انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹ – ۱۷۹۹) که یکی از عالیترین ثمرات عصر روشنگری در اروپا بود را مقدمه تحولات ژرف و بزرگ در جهان میدانند. واژگونی نظم ارتجاعی موجود که در رأس آن، پادشاه با اتکاء بر دو طبقه “روحانیت” و “اشراف و نجیب زادگان” از قدرت مطلق و بلامنازع (absolutism) برخوردار بود و فروپاشی نظم کهن فئودالی از دستاوردهای عظیم آن انقلاب محسوب می شوند.
حدود یک قرن بعد از آن تحول مهم و به میزانی متاثر از آن، ایران در فاصله سالهای ۱۲۶۹ تا ۱۳۰۰خورشیدی به مدت تقریبا ۳ دهه در کانون یک دگرگونی بزرگ تاریخی و اجتماعی قرار داشت؛ آغاز عصر “روشنگری ایرانی” که در اوج خود به انقلاب مشروطیت منجر گردید و در سال ۱۲۸۵ (آگوست ۱۹۰۶ میلادی) به پیروزی مقطعی دست یافت. این واقعه نه تنها مناسبات و فرهنگ جامعه را دستخوش دگرگونی قرارداد بلکه فراتر از جغرافیای ایران تأثیرات شگرف و جدی بر تحولات اجتماعی ملل منطقه گذاشت و در مقیاسی کوچکتر از انقلاب فرانسه پیشگام جنبش ها و انقلاب های پسافئودالی در آسیا شد. تأملی بر وقوع تحولات بعدی مهم در آن مقطع از تاریخ در منطقه آسیا، یعنی فروپاشی نظم فئودالی در چین در سال ۱۹۱۲وانقلاب دمکراتیک روسیه در فوریه ۱۹۱۷ همچنین انقلاب ترکها و سقوط نظم کهن عثمانی در سال ۱۹۲۳، نشان از پیشتازی و جایگاه ممتاز انقلاب مشروطه ایران در آن دوران دارد.
کانونی ترین خواست انقلاب مشروطیت، حاکم کردن اراده مردم بجای استبداد مطلق فردی بود که توسط دیکتاتوری دزد و فاسد خاندان پهلوی که برآمده از کودتای تحت حمایت اجنبی بود، به ورطه فنا کشیده شد.
در نتیجه توطئه های مشترک ارتجاع داخلی و استعمار، آن انقلاب تاریخی شکست خورد؛ اما نه تنها نمرد و خاکستر نشد بلکه فصل جدیدی را در سپهر سیاسی ایران رقم زد. آن جنبش چون “زلزله ای سیاسی” بظاهر آرام گرفت اما برای نخستین بار یک تضاد و “گسل سیاسی” بنام حق حاکمیت مردم را در گفتمان سیاسی جامعه ایجاد و فعال کرد. از این منظر میتوان انقلاب مشروطیت را مبداء مبارزات تاریخی مردم ایران برای عبور از دوران استبداد و دنیای تیرگی و تلاش و مجاهدت مداوم برای تحقق آرمان آزادی مبتنی بر اراده مردم نامید.
از این روست که از آن پس، شکل گیری جریانات مختلف سیاسی و فکری در ایران و مرزهای وحدت و تضاد آنها هم عمدتا تابعی از رویکرد و اعتقادشان نسبت به همین مطالبه بوده و از آن تأثیر پذیرفته است.
انقلاب دمکراتیک نوین ایران هم، نه بروز فی البداهه طغیان خشم ناشی از یک حادثه و جنایت مشخص، که نبردی است در امتداد تاریخی و تکاملی همان پیکار و بر سر همان تضاد حل ناشده و برجا مانده از انقلاب مشروطیت است.
تضادی که در مراحل مختلف مبارزات مردم ایران منجمله در جریان قیام ملی ۳۰ تیر به رهبری مصدق فقید و در انقلاب ضدسلطنتی به بلوغ رسید و سرباز کرد اما با توطئه های ارتجاع و استعمار مهار گشت.
اکنون نیز در بزنگاه تاریخی کنونی کشورمان که حتی محافظه کارترین تحلیلگران و محافل سیاسی مماشاتگر غربی، دیگر نسبت به سرنگونی محتوم رژیم ولایت فقیه توهمی ندارند، باز هم حق حاکمیت مردم، تعیین کننده ترین شاخص آرایش جبهه خلق و ضد خلق و به تبع آن مختصات گرایشات سیاسی و طبقاتی مختلف را تشکیل می دهد.
از این منظر کینه توزی و دشمنی جبهه شاه و شیخ همراه با حمایت افسارگسیخته تبلیغاتی بورژوازی ضدانقلابی بر علیه پیشتازان مبارزه برای تحقق نظامی مبتنی بر حاکمیت اراده مردم قابل فهم و البته دور از انتظار هم نبود!
جنبش آزادیخواهانه مردم ایران یکبار دیگر هم همین سناریو را در جریان سقوط دولت ملی مصدق فقید تجربه کرده است.
گویی تاریخ در حال تکرار است و اکنون یک باردیگر میراث داران و دوستان و دشمنان تاریخی حق حاکمیت مردم در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند. استبداد دینی در آخرین تلاش برای ادامه بقای خود، با “نبش قبر سلطنت مدفون و بیرون کشیدن دنبالچه و بقایا” جبهه ای از چکمه لیسان قزاقان و جماعتی که در تاریک اندیشی خود به تعبیر امانوئل کانت فیلسوف شهیر آلمانی “ شهامت رهایی از صغارت خودساخته خود را ندارند” را در مقابل نوادگان ستارخان قرار داده است.
بدینسان امروز مرز جنبش و ضدجنبش و جبهه خلق و ضدخلق در امتداد تکاملی منش و رویه سازش ناپذیر ستارخان و مصدق و همه وارثان و رهروان حقیقی آن انقلاب تاریخی چنان شفاف گردیده که گویی در یک جبهه - رهروان محمد علیشاه، از قزاقان و شعبان بی مخها و ملکه های اعتضادی متامورفوز (دگردیسی) شده در کسوت “زینت المجالس” و “سلیبرتی” های نان به نرخ روز خور گرفته تا سپاهی و ساواکی و حامیان استعماری آنها صف آرایی شده - و در آن سوی، نوادگان فداکار ستارخان، کوچک خان و مصدق و علی مسیو و فرزندان دلاور او عزم جزم کرده اند تا از حریم انقلاب و حریت و کرامت انسان حفاظت کنند.
در این آخرین فصل نبرد برای تحقق اراده مردم بر سرنوشتشان، تاریخ آینده قطعا از کسانی به نیکویی یاد خواهد کرد که رزم آور، همراه و همگام در جبهه خلق تحت رهبری، هدایت و فرماندهی مسعود رجوی تا به آخر ایستادند.