تا پیش از مهر ۱۳۴۱، خمینی چهرهٔ چندان شناختهشدهیی نبود.
در روز ۱۶ مهر ۱۳۴۱، لایحهٔ «انجمنهای ایالتی و ولایتی» در هیأت دولت اسدالله عَلَم به تصویب رسید و طبق آن، ازجمله، زنان از حق رأی برخوردارشدند. خمینی، در تلگرامی که فردای آن روز برای شاه فرستاد، به تصویب این لایحه اعتراض کرد:
«حضور مبارک اعلیحضرت همایونی، پس از اِهدای تَحِیت و دعا، بهطوریکه در روزنامهها منتشرشده است، دولت در "انجمنهای ایالتی و ولایتی"، اسلام را در رأیدهندگان و منتخَبین شرط نکرده و به زنها حق رأی داده است و این امر موجب نگرانی علمای اَعلام و سایر طبقات مسلمین است… مُستَدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدّسه و مذهب رسمی مملکت است، از برنامههای دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملّت مسلمان شود. الدّاعی: روحالله الموسوی» (۱).
اعتراض خمینی و دیگر «علما» ی سرشناس قم و در پی آن بسته شدن بازار قم و تهران، باعث شد که دولت علم در آذر ۴۱ از لایحهٔ تصویبشدهٔ «انجمنهای ایالتی و ولایتی» صرفنظر کند.
این نخستین پیشروی «علمای قم»، ازجمله خمینی، بود.
***
قبل از برگزاری «رِفراندوم» در روز ۶ بهمن ۴۱ برای تصویب مواد ششگانهٔ «انقلاب سفید»، که ازجملهٔ آن مواد، «اِلغای رژیم ارباب ـ رعیتی با تصویب اصلاحات ارضی» بود، خمینی در پاسخِ «جمعی از متدینین بازار»، که نظرش را دربارهٔ این «رفراندوم» پرسیده بودند، گفت: «… مصالح و مفاسد را بهوسیله آقای [سلیمان] بهبودی (از نزدیکان دربار شاه) به اعلیحضرت تذکر دادم و انجاموظیفه نمودم و مقبول واقع نشد… کسانی… اعلیحضرت را اغفال کردهاند که به نفع زنان این عمل را انجام دهند. اینان اگر برای ملّت میخواهند کاری انجام دهند چرا به برنامهٔ اسلام و کارشناسان اسلامی رجوع نکرده و نمیکنند؟» (۲).
در اعتراض به برگزاری «رفراندوم»، مجالسی در قم و تهران برگزار شد و واعظان و سخنرانان در انتقاد به آن سخن گفتند و بازار تهران و قم بسته شد و «آیات عِظام»، خوانساری و بهبهانی، در مخالفت با آن اعلامیهٔ مشترک صادر کردند.
شاه در واکنش به این اعتراضها سیاست تهدید و ارعاب را در پیش گرفت. در حملهٔ نیروهای انتظامی به منزل «آیت الله بهبهانی»، عدّه یی زخمی و دستگیر و چند نفر نیز کشته شدند.
شاه سه روز قبل از برگزاری «رفراندوم»، در سوّم بهمن ۴۱، به بهانهٔ تقسیم اسناد مالکیت بین عدّهیی کشاورز، به قم سفر کرد و در صحن آرامگاه حضرت معصومه، برای کشاورزانی که در آنجا گردآمده بودند، با لحنی تهدیدآمیز علیه آخوندهای مخالفِ «اصلاحات ارضی» ـ که از آنها بهعنوان «ارتجاع سیاه» یاد میکرد ـ سخن گفت: «...ما بساط مفتخوری را در ایران برچیدهایم، از ارتجاع سیاه بیش از مخرّبین سرخ کینهدارم. امروز ماسکها برداشته شد و قیافههای حقیقی نشان داده شد... همیشه عدّهیی قشری و نفهم، که مغز آنها تکان نخورده، سنگ در راه ما میانداختند. ارتجاع سیاه اصلاً نمیفهمد...» (۳).
سخنان شاه واکنش شدیدی را در میان آخوندهای مخالف «رفراندوم» برانگیخت.
هیئتوزیران دولت عَلَم بر اساس مصوبهٔ تجدیدنظر در قانون انتخابات، تصویبنامهیی صادر کردند که بهموجب آن «منع زنان از انتخاب کردن و انتخاب شدن» لغو شد و دولت برای زنان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را به رسمیت شناخت. این تصویبنامه نیز آتش مخالفت آخوندها را تیزتر کرد.
خمینی پیش از نوروز سال ۴۲، در اطلاعیهیی با عنوان «روحانیت، امسال عید ندارد»، ضمن اعتراض به این مصوّبه، عید آن سال را عزای عمومی اعلام کرد: «… من به دستگاه جابره اعلامخطر میکنم. من به خدای متعال از انقلاب سیاه و انقلاب از پایین نگران هستم. دستگاهها با سوء تدبیر و با سوءنیت گویی مقدمات آن را فراهم میکنند. من چاره در این میبینم که این دولت مستبد (منظور دولت عَلَم است) به جرم تخلّف از احکام اسلام و تجاوز به قانون اساسی کنار برود و دولتی که پایبند احکام اسلام و غمخوار ملت ایران باشد، بیاید» (۴).
خمینی و ۸ تن دیگر از «علما» ی معروف قم، ازجمله شریعتمداری و گلپایگانی، با انتشار اعلامیهٔ مشترکی از مصوبه دولت انتقاد کردند:
«... دخالت زنان در انتخابات یا اِعطای حق به زنها یا وارد نمودن نیمی از جمعیت ایران در جامعه و نظایر این تعبیرات فریبنده... جز بدبختی و فساد و فحشا چیز دیگری همراه ندارد...» (۵).
اعتراضها، بیوقفه، ادامه یافت.
عید آن سال در قم بهجای جشن، مجالس سوگواری برپا شد و سخنرانان در اینگونه مراسم علیه دولت عَلَم و اقدامهای «ضدّاسلامی» او سخنرانی کردند.
در واکنش به این اعتراضات مسالمتآمیز، «حدود هزار کماندوی دولتی» به دستور شاه، در بعدازظهر روز دوّم فروردین 42 به مدرسهٔ فیضیهٔ قم، که در آنجا مجلس سوگواری برپا بود، یورش بردند و «جمع کثیری از طلبهها را کتک زدند و عدّه زیادی مجروح شدند و اموال و کتب را آتش زدند و گفته شد بعضی کشته شدند. به مراجع و علما و طلّاب و حوزه، زیاد، توهین کردند» (۶).
روز سوم فروردین نیز همین عمل جنایتبار در فیضیهٔ قم تکرار شد و در اقدام مشابهی در تبریز نیز عدّهیی کشته یا زخمی شدند.
سخنان تند خمینی علیه شاه
در ماه خرداد ۱۳۴۲، که با ماه محرّم مصادف بود، اعتراضها شدیدتر شد.
عصر روز عاشورا در مدرسهٔ فیضیهٔ قم مراسم عزاداری برپا شد و جمعیت کثیری در آن گرد آمدند. خمینی در آن مراسم سخنرانی کرد و در میان شور و خشم برانگیختهٔ مردم قم، شاه را مورد خطاب قرارداد و ضمن انتقاد شدید به او، ازجمله، گفت: «… بدبخت! بیچاره! چهل و پنج سال از عمرت میگذرد، یککمی تأمّل کن، یککمی تدبیر کن... چرا بی تأمّل حرف میزنی؟ آیا روحانیت و اسلام، ارتجاع سیاه است، لکن، تو مرتجع سیاه، انقلاب سفید کردی؟ انقلاب سفید به پا کردی، چه انقلاب سفیدی کردهای؟ چرا اینقدر میخواهی مردم را اِغفال کنی؟ چرا مردم را اینقدر تهدید میکنی؟» (۷).
پسازاین سخنرانی تند، شاه دستور داد خمینی را توقیف کنند.
قیام ۱۵ خرداد ۴۲
ساعت ۳ بامداد ۱۵ خرداد، مأموران امنیتی به خانهٔ خمینی در قم هجوم بردند و او را دستگیر و روانه تهران کردند.
با پخش خبر دستگیری خمینی، مردم قم و تهران در اعتراض به این عمل، به خیابانها ریختند. این اعتراضها به درگیری با مأموران دولتی انجامید. این درگیریها تا بعدازظهر آن روز ادامه یافت و صدها تن در تهران و قم جان باختند و در این دو شهر حکومتنظامی برپا شد.
کشتار و دستگیریها در فردای آن روز نیز ادامه یافت.
پسازاین سرکوبیهای خشن، شعله اعتراضها، خاموش شد و خمینی نیز دم فروبست.
خمینی: سهم ما کو؟
یک سال و سه ماه بعد، خمینی در سخنرانیاش در روز ۱۸ شهریور ۱۳۴۳، اعلام کرد که در پی سرنگونی رژیم شاه نیست و تنها در جستجوی یافتن سهمی در درون همین رژیم است:
«... باید یک وزارت فرهنگی... دست ما باشد. خوب، ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست، خوب، یکی هم از ما. خوب، بدهید این فرهنگ را دست ما. خودمان اداره میکنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ میکنیم و اداره میکنیم. اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از ۱۰ ـ ۱۵ سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید. وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید... وزارت اوقاف میخواهید درست کنید. باید وزارت اوقاف از ما باشد، نه اینکه شما تعیین کنید...» (۸).
تبعید خمینی
روز ۲۱ مهر ۱۳۴۳، لایحهٔ «کاپیتولاسیون» در مجلس شورای ملی تصویب شد. حدود دو هفته پس از تصویب این لایحه، خمینی در سالگرد میلاد حضرت فاطمه (ع)، در روز ۴ آبان ۴۳ در برابر انبوه مردمی که به دعوت قبلی، در منزلش در قم گردآمده بودند، علیه این مصوبه سخنرانی کرد و ازجمله، خطاب به حاضران گفت: «... مجلس به پیشنهاد دولت، سند بردگی ملّت ایران را امضا کرد... بدون اطّلاع ملّت با چند ساعت صحبتهای سری، ملّت ایران را در تحت اسارت آمریکاییها قرار داد... اکنون من اعلام میکنم که این رأی ننگین مجلسین، مخالف اسلام و قرآن است...
ما را فروختند، استقلال ما را فروختند و بازهم چراغانی کردند و پایکوبی کردند. اگر من بهجای اینها بودم... میگفتم بیرق سیاه بالای سر بازارها بزنند... بهحسب این رأی ننگین، اگر یک مستشار آمریکایی یا یک خادم مستشار آمریکایی به یکی از مراجع تقلید ایران؛ به یکی از افراد محترم ملّت، به یکی از صاحبمنصبان عالیرتبهٔ ایران هر جسارتی بکند، هر جنایتی بنماید، پلیس حقّ بازداشت او را ندارد؛ محاکم ایران حقّ رسیدگی ندارند؛ ولی اگر به یک سگ آنها تعرّض بشود، پلیس باید دخالت کند، دادگاه باید رسیدگی نماید...!» (۹).
9 روز پسازاین سخنرانی، خمینی در نیمهشب ۱۳ آبان ۴۳، در خانهاش در قم دستگیر و به فرودگاه مهرآباد تهران برده شد و به همراه دو مأمور امنیتی با هواپیما به شهر «بورسا» ی ترکیه تبعید شد.
خمینی پس از ۱۱ ماه اقامت در آن شهر، با پادرمیانی برخی از «علما» ی قم در ۱۳ مهر ۱۳۴۴ از ترکیه به نجف فرستاده شد. او در ۱۱ ماهی که در ترکیه بود، در لاک انزوا فرورفت و هیچ پیام یا اعلامیهیی علیه رژیم شاه صادر نکرد.
(خمینی و چند تن از همراهانش در کربلا، دو روز پس از ورودشان به عراق)
تنها گناه «علمای اسلام»!
خمینی دو سال و نیم بعد از ورود به نجف، همزمان با جشن تاجگذاری شاه، در نامهیی که در روز ۲۷ فروردین ۱۳۴۶، به هویدا، نخستوزیر وقت، نوشت، بار دیگر تأکید کرد که «علمای اسلام» و ازجمله خودش، قصد سرنگونی رژیم شاه را ندارند بلکه خواهان حفظ آن نظام هستند.
او در این نامه با لحن شِکوه آمیزی پرسید:
«آیا علمای اسلام، که حافظ استقلال و تمامیت کشورهای اسلامی هستند، گناهی جز نصیحت دارند؟ آیا حوزههای علمی غیر از خدمت به اسلام و مسلمین و کشورهای اسلامی گناهی دارند؟» (۱۰).
خشم خمینی!
خمینی از آغاز ورودش به نجف تا بهمن ۱۳۴۹، همچنان در لاک انزوایش خفته بود و به حاشیهنویسی کتابهای «علما» ی پیشین مشغول بود (مثلاً، کتاب «تحریر الوسیله» را، که حاشیهیی است بر رساله «وسیله النّجاتِ» مرجع معروف، سیدابوالحسن اصفهانی، در همین سالهای تبعید فراهم آورد). امّا، وقتی در 19 بهمن 1349 «رستاخیز سیاهکل» رخ داد و بوی «انقلاب از پایین» به مشامش خورد، به خروش آمد، چراکه وجود مبارزهٔ مسلحانه را تهدیدی برای ازمیان رفتن پایگاه تفکر آخوندی و هم تهدیدی برای درهم شکستن رژیم خودکامهیی میدید، که اندیشهٔ «براندازی» آن حتّی به ذهنش هم خُطور نکرده بود.
آخوند حمید روحانی، که در نجف با او بود، دربارهٔ واکنش خشمآلود خمینی مینویسد: «در سال ۱۳۴۹ گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملّت ایران گذاشت. مردم که از فشار ظلم بی حدّ رژیم جانشان به لب رسیده بود، از این حرکت به وجد آمدند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در اینجا بود که امام ضربهٔ قاطع خود را وارد کردند و طی نامهیی به اتّحادیه دانشجویان مسلمان خارج کشور نوشتند: "از حادثهآفرینی استعمار در کشورهای اسلامی، نظیر حادثه سیاهکل... فریب نخورید و اِغفال نشوید» (۱۱).
سکوت خمینی در برابر خیزش مجاهدین
خمینی که در برابر خیزش فداییان، اینچنین بیمحابا، به میدان آمد و آن را «حادثهآفرینی استعمار» نامید، در برابر خیزش سازمان مجاهدین، باوجودی که رشد آنان را تهدید جدیتری برای کاهش رونق بازار دستگاه آخوندی میدید، جرئت نکرد، سخنی، به انکار، بگوید. امّا، کلامی هم در تأیید آنها نگفت. همان آخوند حمید روحانی دراینباره مینویسد: «...در آن روزها به حدّی جوّ به نفع این گروه (سازمان مجاهدین) بود که میتوان گفت کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربهها روبهرو میشد. بسیاری از افراد را میشناسم که براین اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پایان رسیده است و امام با عدمتأیید مجاهدین درواقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنهٔ مبارزه کنار رفتهاند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را بهپیش ببرد. واقعاً هم این گروه درمیان مردم پایگاهی به دست آورده بود. امام هم این را میدانستند. هرروز از ایران نامه میرسید مبنی براین که "پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم نقش شما در شُرُف فراموششدن است. مجاهدین خلق دارند جای شمارا میگیرند...» (۱۲).
پیش از اجرای «سیاست جدید کارتر» در ایران، خمینی در ذهنها و درصحنهٔ اجتماعی ایران، در حال فراموششدن بود و هوادارانش روزبهروز کمتر میشدند و در نجف نیز اطرافیانش بیش از صد نفر نبودند که نیمی از آنها طلبههای شهریه بگیر او بودند.
در این زمان خمینی در کف زمین بود و تا صعود به قلّهٔ ماه، «از زمین تا آسمان» فاصله داشت!
سیاست جدید کارتر
جیمی کارتر، از رهبران حزب دموکرات آمریکا، در ۱۳ آبان ۱۳۵۵ (۴ نوامبر ۱۹۷۶) به ریاست جمهوری برگزیده شد. او مسألهٔ «حقوق بشر» را سرلوحهٔ سیاست خود قرارداد و پیشبرد آن را در کشورهای زیر سلطه، به نفی تدریجی دیکتاتوری حاکم و ایجاد فضای باز سیاسی در جهت رشد نیروها و احزاب نیمه ملّی منوط نمود و سیاست دیکتاتور پروری را به بهانهٔ مبارزه با کمونیسم مردود دانست و طی سخنانی در روز ۲۲ مه ۱۹۷۷، دراینباره گفت:
«آمریکا باید ترس از کمونیسم را کنار بگذارد و ازاینپس درصدد گسترش وحشتآفرینی از کمونیسم در جهان برنیاید، چون تعقیب چنین سیاستی پیوسته سبب شده است که آمریکا هر حاکم دیکتاتوری را که در مقابل کمونیسم ایستاده، با آغوش باز بپذیرد» (۱۳).
شاه سرسپردهٔ آمریکا، به «سیاست جدید» کارتر گردن نهاد و در همین راستا، کیهان ۱۳ بهمن ۵۵ در سرمقالهاش نوشت: «به دستور شاه، احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد».
در همین روز، به دستور شاه، ۶۵ تن از زندانیان سیاسی، ازجمله حبیبالله عسگراولادی، مهدی کروبی و...، که با مجاهدین و چریکهای فدایی خلق، یعنی نیروهای برانداز رژیم شاه، در زندان، دشمنی آشتیناپذیری نشان داده بودند، از زندان قصر آزاد شدند تا به کمک دیگر همگامانشان، از طریق منابر مساجد و تکیهها و حوزهها و مراکز دینی و... در فضای برآمده از «سیاست جدید کارتر»، راه بالا رفتن خمینی را از پلّههای شهرت هموار کنند.
کارتر شاه را زیر فشار گذاشت که «سیاست حقوق بشر» را در ایران پیاده کند. شاه در برابر این خواست کارتر، عقبنشینی گامبهگام را پیش گرفت. مهمترین گام او در این عقبنشینی، اجازهٔ بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی در فروردین ۱۳۵۶، از زندانهای ایران بود.
همزمان با سست شدن بندهای اختناق، فعالیتهای مخالفان سیاسی رژیم شاه نیز آغاز شد.
در روز ۲۲ خرداد ۵۶، شاپور بختیار، کریم سنجابی و داریوش فروهر در نامهٔ سرگشادهیی به شاه اعلام کردند که تنها راه ایجاد حسّ اعتماد نسبت به حکومت در مردم، پایان دادن به استبداد است.
روز بعد، ۴۰ تن از نویسندگان و روشنفکران ایران در نامهٔ سرگشادهیی به هویدا، نخستوزیر وقت، ضمن محکوم کردن استبداد، خواهان برقراری دموکراسی شدند.
در روز ۲۵ خرداد، ۵۳ تن از وکیلان دادگستری در نامهیی به معینیان، رئیس دفتر مخصوص شاه، خواهان «اصلاح دادگستری» شدند.
راه رویارویی با استبداد شاه گشاده شد و زبانهایی که سالها در کام تختهبند شده بود، از بند رها شدند و نوای «آزادیخواهی» سردادند.
***
«سید حسین موسوی تبریزی»، «دبیر [کنونی] مجمع مدرسین و محققین حوزهٔ علمیهٔ قم» دربارهٔ فضای بیرمق سیاسی حاکم بر حوزه، پیش از اجرای سیاست جدید کارتر، در مصاحبه با هفتهنامهٔ «ایراندخت» ۲۵ دی ۱۳۸۸ گفته بود: «... تا سال ۵۴ فضای غالب در حوزهها سکوت بود. حتّی برخی از شاگردان امام هم، که در سال ۴۲ فعّال بودند، در سکوت به سر میبردند. مثلاً تا قبل از سال ۵۴، هرساله، در سالگرد قیام ۱۵ خرداد طلبهها برای امام و شهدای ۱۵ خرداد صلوات میفرستادند و اعتراضات در همین حدّ بود. بیخود نبود که شاه فکر میکرد جزیرهٔ امنی درست کرده است... پیروزی دموکراتها در آمریکا فشار را بر شاه بیشتر کرده بود و رژیم مجبور شد فضای سیاسی را باز کند...»
نامهٔ خمینی به «آقایان علما»
خمینی که از ابتدای ورود به نجف تا آذر ۵۶، حتّی یکبار در برابر خودکامگیهای لجامگسیختهٔ شاه و ساواک اهریمنیاش سخنی، به آشکار، نگفته و اعلامیهیی صادر نکرده بود و سر در آخور انزوای خود داشت، در فضای سیاسی نو پدید، با احتیاطِ تمام، قدم به میدان مبارزهٔ سیاسی با رژیم خودکامهٔ شاه نهاد.
یک سال پس از ریاست جمهوری کارتر و ۵ ماه پس از انتشار نامههای سرگشاده به شاه و هویدا، خمینی که در نجف میزیست و نامی از او نبود، وقتی دریافت که آفتاب شاه بر لب بام است و اعتراض نرم به سیاستهای درشت او، مجازاتی در پی ندارد، در اوایل آذر ۱۳۵۶ (ذیحجّهٔ ۱۲۹۷ هجری قمری) به «آقایان علما» پیغام داد که تا دیر نشده از فرصت مساعد موجود استفاده کنند و پای به میدان سیاست بگذارند: «...امروز فُرجهیی پیداشده. این فرصت را غنیمت بشمارید... الآن نویسندههای احزاب اِشکال میکنند، اعتراض میکنند، نامه مینویسند و امضا میکنند. شما هم بنویسید. چند نفر از آقایان علما امضا کنند... امروز روزی است که باید گفت. اگر بگویید پیش میبرد... اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید. مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی کاریشان نکرد» (۱۴).
اولین پلّهٔ صعود خمینی،
از چاه به قلّهٔ ماه
چند هفته پس از ارسال پنهانی نامهٔ خمینی به «آقایان علما»، روز ۱۶ دیماه، داریوش همایون، وزیر اطلّاعات و جهانگردی و سخنگوی دولت جمشید آموزگار، مقالهیی را با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، به قلم «احمد رشیدی مطلق»، برای چاپ به روزنامهٔ اطلاعات سپرد که فردای آن روز (۱۷ دیماه ۱۳۵۶) در این روزنامه به چاپ رسید. در این مقاله، خمینی «شاعری عاشقپیشه و عامل استعمار»، «سید هندی»، «شهرتطلب و بیاعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری» و «عامل واقعهٔ ننگین روز 15 خرداد» نامیده شد که در «بلوای شوم ۱۵ خرداد»، «خون بیگناهان را ریخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئه گران و عناصر ضدّملی بگذارند».
این مقاله، پلّهٔ صعود خمینی شد و او را که در بوتهٔ خاموشی و فراموشی خفته بود، بهیکباره، بر سر زبانها و در صمیم دلها نشاند.
اعتراضات به این مقاله ابتدا از قم آغاز شد. روز ۱۹ دی، بازاریان قم در اعتراض به این مقالهٔ توهینآمیز مغازههایشان را بستند و در تظاهراتی که به همین مناسبت برپا شد، عدّهیی از مردم بی دفاع به دست مأموران شهربانی قم کشته شدند.
(۱۹ دی ۵۶ ـ تظاهرات طلبهها و بازاریان قم)
روز ۲۹ بهمن، در چهلمین روز کشتار قم، مردم تبریز طی خیزشی قهرمانانه به مراکز حزب رستاخیز، سینماها و بانکها یورش بردند. شیشههای آنها را شکستند و برخی را به آتش کشیدند. در این تظاهرات نیز عدّهیی از مردم کشته یا زخمی شدند.
روز ۱۰ فروردین ۵۷، در تظاهراتی که به مناسبت بزرگداشت چهلم شهیدان تبریز، در شهرهای اصفهان، تهران، قم، یزد و... برگزار شد، عدّهیی کشته شدند.
این تظاهرات پیدرپی، نام خمینی را بر زبانها نشاند و «امدادهای غیبی» را به سویش جلب کرد
مصاحبهٔ «لوموند» با خمینی
روز ۱۶ اردیبهشت ۵۷ (۶ مه ۱۹۷۸): وقتی کاملاً روشن شد که «شورشها مقدمهٔ انفجاری عظیم است»، فرستاده روزنامهٔ «لوموند» با خمینی ـ که تا آن روز «هیچگاه با مطبوعات خارجی مصاحبه به عمل نیاورده بود» ـ در نجف دیدار و گفتگو کرد.
(خمینی در نجف ـ مصاحبه لوموند)
خمینی در این مصاحبه، ازجمله، گفت: «هیچگاه در میان مردم مسلمانی که برضدّ شاه در حال مبارزهاند، با عناصر مارکسیست یا افراطی اتّحادی وجود نداشته است... ما حتّی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به همه هواداران خود گفتهام که این کار را نکنند... ما با طرز تلقّی آنها مخالفیم. ما میدانیم که آنها از پشت خنجر میزنند» (۱۵).
خمینی در این مصاحبه به «غرب» اطمینان داد که به دامن «بلوک شرق» (شوروی) نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاری نخواهد داشت. این امری بود که در دنیای دوقطبی آن دوران بسیار اهمیت داشت.
دولت «آشتی ملّی»
شاه و گردانندگان سیاست «حقوق بشر» در ایران میکوشیدند تحوّلات را در مسیر «انتقال منظّم» سوق دهند و از شعله ورشدن خشم مردم جلوگیری کنند. در همین راستا، شاه روز ۵ شهریور ۵۷، بهدرخواست «یکی از مراجع مهم مذهبی»، جمشید آموزگار را (که از ۱۵مرداد ۵۶، بهجای هویدا به نخستوزیری منصوبشده بود) برکنار کرد و بهجای او شریف امامی، رئیس مجلس سنا و «بنیاد پهلوی»، را، بهعنوان «دولت آشتی ملّی»، به نخستوزیری نشاند و به هنگام معرفی او، رئوس برنامههای دولت را «از بین بردن گرفتاریهای مردم... تعظیم بهشعائر اسلام، که درصدر همهچیز قرار میگیرد...» تعیین کرد.
شریف امامی در اولین روز نخستوزیریاش در اعلامیهیی، ضمن هشدار نسبت به بحرانی بودن وضع مملکت، اعلام کرد:
«میهن در خطر است، مردم بپا خیزید. در فروغ قرآن، تعالیم علیه اسلام و قانون اساسی به نجات مملکت همت گماریم... موقع مملکت و موضع جامعهٔ ایرانی به حدّی به حسّاسیت رسیده که به سامان درآوردن آن جز با همکاری همهٔ نیروهای ملّی و همهٔ علاقهمندان به استقلال وطن... امکانپذیر نخواهد بود. دولت حاضر... تعظیم به شعائر مذهبی و احترام به جامعهٔ روحانیت و احکام اسلامی را... پیوسته و در همهٔ امور نَصبُ العین قرار خواهد داد».
شریف امامی برای جلب نظر «علما» و کاستن از دامنهٔ نارضاییهای عمومی، به سه کار «نمایشی» دست زد: تعطیل قمارخانهها و کازینوها، تغییر سالشمار شاهنشاهی، و حذف پست وزیر مشاور در امور زنان، که دولت آموزگار آن را به وجود آورده بود و آخوندها با آن مخالف بودند.
دو روز بعد از آغاز نخستوزیری شریف امامی (۷ شهریور)، روزنامهٔ «اطلاعات» ـ که در روز 17 دی 56 مقالهٔ «ایران و استعمار سرخ و سیاه» را علیه خمینی نوشته بود ـ برای نخستین بار عکس بزرگی از خمینی را در صفحهٔ اوّل خود چاپ کرد و زیر عکس با خط درشت نوشت: «مذاکرات و فرستادن هیئت برای بازگشت حضرت آیه الله العظمی خمینی».
هدفِ همهٔ این خاصهخرجیها این بود که برای خمینی و آخوندهای همرنگ و هم شعار او و مردمی که به او امید بسته بودند، میدان رشد باز کنند و به کمک همانها، راه نیروهای «برانداز» مانند مجاهدین و چریکهای فدایی و همپویان آنها را ببندند.
«دسته برانداز»
فردای آن روز (۸ شهریور) امیر طاهری، سردبیر کیهان، در مقالهیی در کیهان انگلیسی، هدفِ ایجاد «فضای باز سیاسی» را منزوی کردن «دستهٔ برانداز» اعلام کرد و نوشت: «حکومت میتواند به مخالفان سیاسی حرفهیی اجازه دهد علنی شوند ... نتیجهٔ فعالیت علنی سازمانیافتهٔ مخالفان [سیاسی حرفهیی] هرچه باشد... کشور از آن سود خواهد برد... کوششهای علنی...، "دستهٔ برانداز" (نیروهای خواهان سرنگونی رژیم شاه) را منزوی میکند».
«بزرگترین نماز عید فطر»
گشادهتر شدن فضای سیاسی، مبارزهٔ مردم را برای رسیدن به آزادی شعلهورتر کرد. روز عید فطر (۱۳ شهریور ۵۷)، مردم تهران پس از برگزاری «بزرگترین نماز عید فطر»، در تپههای قیطریه بهسوی تهران راهپیمایی کردند.
کیهان 14 شهریور، از «تظاهرات و راهپیمایی چندمیلیونی» مردم تهران خبر داد. در این راهپیمایی «مسالمتآمیز و آشتی جویانه»، «راهپیمایان، سربازان و افسران را در خیابانها گلباران کردند».
تظاهرات روز ۱۵ شهریور ۵۷ در تهران نیز بسیار گسترده بود. روزنامهٔ «کیهان» ۱۶ شهریور، از آن بهعنوان «بزرگترین راهپیمایی تاریخ ایران» نام برد که مانند راهپیمایی ۱۳ شهریور تهران، «با آرامش برگزار شد».
تا اینجا ردّ پای پررنگی از «نیروهای براندازِ» نظام شاه در راهپیماییهای میلیونیِ مردمی که پرچمدارشان، بهظاهر، آخوندهای سرسپردهٔ خمینی بودند، دیده نمیشد.
مخالفان خوب ـ مخالفان بد!
روز ۱۶ شهریور علی امینی، نخستوزیر پیشین شاه و از مهرههای سرسپردهٔ آمریکا، در مصاحبهیی با روزنامهٔ «اطلاعات»، مخالفان رژیم شاه را به دو دسته تقسیم کرد و ضمن تخطئهٔ «گروهی که مشتی سنگ دارند»، از «حرکت هوشیار و بینا و دارای منطق گروهی از مبارزان ملّی» تجلیل کرد که هدفشان «به دستآوردن دموکراسی، برقرار کردن اصول مترقّی قانون اساسی و حمایت از دین و مذهب کشور است»؛ گروهی که «سنگ به شیشه نمیزند و آتش برپا نمیکند».
(مصاحبهٔ علی امینی)
او در این مصاحبه از شریف امامی خواست تا با میدان دادن هرچه بیشتر به این گروه، «سنگانداز» ها (=نیروهای برانداز) را منزوی کند.
جدال «سازش» با «براندازی»!
تظاهرات و راهپیماییها بیوقفه ادامه داشت و بهرغم تلاش گردانندگان، برای برگزاری آرامِ تظاهرات و دادن گل به نظامیانی که با گلوله سینهٔ مردم را هدف قرار میدادند، عرصه برای اوجگیری فعالیتهای «دستهٔ برانداز»، روزبهروز آمادهتر میشد و شعار «مرگ بر شاه» طنین کوبندهتری مییافت.
در تظاهرات چند صدهزارنفره مردم تهران در روز پنجشنبه ۱۶ شهریور که از خیابان شمیران آغاز شد و تا میدان راهآهن و سپس میدان شوش ادامه یافت، شعارها رنگ تندتری به خود گرفت. در پایان تظاهرات قرار تظاهرات بعدی دهانبهدهان میگشت: «فردا صبح، ۸ صبح، میدان ژاله». قرار بود راهپیمایان از میدان ژاله تا مجلس شورای ملی در میدان بهارستان راهپیمایی کنند.
«جمعه سیاه»
در شامگاه روز ۱۶ شهریور «شورای امنیت ملّی» رژیم به ریاست شریف امامی جلسهیی تشکیل داد. در این جلسه، به درخواست سپهبد مقدّم، رئیس ساواک، دربارهٔ برقراری حکومتنظامی گفتگو شد و سرانجام به «صلاحدید شاه»، در تهران و ۱۱ شهر دیگر ـ تبریز، اصفهان، مشهد، شیراز، قم، آبادان، اهواز، قزوین، کرج، جهرم و کازرون ـ به مدّت شش ماه به تصویب رسید.
ارتشبد غلامعلی اُویسی، فرمانده نیروی زمینی شاهنشاهی، به سِمَت فرمانداری نظامی تهران منصوب شد.
«رادیو ایران» از ساعت ۶ صبح روز جمعه، ۱۷ شهریور، برقراری حکومتنظامی در تهران را اعلام کرد. ساعاتی بعد، مأموران حکومتنظامی، به دستور شاه، به تظاهرات مردم در میدان ژالهٔ تهران یورش بردند و صدها تن از مردم بیدفاع را، به گونهای وحشیانه، کشتند.
کشتار وحشیانهٔ مردم به پاخاستهٔ تهران در روز ۱۷ شهریور در میدان ژاله، درب هرگونه آشتیجویی را گِل گرفت و ازآنپس فریادهای «مرگ بر شاه»، به اوج تازهیی رسید.
(کشتار در روز 17 شهریور 57 ـ میدان ژاله)
تردیدی نمانده بود که رژیم شاه به نفسنفس افتاده و ماههای پایانی عمرش را میگذراند. این فضای تازه، لحن خمینی را هم تند کرده و با سیاست دولت عراق، که چند سال پیشازاین، قرارداد ۱۹۷۵ را با رژیم شاه امضا کرده بود، همخوانی نداشت و خمینی را مجبور کرد از آن کشور بیرون برود.
خمینی با پسرش احمد و تنی چند، از راه زمینی بهسوی کویت شتافت تا در آن کشور اسلامی به زندگی و فعالیتهای سیاسیاش ادامه دهد. امّا کویت به او اجازهٔ ورود به کشورش را نداد.
(خمینی در مرز عراق و کویت، منتظر جواز ورود به کویت)
خمینی و همراهان، ازجمله، دکتر ابراهیم یزدی، که در مرز کویت به آنها پیوسته بود، به بغداد برگشتند و در روز ۱۳ مهر ۵۷از فرودگاه بغداد روانهٔ پاریس شدند.
شاه، پشتیان خمینی!
در روز ۲۳ شهریور ۷۷ روزنامهٔ «توس» با ژیسکار دِستن، رئیسجمهور فرانسه، مصاحبهیی انجام داد. او در این مصاحبه دربارهٔ ورود خمینی به فرانسه گفته بود:
«خمینی بهمحض ورود به فرانسه در فرودگاه، تقاضای پناهندگی سیاسی کرد» و «شاه از من خواست به او رَوادید (=ویزا) بدهم و مراتب امنیتی و حفاظتی در مورد آیتالله خمینی را از سوی دولت فرانسه تأمین کنیم».
بعد، «شاه برای من پیغام داد که کوچکترین مشکلی برای آیتالله خمینی به وجود نیاورم و حتّی به سفیر من گفت: اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، او دولت فرانسه را هرگز نخواهد بخشید».
(روزنامهٔ «توس»، پس از چاپ این گفتگو در روز 25 شهریور 77 توقیف شد و شماری از مسئولان آن دستگیرشدند).
(خمینی در شهرک «نوفللوشاتو»، در حومهٔ پاریس، با هواداران اندکش)
خمینی پس از ورود به فرانسه در شهرک «نوفللوشاتو»، در حومهٔ پاریس، اقامت گزید. همراهان او در هفتههای اوّل ورودش به پاریس انگشتشمار بودند، امّا با اوجگیری مبارزات دلیرانهٔ مردم سراسر ایران و ضعف و ناتوانی رژیم شاه در مقابله با آنها، رونق کار خمینی هم، روزبهروز بیشتر شد.
«بی.بی. سی»، سخنگوی خمینی
با اوجگیری قیام مردم در شهریور ۵۷، پشتیبانی دولت انگلیس از خمینی و همگامانش، روزبهروز، شدّت گرفت. «استعمار پیر» که از فردای کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، نفوذ استعماریاش در ایران را، بهتدریج، ازدستداده بود، میکوشید در کشاکش میان مردم و رژیم شاه، بار دیگر جای پای استواری در ایران برای خود باز کند.
در این روزها رادیو «بی.بی.سی» به سخنگوی خمینی تبدیلشده بود.
روز ۱۰ مهر امیر خسرو افشار، وزیر خارجهٔ ایران، در دیداری که در نیویورک با دیوید اوئن، وزیر خارجهٔ انگلیس، داشت، نسبت به برنامههای رادیو «بی.بی.سی»، که از مخالفان رژیم ایران پشتیبانی میکرد، اعتراض کرد، امّا، اوئن به او «جواب سربالا» داد!
در همین روز پرویز راجی. سفیر ایران در انگلیس، در نامهیی خطاب به مدیرکل «بی، بی، سی» نوشت: «اینطور به نظر میرسد که برنامهٔ فارسی رادیو "بی.بی.سی"، بهصورت عامل اشاعهٔ نظرات مردی درآمده که آشکارا خواستار شورش همگانی برای سرنگون کردن رژیم قانونی ایران است، تا جایی که تصوّر میرود چنانچه برنامههای فارسی "بی.بی.سی" وجود نداشت، هرگز تبلیغات خمینی نمیتوانست توجه اینهمه شنونده را بهخود جلب کند» (۱۶).
(چاپ عکس خمینی در انگلستان، ۲۴ آبان ۵۷ ـ ۱۵ نوامبر ۱۹۷۹)
خیزشها شتابان ـ خمینی لنگلنگان
از نخستین هفتههای ماه مهر ۵۷، اعتراضها و اعتصابها گستردهتر شد. از روز ۱۵ مهر اعتصاب معلّمان در اعتراض به اختناق و کشتار آغاز شد. دانشجویان نیز در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه، کلاسها را تحریم کردند. اعتصاب هواپیمایی ملّی، بیمارستانهای دولتی، رادیو و تلویزیون و... نیز آغاز شد. ایران یکپارچه اعتراض و خیزش بود.
خمینی در روز 19 مهر در جمع دانشجویانی که بهدیدارش رفته بودند، به عقببودنش نسبت به انقلاب مردم به پا خاسته اعتراف کرد و گفت: «الآن همه میگویند ما شاه را نمیخواهیم. یک بچهٔ هفت هشتساله، پنجششساله، آنکه زبان بازکرده، الآن میگوید "مردهباد شاه". این زبانِ همه است. مملکت ما امروز قیام کرده است و این قیامی است که همه موظّف هستیم بهدنبالش برویم تا به نتیجه برسد» (۱۷).
خمینی همچنان در پلههای نخستین صعود به قلّهٔ ماه در جا میزد بااینکه رژیم شاه در اثر خیزشهای همهگیر و سراسری مردم ایران و جوشش جانهای در خون تپیدهٔ جان شیفتگان آزادی، در آستانهٔ سرنگونی بود.
دولت نظامی پوشالی
روز ۱۳ آبان، مأموران حکومتنظامی در پایان «هفتهٔ همبستگی»، به تظاهرات دلیرانهٔ دانشجویان دانشگاه تهران، وحشیانه، یورش بردند. در این یورش، شماری از دانشجویان، در حین جنگوگریز، کشته شدند. در اخبار شب تلویزیون رژیم، فیلم این کشتار پخش شد و موج مخالفتی عظیم علیه جنایتکاران حاکم برانگیخت.
روز ۱۴ آبان، مردم تهران در اعتراض بهکشتار دانشگاه، دهها بانک، سینما و مؤسسهٔ دولتی را به آتش کشیدند. در همین روز، شاه در برابر فشار «ژنرالها» برای روی کار آوردن یک دولت نظامی تسلیم شد و دولت نظامی ارتشبد غلامرضا اَزهاری را روی کار آورد تا مگر با سرکوب خشنتر، خیزشها را تخته بندکند. امّا، «دولت نظامی» پوشالی، شعلهٔ خیزشها را نهتنها کاهش نداد، بلکه آن را اوج بیشتری داد.
راه «سازش» در برابر راه «براندازی»!
روز 19 آذر (9 محرّم= تاسوعا) ) راهپیمایی عظیمی در تهران برگزار شد. این راهپیمایی در کنترل رهبرانی بود که از پیش با «دستهای پنهان استعمار» در ارتباط بودند و «توافق» شده بود که برنامه در «چهارچوب از پیش تعیینشده» به اجرا درآید و شعار «مرگ بر شاه» داده نشود.
به نوشتهٔ ارتشبد قرهباغی، وزیر کشور دولت نظامی ازهاری، «در چند نقطه که گروههایی میخواستند شعارهایی علیه اعلیحضرت بدهند مأمورین انتظامی راهپیمایی ممانعت کردند... وقتی گروههای راهپیمایی از مقابل سربازخانهها یا سازمانهای ارتشی عبور میکردند شعارهایی مانند "برادر ارتشی ـ چرا برادرکشی؟" را میدادند».
امّا روز بعد (عاشورا) تظاهراتی بسیار گستردهتر از تظاهرات روز پیش در تهران برگزار شد. رادیو بی.بی.سی، شمار تظاهرکنندگان را حدود دو میلیون نفر تخمین زد. «درنتیجهٔ توافقی که صورت گرفته بود»، راهپیمایی بدون درگیری پایان پذیرفت. امّا، مردم قهرمان تهران از حکم رهبران سازشکار سرپیچیدند. به نوشتهٔ قرهباغی، «اکثر شعارها... عبارات توهینآمیز نسبت به اعلیحضرت بود» (۱۸)..
(تظاهرات میلیونی مردم در روز عاشورا با شعار یکپارچهٔ «بگو مرگ بر شاه»)
کنفرانس گوادلوپ
در اوج قیام میلیونی مردم، به پیشنهاد ژیسکار دِستن، رئیسجمهوری فرانسه، سران چهار کشور غربی ـ آمریکا، انگلیس، آلمان و فرانسهـ در روز 15 دی 57 (5 ژانویه 1979) برای گفتگو و رایزنی دربارهٔ بحران ایران، کنفرانس سهروزهیی را در جزیرهٔ گوادلوپ (از جزایر آنتیل کوچک در آمریکای مرکزی) تشکیل دادند. در این گردهمایی کارتر، کالاهان (نخستوزیر انگلیس)، هِلموت اِشمیت (صدراعظم آلمان) و ژیسکار دستن شرکت داشتند.
(هلموت اشمیت، جیمی کارتر، ژیسکار دستن و جیمز کالاهان در جزیره گوادلوپ، ژانویه 1979).
در کنفرانس گوادلوپ، که تا روز ۱۷ دی (۷ ژانویه ۱۹۷۹ م) به طول انجامید، پس از گفتگوهای طولانی سرانجام رئیسجمهوری فرانسه کارتر را متقاعد کرد که از حمایت شاه دست بردارد.
نتیجهٔ کنفرانس این شد که کارتر به خروج شاه از ایران رضایت داد.
کاسهٔ گدایی خمینی
پیش از برگزاری کنفرانس گوادلوپ، خمینی در اواخر سال میلادی 1978، ابراهیم یزدی را به آمریکا فرستاد تا دربارهٔ حکومتی که درپی برقراری آن است، ذهن زمامداران آن کشور را روشن کند.
در فرانسه نیز، «یک هفته قبل از کنفرانس، وزارت خارجهٔ فرانسه با صادق قطب زاده ـ که بسیار به خمینی نزدیک بود ـ تماس گرفت. فرانسویها از قطب زاده خواستند برای آنها روشن کند که در صورت پیروزی آیتالله خمینی چه نوع سیاستهایی از جانب ایشان اتّخاذ خواهد شد.
قطبزاده درزمانی بسیار کوتاه تحلیلی تهیه و برای وزارت امور خارجهٔ فرانسه فرستاد. اندکی بعد، قطبزاده با وزارت خارجهٔ فرانسه، تماس گرفت. به او پاسخ داده شد که: «بله، رئیسجمهور مسألهٔ ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و تحلیل قطبزاده را دیده است... تحلیل قطبزاده بهقدری رئیسجمهور را تحت تأثیر قرار داده است که ژیسکار دستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران، که ریاست معنوی آن با آیتالله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود» (19).
پیام کارتر به خمینی
پس از کنفرانس گوادلوپ، «لحن مقامات و مطبوعات و محافل آمریکا نسبت به ایران تغییر محسوس میکند». در همین راستا، «پس از تماسها و توافقهایی که بین سولیوان و نهضت آزادی (مهدی بازرگان) صورت گرفت»، سولیوان به دولت کارتر پیشنهاد کرد که برای دیدار و مذاکره با خمینی «یک مقام ارشد دولتی را به پاریس بفرستد» (20).
در ارزیابیهای بعدی دیدار مستقیم بهصلاح دو طرف دانسته نشد و قرار شد تماس غیرمستقیم صورت پذیرد.
روز 18 دی، کارتر از طریق نمایندگان ژیسکار دستن، که به دیدار خمینی رفته بودند، پیامی را برای او فرستاد. او در این پیام به خمینی خبر داد که آمریکا پذیرفته است که شاه کنار برود.
در این دیدار نمایندگان رئیس جمهوری فرانسه تأکید کردند که «انتقال قدرت در ایران باید کنترل شود و با احساس مسئولیتهای سیاسی همراه باشد».
خمینی خطاب به آنها گفت: «الآن به من اطلاع دادند که یک کودتای نظامی در شُرُف تکوین است... من کودتا را نه به صلاح ملّت میدانم و نه به صلاح آمریکا... اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست، کنار برود تا من یک شورای انقلاب تأسیس کنم برای نقل قدرت... خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود انفجاری بشود در ایران که کسی نتواند جلوِ آن را بگیرد. من به شما توصیه میکنم از کودتا جلوگیری کنید».
درخواست خمینی از کارتر
خمینی در دیدار با نمایندگان ژیسکار دستن، از رئیسجمهوری فرانسه به خاطر تلاشش برای قبولاندن حذف شاه به کارتر، تشکر کرد و از او خواست که از کارتر بخواهد از وقوع کودتای نظامی در ایران جلوگیری کند:
«از رئیسجمهور [ژیسکار دستن] که در این کنفرانس از تأیید کارتر از شاه مناقشه کرده است، تشکر میکنم و میل دارم که کارتر را نصیحت کنند که... به این کودتای نظامی تأیید نکنند و جلوگیری کنند تا ایران آرامش خود را بهدست بیاورد و چرخهای اقتصاد به گردش درآید و در آنوقت است که میشود نفت را به غرب ... صادر کند».
ابراهیم یزدی که خود در این دیدار حضور داشت، نوشت: «نمایندهٔ پرزیدنت ژیسکار دستن مجدداً یادآور شد که این پیغام محرمانه بماند، که امام تأکید کردند که محرمانه بودن آن مُحرَز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمایندگان دولت فرانسه... توافق شد که دو طرف موضوع ملاقات را پیرامون ادامهٔ اقامت در پاریس عنوان نمایند» (۲۱).
دولت بختیار ـ «شورای انقلاب»
روز 21 دی 57، شاپور بختیار اعضای دولت خود را برای گرفتن رأی اعتماد به مجلس معرفی کرد.
در همین روز، سایروس ونس، وزیر خارجه آمریکا، اعلام کرد: شاه باید ایران را ترک کند و در غیاب او «شورای سلطنت» تشکیل شود و سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، از واشینگتن پیامی دریافت کرد مبنی براین که در اولین فرصت از شاه دیدار کند و به او اطلاع دهد که «دولت ایالات متّحده مصلحت شخص او و مصالح کلی ایران را در این میبیند که هرچه زودتر ایران را ترک کند».
روز 22 دی، سولیوان، بهاتفاق هایزر، با شاه دیدار کرد و پیام واشینگتن را به اطلاع او رساند.
در همین روز 22 دی، خمینی در اعلامیهیی خبر داد که شورایی موقّت به نام «شورای انقلاب» تشکیل داده است. خمینی مأموریت «شورای انقلاب» را بررسی شرایط تأسیس دولت انتقالی و فراهم نمودن مقدمات اولیهٔ آن، اعلام کرد.
هستهٔ اولیهٔ «شورای انقلاب» عبارت بودند از: سید محمد بهشتی، مرتضی مطهّری، رفسنجانی، موسوی اردبیلی و محمدجواد باهنر.
خروج شاه از ایران
روز 26 دی، بختیار از مجلس شورای ملی رأی اعتماد گرفت. در همین روز، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشکبار، با یک هواپیمای اختصاصی، که شاه شخصاً آن را هدایت میکرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند.
شاه قبل از حرکت از ارتشبد قرهباغی، رئیس ستاد ارتش، خواست که سران ارتش را از دست زدن به کودتا بازدارد.
پس از خروج شاه، ایران یکپارچه، شور و شادی شد و مردم در خیابانها بهرقص و پایکوبی پرداختند و در بسیاری از شهرها مجسّمههای شاه را پایین کشیدند.
بندوبست پنهانی ـ کشتار خیابانی
به نوشتهٔ ابراهیم یزدی، روز 27 دی، بهشتی در یک مکالمه تلفنی با خمینی، تأکید کرد که تماس با سران نظامی را «بهطورقطع، مفید و عدم تماس را مضر میدانم». خمینی ضمن موافقت با اینگونه تماسهای پنهانی، گفت: «تماس بگیرید، دلگرم کنید، اطمینان بدهید که حال ارتشیها خوب خواهد شد».
یزدی مینویسد:
«تاکتیک رهبری در آن مرحله عبارت بود از برقراری تماس با هر دو طرف، یعنی، هم بختیار و هم با سران ارتش»(22).
***
در خیابانها سینههای مردم به پا خاسته آماج آتش تیر بود، امّا «رهبران» در پشت درهای بسته برای انتقال مسالمتآمیز قدرت با قاتلان مردم سرگرم چانهزنی بودند.
روز 29 دی، به مناسبت «اربعین حسینی» بیش از دو میلیون نفر در تهران راهپیمایی کردند.
کیهان با خط درشت در صفحهٔ اوّل خود از آن بهعنوان «عظیمترین راهپیمایی مذهبی و سیاسی تاریخ» یادکرد.
راهپیمایان در قطعنامهٔ راهپیمایی ضمن مردود شمردن «رژیم ارتجاعی شاهنشاهی»، «غیرقانونی» دانستن «سلطنت خاندان پهلوی»، به رسمیت نشناختن دولت بختیار، خواستار برقراری «جمهوری آزاد اسلامی» شدند.
***
رابطهٔ بسیار نزدیک و دوستانهٔ بختیار و سران ارتش با نمایندگان خمینی، برای برخی از وابستگان نزدیک رژیم شاه شگفتیآور بود: «در تهران مأموران فرمانداری نظامی که انباری را با حدود هزار پلاکارد و شعارهای ضد رژیم توقیف کرده بودند، پس از تلفن بهشتی به مقامات حکومتی انبار را آزاد کردند تا تظاهرکنندگان روز بعد بتوانند آنها را با خود ببرند... تلفنهای رهبران مذهبی مخالف وزنی بیش از وزیران داشت. هیچکس در دولت از این تضاد درشگفت نمیماند که چرا باید تظاهرکنندگان را در خیابانها به گلوله بست ولی از رهبران آنان فرمان برد» (23).
آزادی زندانیان سیاسی
روز 30 دیماه 57، 162 زندانی سیاسی از زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوی و موسی خیابانی (پس از 7 سال اسارت در زندانهای شاه) جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر در برابر درب زندان از زندانیان آزادشده استقبال پرشوری بهعمل آوردند.
مسعود رجوی، پس از آزادی از زندان، در نخستین سخنرانیاش در دانشگاه تهران از «آزادی» سخن گفت که در راهش داغ و درد بسیار بر دل نشانده بود:
«...آزادی؛ خجسته آزادی، آزادی یعنی روح، جوهر و ماهیتِ انسان؛ آن چیزی که شهیدان بهخاطرش جان باختند، اسیران بهزندان افتادند، تبعیدیان مهاجرت کردند و خلق قهرمان قیام کرد… مگر میشود خورشید را کشت؟ مگر میشود باد را از وزیدن بازداشت و باران را از باریدن، مگر میشود اقیانوس را خشک کرد؟ مگر میشود بهار را از آمدن بازداشت و مانع روییدن لالهها شد؟ و مگر میشود ملتی را تا بهابد اسیر نگهداشت؟ مگر میشود خلقی را تا بهابد در زنجیر نگهداشت؟ نه… نه… چرا؟ زیرا خواست خداست؛ اراده خلق است؛ سنّت تاریخ و قانون اجتماع است؛ میعاد خداست؛ میعاد تخلفناپذیر. بله سنّت خداست. سیر تاریخ است. بشارت همه انبیا و پیامآوران، مصلحین و انقلابیون بزرگ جهانی این است: خلق پیروز میشود. آینده تابناک است...» (روزنامهٔ کیهان، 5 بهمن 1357).
پیام بختیار
روز 11 بهمن بختیار در پیامی رادیویی خطاب به مردم گفت: «...در این ساعات که حضرت آیت اللّه العظمی امام خمینی پس از سالیان دراز وارد خاک کشور میشود، دولت، ضمن تبریک و تهنیت به کلیهٔ مسلمانان ایران، لازم میداند که نکات زیر را به اطلاع عموم برساند:
دولت کلیه نظرات و راهنماییهای معظّم لَه و آیات عِظام را مغتنم خواهد شمرد...
من با صدای بلند به عموم هموطنان عزیز هشدار میدهم از این ساعت هر قطرهٔ خونی که در این کشور ریخته شود، با درنظرگرفتن آزادیهایی که دادهشده و روش مسالمتآمیز دولت، به گردن افرادی خواهد بود که توطئه نموده و قوای انتظامی را به مبارزه دعوت میکنند... دیگر جای خشونت و زدوخورد نیست».
بازگشت خمینی
بختیار از سپهبد مقدّم (رئیس ساواک) و سپهبد رحیمی (فرماندار نظامی تهران و رئیس شهربانی کشور) خواست که «اقدامات امنیتی لازم را در هنگام ورود آقای خمینی به اجرا بگذارند و علاوه بر آن، سپهبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی) را مأمور امنیت پرواز و امور داخلی فرودگاه مهرآباد نمود و به نامبرده دستور داد با آقای صبّاغیان، رئیس کمیتهیی که از طرف مردم برای استقبال آقای خمینی تعیینشده است، همکاری نماید... بقیه نیروهای مسلّح شاهنشاهی نیز بهمنظور جلوگیری از اغتشاش، مأمور نمایش قدرت و راهپیمایی در شهر گردیدند... در موقع عبور یکانهای نظامی در خیابانهای شهر ... مردم عکسهای خمینی و گل به سربازان دادند، آنها عکسها را گرفته و با خود حمل و ابراز احساسات میکردند... در موقع ورود آقای خمینی، دولت و نیروهای مسلّح شاهنشاهی بهطور رسمی از وی مانند رئیس کشور استقبال کردند»(۲۴).
***
«کیهان» 12 بهمن 57: «آیتالله روحالله خمینی»، که از روز 13 آبان 1343 ابتدا به ترکیه و سپس، به عراق تبعیدشده بود، در میان استقبال پرشور مردم به ایران بازگشت.
خمینی و همراهانش در ساعت نه و نیم صبح روز پنجشنبه، 12 بهمنماه 1357، به همراه یک مهماندار فرانسوی، از پلههای هواپیمای «اِرفرانس»، که از فرودگاه «شارل دو گل» پاریس به پرواز درآمده بود، بر زمین فرودگاه مهرآباد تهران فرود آمد و در میان «دود اسپند و کندر... شاخههای گل... شعارهای سوزان پیروزی... و میلیونها استقبالکننده، میلیونها قلب پرتپش و شوق» «بعد از 15 سال پا به خاک وطن گذاشت».
«آیتالله خمینی» پس از سخنان کوتاهی در فرودگاه مهرآباد «از درِ غربی سالن فرودگاه خارج شد و با اتومبیل بلیزر مخصوص، بهطرف مسیر تعیینشده، حرکت کرد ...
بههنگام عبور امام خمینی هزاران نفر که در کنار خیابانها گردآمده بودند، بر مسیر امام گلهای سرخ فرومیریختند... دریای وسیع مردم، از شوق و اشک توفانی بود. دستها فضا را میشکافت. از سینهها شعار و درود بیرون میریخت... در نگاهها آفتابِ مهربانی و بر دهانها رودهای سرود جاری بود... این خلق از میدانهای خون و آتش، شهید و حماسه گذشته بود و اکنون در بهار آزادی میخندید، میگریست و فریاد میزد».
کیهان دربارهٔ استقبال مردم از خمینی نوشت:
«بزرگترین استقبال تاریخ برگزار شد». «طول جمعیت استقبالکننده 33 کیلومتر بود». «33 کیلومتر گل، در مسیر بهار تازه. از مهرآباد تا بهشتزهرا، شاخههای سرخ و سفید گل، کیلومتر در کیلومتر، در دست مردم بود... و سه ردیف در تمام این 33 کیلومتر، دستها را در دو طرف مسیر امام درهم قفل کرده بودند؛ زنجیری از انسان که پیوند مشتها و انگشتها، پیام وحدت و نوید آن بود».
(خمینی: «من توی دهن این دولت میزنم»!)
سخنرانی خمینی در بهشتزهرا
خمینی در «قطعهٔ ۱۷» بهشتزهرا برای مردم مشتاق سخنرانی کرد. او در سخنرانیاش، ازجمله، گفت: «... میخواهیم مملکت دارای نظامِ ناشی از ملت باشد... محمدرضای پهلوی، این خائن خبیث... همهچیز را بهباد داد؛ مملکت ما را خراب کرد، قبرستانهای ما را آباد... تمام اقتصاد ما الآن خراب و درهمریخته است... زراعت، بهکلی از بین رفت... اصلاحات ارضی یک لطمهای بود به مملکت که شاید تا ۲۰ سال دیگر نتوانیم آن را جبران کنیم... تمام انسانها و نیروی انسانی ما را، این آدم، از بین برده است... خونهای جوانان ما برای این ریخته شد که ما آزادی میخواهیم. ما پنجاه سال است که در اختناق به سر بردهایم... ای مردم بیدارباشید... بر همه واجب است که این نهضت را ادامه بدهیم تا آنوقتی که اینها ساقط بشوند و ما بهواسطهٔ آرای مردم، مجلس مؤسّسان درست کنیم...» («کیهان»، ۱۲ بهمن ۱۳۵۷).
«حکومت الهی» بازرگان
روز ۱۶ بهمن خمینی در یک کنفرانس مطبوعاتی مهندس مهدی بازرگان را به نخستوزیری منصوب کرد و مراسم آن از تلویزیون پخش شد.
او در این مراسم، ازجمله، گفت: «... من که ایشان (مهندس بازرگان) را حاکم کردهام... ایشان واجب الاِتّباع است (پیروی از او واجب است). ملت باید از او اِتّباع (پیروی) کند. یک حکومت عادی نیست. یک حکومت شرعی است... مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است... در فقه اسلام، قیام بر ضد حکومت الهی، قیام بر ضد خداست. قیام بر ضد خدا، کفر است...» («کیهان»، ۱۷ بهمن ۱۳۵۷).
خیزش آشکار ـ سازش پنهان
به گفتهٔ عباس امیر انتظام، مشاور بازرگان در دولت موقت، بازرگان و موسوی اردبیلی در روز ۲۰ بهمن، در منزل فریدون سحابی با سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، دیدار کرده و دربارهٔ راههای انتقال مسالمتآمیز قدرت دولتی گفتگو کردند (روزنامهٔ «میزان»، ۱۵ فروردین ۱۳۵۸).
همزمان با این گفتگوهای پنهانی و دور از چشم مردم برای انتقال آرام قدرت و جلوگیری از بههمریختگی ارتش، پرسنل نیروی هوایی در پایگاه دوشانتپه ـ مرکز فرماندهی نیروی هوایی ـ در حدود نیمهشب ۲۰بهمن، با دیدن مراسم فیلم بازگشت خمینی که از تلویزیون پخش میشد، با دادن شعار به ابراز احساسات پرداختند. ماٌموران گارد شاهنشاهی برای خاموشکردن احساسات بههیجانآمدهٔ پرسنل، با آنها درگیر شدند و کار به تیراندازی کشید. پرسنل برای مقابله درب اسلحهخانه را شکسته و مسلّح شدند. درگیری خونین تا فردای آن شب ادامه یافت.
روز ۲۱ بهمن، در خیابانهای اطراف محل درگیری، تظاهرات گستردهیی از سوی مردم به طرفداری از پرسنل نیروی هوایی برگزار شد.
در شامگاه ۲۱ بهمن، فرمانداری نظامی «با توجّه به اعلامیههایی از آیات عِظام که در آن برای جلوگیری از خونریزی مسائلی را مطرح نمودهاند... به کلیهٔ یکانها و عناصر انتظامی دستور داده است که شبانه، ضمن حفظ نقاط حسّاس، به یکانهای مربوطه مراجعت نمایند» («اطّلاعات»، ۲۲ بهمن ۵۷).
روز ۲۲ بهمن، بهرغم بندوبستهای پشت پردهٔ خمینی و همدستانش با عوامل «شیطان بزرگ»، شور و خروش مردم برای از هم گسستن شیراهٔ نظام شاهنشاهی، همچنان ادامه یافت.
در آن روز، شهر تهران در آتش میسوخت. مرکز شهربانی کلی به دست مردم به آتش کشیده شد. کلانتریها، یکی پس از دیگری، تسلیم شدند. پادگان عباسآباد، بدون مقاومت تسلیم شد. صدای صفیر گلولهها لحظهیی خاموش نمیشد.
***
«شورای فرماندهان ارتش» به ریاست ارتشبد قرهباغی و با شرکت ۲۶ تن از فرماندهان، معاونان، رئیسان و مسئولان سازمانهای نیروهای مسلّح شاهنشاهی، جلسهیی تشکیل داد. شرکتکنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی و فلاکتبار ارتش، شهربانی و ساواک، براین نکته همرأی شدند که ارتش «بیطرفی» خود را اعلام کند. در صورتجلسهای که به اتّفاق آرا تصویب شد، آمده بود:
«... با توجّه به تحوّلات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در رأس ساعت ده و نیم روز ۲۲ بهمن ۵۷ تشکیل و به اتّفاق آرا تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرجومرج و خونریزی شدید، بیطرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام [کند]، و به یکانهای نظامی دستور داده شد که به پادگانهای خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهنپرست ایران بوده و خواهد بود».
این اعلامیه در ساعت یک بعدازظهر از رادیو ایران پخش شد.
پس از اعلام بیطرفی ارتش درگیریها فروکش کرد و نبرد دوروزهٔ پرسنل نیروی هوایی و مردم دلیر تهران با سرسپردگان رژیم شاه به پایان رسید.
انقلاب به پیروزی رسید و شور و شادی سراسر ایران را فراگرفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
۱ ـ «نهضت دوماههٔ روحانیون»، علی دَوانی، قم، ۱۳۴۱.
۲ ـ «تاریخ سیاسی معاصر ایران»، جلالالدّین مدنی، ج ۲، ص ۱۳.
۳ ـ «نخست وزیران ایران»، باقر عاملی، چاپ تهران، ۱۳۷۰، ص ۹۴۲.
۴ و ۵ ـ «بررسی و تحلیلی از نهضت امام خمینی»، جلد اول، ص ۳۱۶، به نقل از «صحیفهٔ نور»، جلد اول، صفحات ۲۷ و ۲۹.
۶ ـ «خاطرات آیتالله منتظری»، چاپ دوم، دیماه ۱۳۷۹، ص ۱۲۲.
۷ ـ «نخست وزیران ایران»، باقر عاملی، چاپ تهران، ۱۳۷۰، ص ۹۴۸.
۸ ـ «کوثر»، ج ۱، ص ۱۳۶-۱۳۸ ـ «صحیفه امام»، ج ۱، ص ۳۷۳.
۹ ـ «صحیفهٔ امام»، «مؤسسهٔ تنظیم و نشر آثار امام خمینی»، جلد اول، صفحهٔ ۴۱۵).
۱۰ ـ «صحیفه نور»، جلد اول، ص ۱۳۶.
۱۱ و ۱۲ ـ «پا بهپای آفتاب»، جلد ۳، ص ۱۶۳.
۱۳ ـ «خدمتگزار تخت طاووس»، پرویز راجی، ترجمه مهران، ص ۷۱.
۱۴ ـ «انقلاب ایران در دو حرکت»، مهدی بازرگان، تهران ۱۳۶۳، ص ۲۶.
۱۵ ـ «اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران»، جلد اول، مهر ۵۷.
۱۶ ـ «خدمتگزار تخت طاووس»، ص ۲۷۲.
۱۷ ــ «اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران»، ج اول، ص ۲۵۲.
۱۸ ـ «خدمتگزار تخت طاووس»، ص ۸۷.
۱۹ ـ آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، چاپ اول، صفحات ۹۷.
۲۰ و ۲۱ و ۲۲همان کتاب، صفحات ۹۹، ۹۵ و ۱۳۹.
۲۳ ـ «دیروز و فردا»، داریوش همایون، ص ۸۲.
۲۴ ـ «حقایق دربارهٔ بحران ایران»، قرهباغی، ص ۳۴۴.