م. سروش: بهار می رسد

 

 

بهار می رسد

بهار می رسد و من میان باغهای گل

فصلِ رسیدنِ تو را

بانگِ ترانه می شوم

به هر کجا شقایقی، لاله سرخِ عاشقی

دمد به باغ و دشتها

یادِ تو را به یاد من، آرد و من در این میان

زمزمه نام تو را شعرِ زمانه می شوم.

 

رسیده است روز نو، بهار من تو هم بیا

که بی تو روز عید من

بنفشه بر نمی دمد

در آسمانِ شهر ما

چلچله پَر نمی زند

اگر چه این جهان پر از،

تباهی و پلیدی است

و باغبان در التهابِ لحظه تگرگ

نشسته است به سوگ گل،

 چه جای نا امیدی است؟!

بخوان که من در این زمان

درد تو را دوا و چاره می شوم

درون باغ زندگی

دوباره سبز می شوم

پر از جوانه می شوم.

 

به اخترانِ آسمان، به ماه و مهر و روشنی

به رستخیزی که جهان، رهاند از ظلمِ خزان

سپیده می رسد ز ره

و من در آستانِ صبح، سرودِ فتحِ تازه را

به گوشِ خفتگانِ شب،

بانگِ شبانه می شوم.

 

 م. سروش

۱۷ مارس ۲۰۲۳

۲۶ اسفند ماه ۱۴۰۱