست که وعدهٔ دوغ بسیار را میدهد.
تذکر این نکته لازم نیست که ورود به نبرد با دیکتاتوری به ازخودگذشتگی و فداکاری نیاز دارد که بیش از هر چیز به آرمانگرائی بستگی دارد که توان سازمان پذیری و تحمل شداید مبارزه را دهچندان میکند. تاریخ مبارزات مردم جهان و نهفقط ایران بارها نشان داده است که این قبیل شل کردنها بیشتر به وارفتن نیروی انقلابی که در اقلیت است میانجامد و نه به افزایش افراد خواستار انقلاب!
قدم بعدی این مرز شکنی، چشم بستن عامدانه بر اقدامهای آشکار وحدت شکنانهٔ فاشیستهای پهلوی طلب است که از شروع تظاهرات بزرگ ایرانیان خود را در لندن و پاریس و برلین و دیگر شهرها نشان داده است.
مهمترین نقطهٔ انحرافی بحثهای این حضرات این هست که سرنوشت قیام را ناشی از تحولات در بالا و در خارج از کشور میدانند که کاملاً اشتباه هست. اتفاقاً باید توجه داشت که رادیکالیسم قیام در داخل تعیینکننده اصلی این قیامها تاکنون بوده است. از تلالو نور آتشفشان قیام داخل هست که اکنون حضرات مدعی مشعلداری شدهاند. اما باید این حقیقت را به حضرات یادآوری کرد که قیام در داخل شورشهای شهری در ایران و در حجم آتش انقلاب در مقابل آتش رژیم ضد بشری، تعیین تکلیف میشود. زمانی که یک کوکتل بر درودیوار یک پایگاه بسیج و دفتر نماز فروشان جمعه فرود میآید، پژواک آن در کل این ساختار ضد بشری تأثیر میگذارد.
زمستان این رژیم در حال سوختن است. بهار مردم، نه از شعبدهبازی با کلام، بلکه با پرداخت بزرگترین فدا ایجاد میشود. در جای که خون کودکان شهرهای ایران را رنگین کرده، چه جایی برای تردید و تذبذب؟ نه! تعهد تاریخی انقلاب بزرگی که وارث اصلی انقلاب دورانساز فرانسه در عصر ماست، آنقدر سنگین است که تنها شکوه سرانجام آن، بردن بارش را ممکن میسازد. گناه سازمان مجاهدین خلق ایران، رهبریشان، اعضایشان، هوادارانشان، زندانیها و شهدایشان فقط این بوده است که نهتنها از چهل سال گذشته این فرجام را فریاد میکردهاند، بلکه با تقبل بزرگترین فدا و هزینههای جانکاه درراه تحقق این فردا، سره را از ناسره جدا کرده و شاخص غیرقابلانکار وبی بدیل راهحل انقلاب در ایران تبدیلشدهاند.
آری جرم این است.