جمشید پیمان: « به عشقم: ایران بانو»

 

به من فرصت بده یک‌دَم، برای شاد خندیدن

 

دلم خواهد سلام‌ات را  به گوش جان نیوشیدن

ز لب‌هایت گل شادی، به فصل غُصّه بوییدن

 

دلم خواهد به پرگارت، بگردانی مرا هر دم

شَوَم بیرون ز خویشِ خود، از این گِرد تو چرخیدن

 

حضورت شاد میسازد دلِ افسرده‌ی من را

به من فرصت بده یک‌دَم، برای شاد خندیدن

 

هزاران دیدنی باشد ، همه زیبا، همه دلکش

ولی من دیده بَربندم، زهر چه غیر تو دیدن

 

به چشمت باغِ گُل روید، چو بگشایی به‌روی من

خوشا صبح وُ صفای گُل، ز باغ چشم تو چیدن

 

دلم می خواهدت سبز وُ سپید وُ سرخ؛ مِه‌بانو

دلم خواهد بهاران در دلت هر لحظه روییدن

 

دلم خواهد به جانِ تو، فروغ و فَرِّ آزادی

نه گردد لحظه ای خاموش،نه وامانَد زِ بالیدن

 

دلم خواهد دلم خواهد، چه غم گر خون شود این دل

من و شوریدگی‌هایم، ببین در فصل شوریدن!