مارتین نیمولر (Martin Niemöller) در سال ۱۸۹۲ در شهر لیبشتات در آلمان به دنیا آمد. مارتین فردی ملیگرا بود و بهعنوان افسر نیروی دریایی در جنگ اول جهانی شرکت کرد. او پس از جنگ جهانی اول وارد حوزهٔ علمیه شد و در سال ۱۹۲۴ و پس از پایان تحصیلات مذهبی رسماً لباس کشیش لوتری به تن کرد. در آن سالها ملیگرایی در اروپا اغلب به مفهوم شووینیسم تلقی میشد. به همین خاطر مارتین نیمولر در انتخابات ۱۹۲۴ و ۱۹۳۳ به حزب ناسیونال-سوسیالیست رأی داد، چرا او فکر میکرد که کمونیستها، سوسیالیستها و یهودیان و اصولاً همهٔ دگراندیشان، که گشتاپو دستگیرشان میکرد، واقعاً دشمن وطن و ضد مسیحیت میباشند.
مارتین نیمولر خیلی دیر، اما سرانجام متوجه شد که اتفاقاً تهدید واقعی برای آلمان و برای مسیحیت، هیتلر و جهانبینی نازیهاست. او متوجه شد که سیاست مذهبی «رهبر» آن چیزی نیست که او انتظار داشته بود. بااینکه حمایت نیمولر از نازیسم برای کسی پوشیده نبود، با اینکه او معتقد بود مسیحیان آلمان میبایست همانطور که از «خدای مهربان کتاب مقدس» پیروی میکنند از «رهبر» پیروی کنند و مثل قرون گذشته به اتحاد تاجوتخت و محراب احترام بگذارند و از آن پیروی کنند، اما هرگز در خطابههایش مستقیماً به نفع هیتلر صحبت نکرد. مارتین نیمولر در ۵ مارس سال ۱۹۳۳، به مناسبت اولین و تنها انتخابات عمومی در آلمان نازی در خطابهای گفت: «واقعیت این است که امروز برای ما غیرممکن است که این فرمول مبتذل را بپذیریم که سیاست جایی در کلیسا نداشته باشد... رویدادهای سیاسی برای سرنوشت ما و برای سرنوشت ملت مهم است و دقیقاً امروز باید با وجدان موضعگیری کنیم». در این انتخابات نیمولر، که بسیاری از همقطارانش به او صفت ایده آلیست ساده لوح رؤیاپرداز میدادند، به حزب ناسیونال-سوسیالیست رأی داد. باید گفت که این «ایدهآلیست سادهلوح رؤیاپرداز» در آن زمان مردی پرتجربهٔ ۴۱ ساله و پدر ۶ فرزند بود و همچنین کتاب «نبرد من Mein Kampf» هیتلر را خوانده بود؛ آیا او میتوانست از طرز تفکر آدولف هیتلر باخبر نباشد؟
اما با خودنمایی جنبش «دویچه کریستین»، مسیحیت آلمانی نژادپرست، نیمولر از هیتلر فاصله گرفت. با آنکه کماکان یک مذهبی محافظهکار ماند، راه خودش را از الهیات نژادپرستانه او و دخالتش در کلیسا جدا و مخالفت با او را آغاز کرد؛ هرچند این مخالفت بیشتر از جنبهٔ حفظ منافع کلیسا انجام میگرفت. او در خطابههایش از هیتلر و نازیسم انتقاد میکرد تا اینکه در سال ۱۹۳۷، به جرم استفادهٔ «سیاسی» از منبر، دستگیر و به اردوی کار اجباری فرستاده شد. بعد از پایان جنگ مارتین نیمولر به همه سفارش میکرد که در برابر بیعدالتی و ظلم به دیگران سکوت نکنند. آنچه که در این کشیش محافظهکار جلب نظر میکند تجدیدنظر جدی و صادقانه در افکار پوسیدهٔ خود و پیش قضاوت در مورد کسانی که با او «خودی» نبودند، میباشد.
خطابهٔ معروف پایان این یادداشت که به روایتهای مختلف وجود دارد، را به مارتین نیمولر نسبت میدهند، که او آن را در سال ۱۹۴۶ خطاب به روشنفکران آلمانی و بیتفاوتی آنها ایراد کرده است. زمانی که از خود او در مورد روایت اولیه این قطعه پرسیدند، او جواب داد که واقعاً آن را به خاطر ندارد و هم آن چیزی را که مردم تکرار میکنند برای او قابلقبول است. از این شعر در جریانات اعتراضی بسیاری، مثلاً در آمریکا و در اعتراضات ضد جنگ آمریکا در ویتنام، استفادهشده است. در سالهای ۵۰ میلادی در آمریکا واژهٔ کمونیست در این شعر به خاطر وجود موج ضد کمونیستی مک کارتیسم حذف میشد. این شعر بهغلط، بهخصوص در آمریکای لاتین به برتولت برشت نسبت دادهشده است، در حالیکه برشت هرگز آن را انظار عمومی نخوانده است.
در فاز انقلاب دموکراتیک مردم ایران هم این خطابه میتواند برای همبستگی در مقابل دیکتاتوری و سرکوب و بیعدالتی ناشی از آن و برای دفاع از کرامت هر انسانی با هرگونه اعتقاد دموکراتیک، تأثیر مثبت بگذارد. این خطابه میتواند تعهد ما را به دفاع از حق و آزادی همهٔ اقشار جامعه ترسیم کند. میتواند به ما بفهماند که حقوق فردی از حقوق اجتماعی هرگز جدا نبوده و دفاع از حقوق جمع در حقیقت دفاع از حق خودمان میباشد.
ابتدا آمدند تا کمونیستها را ببرند،
چیزی نگفتم، زیرا من کمونیست نبودم.
سپس آمدند تا سندیکالیست ها را ببرند،
چیزی نگفتم، زیرا من سندیکالیست نبودم.
سپس یهودیان را گرفتند،
چیزی نگفتم، زیرا من یهودی نبودم.
سپس آمدند تا من را بگیرند، دیگر کسی باقی نمانده بود
تا در دفاع من چیزی بگوید!