رسول اصغری: خوانش فلسطین در متن سرنگونی



پیام آقای مسعود رجوی که به دنبال سفر فرزند دیکتاتور سابق به اسرائیل منتشر شد، تاکیدی دوباره بر پرنسیب‌های روشن مبارزاتی سازمان مجاهدین خلق و واجد دو نکته بنیانی است: نخست تاکیدی است بر روابط برادرانه و متقابل مجاهدین و مقاومت  ایران با الفتح و سازمان آزادیبخش فلسطین که قدمتی ۵۴ ساله دارد و دوم حمایت کامل از آقای محمود عباس و طرح صلح اسلو. همچنین این پیام، «سرنوشت و راه حل واقعی و آینده‌دار برای صلح و همزیستی در خاورمیانه» را به پیروزی انقلاب دموکراتیک در ایران پیوند می زند.
در این نوشته، اندکی فراتر از رویدادهای جاری روز، در برشی کوتاه از وزن مساله فلسطین و تاثیر غیرقابل انکار آن بر وضعیت کنونی مردم ایران و منطقه خواهیم گفت و به این پرسش خواهیم پرداخت که آیا توجه ما به مساله فلسطین و خلق قهرمان و ستمدیده آن، صرفا از موضعی آرمان گرایانه، اخلاقی و بشردوستانه صورت می گیرد یا فلسطین هم اینک چون بازیگری تاثیرگذار، در میدان نبرد ما حضور دارد؟ و این که: « آیا می توان مساله فلسطین را از صورت مساله سرنگونی حذف کرد؟» 


فلسطین کجاست؟
فلسطین با وام گیری از جهان «آندره بیلی»، نویسنده نمادگرای روس، در تصویری که از سن پترزبورگ در طلیعه انقلاب 1905 به دست می دهد- همان بعد چهارمی است که روی نقشه ها مشخص نشده. فراتر از یک سرزمین است، آرمانی سرکش و مداوم است. خط فاصل یا تنفس مابین دو انقلاب است. در جغرافیاهای دیگر حضور دارد و گاه خصلتی اثیری به خود می گیرد و جهان ما را صورت بندی می کند و ما اینجا، با این «بعد چهارم» سروکار داریم.
 فلسطین برای فلسطینی های ساکن مرزهای اسرائیل، سرزمینی است که در آن میهمان تلقی می‌شوند، برای ساکنان گتوی غزه، تجسم محاصره، بی غذایی و گذر عمر در سرکوب و عسرت است. برای میلیونها آواره ساکن اردوگاه ها، هویتی گریزپا و غیرقبل لمس در بی حقوقی مطلق و برای انبوه مهاجرانی که نتوانسته اند از خودشان بگریزند یگانه چیزی است که با خود به همراه نیاورده اند و برای همه این ها اما، ضرباهنگ تلخی مداومی است که سر بازایستادن ندارد.
از هزاران کیلومتر دورتر، فلسطین برای بسیاری ایرانی ها که از ستمگری حاکمانشان به جان آمده اند، برای کارگرانی که ماه هاست حقوق نگرفته اند، معلمان و بازنشستگانی که توان اداره زندگی شان را از دست داده اند، مالباختگانی که همه هستی شان غارت شده، سرزمینی است که پول نفت شان در آنجا تبدیل به موشک می شود. شعار«نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» که در اعتراضات چند سال اخیر سرداده شد، ترجمانی از بیزاری ایرانیان از این چپاول آشکار است.


جهانی که سرود فلسطین می خواند
انقلاب فلسطین که در دهه های ۶۰ تا۸۰ میلادی، حامل آرمان های مترقی و آزادیبخشی بود که اسرائیل و کشورهای استبدادی عرب منطقه را همزمان می هراسانید، با وجود شکست نظامی در لبنان در ابتدای دهه ۸۰ که به ناگزیر قرارگاه رهبری جنبش را تا تونس به عقب راند و اشغال لبنان توسط سوریه که تنها جبهه زمینی نبرد با اسرائیل را مسدود کرد، همچنان زیر هژمونی سازمان آزادیبخش فلسطین قرار داشت، اما با تحولات بین‌المللی که در نتیجه حمله عراق به کویت کلید خورد و رویدادهای پیش بینی نشده پس از آن، به حاشیه رانده شد.
 شکست طرح صلحی که در سال ۱۹۹۳ در اسلو شکل گرفت و یاسر عرفات فقید به ناگزیر همه سرمایه سیاسی خود را به پای آن گذاشت، سازمان آزادیبخش فلسطین را از نفس انداخت و جریانات بنیادگرا و افراطی حاشیه جنبش را تقویت کرد. از این دوره به بعد جنبش فلسطین که به مثابه یک آرمان، دل های پرشوری را در سراسر جهان در گرو خود داشت از متحدان طبیعی خود محروم شد. عواملی بسیار از جمله ضربات پی در پی و سهمگین ژئوپلتیکی تا برآمدن راست جهانی، دست به دست هم داد تا این  جنبش، از زندگی، شور و رادیکالیسم حیاتی خود تهی شود و گروه هایی چون حماس که در زمان اوج جنبش مسلحانه سازمان های فلسطینی، این شیوه مبارزه را «حرام» می دانستند به تدریج هژمونی خود را با برخورداری از حمایت نظامی و سیاسی رژیم ایران به جنبش تحمیل کنند. روند بعدی رو به واپس گرایی داشت، این گروه ها با وجود این که خشونت ظاهری جنبش را با عبور از مرز سرخ جنگ آزادیبخش و انقلابی با تروریسم، افزایش دادند اما ظرفیت رهایی بخشی آن را محدود و تقریبا نابود کردند.
حماس به عنوان نیروی تازه نفس، با آبشخور ایدئولوژیک اخوان المسلمین که بعدها به ایدئولوژی ولایت فقیه خمینی پیوند خورد به امروز تعلق نداشت. بسان خمینی از اعماق تاریخ می‌آمد و از این رو نقطه پرش و پیشروی محدودی داشت و بسان همه نیروهای بنیادگرا، ناگزیر از پس روی در همه حوزه‌هایی بود که به نوعی با کرامت و آزادی انسان در ارتباط است. هژمون شدن جریان هایی چون حماس و جهاد اسلامی که تا  حدود زیادی نسخه عربی سیستم حکومتی ولایت فقیه را نمایندگی می‌کنند سرفصلی بود که فلسطین اشغال شده در تنها قلمرو آزاد خود یعنی در «بعد چهارم» نیز به اسارت درآید.


قفل بنیادگرایی
دامنه تاثیر اشغال سرزمین‌های فلسطینی و وجود میلیونها انسان آواره و بی سرزمین، تلخی شکست کشورهای عربی، واقعیت تثبیت اسرائیل به عنوان یک کشور و حمایت تام و تمام آمریکا و بخش قابل توجهی از کشورهای غربی از آن، محدود به فلسطینی ها نمی‌شود، بلکه عامل مهمی در شکل دادن به سیاست داخلی و حتی نوع و ماهیت رژیم‌های مستقر در منطقه است. 
در واقع مساله فلسطین در کنار تهدید امنیتی و نظامی گری فزاینده‌ای که از اسرائیل ساطع می شود، هر تضاد با هر درجه از اهمیت، از جمله خواست آزادی، دموکراسی و برابری را در کشورهای منطقه به سرعت کمرنگ و به تضادی ثانوی تبدیل می کند که محصول آن، سلطه ده‌ها ساله خاندان اسد در سوریه، وضعیت همواره نزدیک به جنگ داخلی در لبنان و پایداری دیگر دیکتاتوریها در منطقه  است. وضعیتی که به روشنی، امکان سیاست ورزی انقلابی و اساسا هر نوع پروژه رهایی بخش را در کشورهای منطقه به نفع استبداد، بنیادگرایی و ارتجاع مذهبی قفل کرده است. 
اگر همانطور که در بحث اصلی و فرعی کردن تضادها و نیز برای فهم پدیده ها، از تاثیر و اولویت تضادهای درونی به سمت تضادهای تاثیرگذار بیرونی حرکت می کنیم، شاید بتوانیم وضعیت کنونی فلسطین را نیز با به حاشیه رانده شدن پروژه های رهایی بخش وانسداد در درون توضیح دهیم و در همین امتداد، نوزایی جنبش فلسطین را نیز با عبور از «دوگانه زندگی تحت سلطه اشغالگر یا پذیرش منجی گری ارتجاع» و برآمدن بدیل مترقی، انقلابی و دموکراسی خواه امکانپذیر بدانیم. چیزی که می تواند دینامیسم مبارزه و ترنم زندگی را دوباره به جنبش بازگرداند و تغییر واقعی در تعادل قوا را بیش از تغییرات ژئوپلتیکی، به این تغییر کیفی- بازیابی و اتکا حداکثری به خود- پیوند زند.


فلسطینِ گروگان
 فلسطین برای فاشیسم مذهبی در ایران، ابزاری برای خرید مشروعیت و بسیج سیاسی، سرکوب مخالفان با انتساب آنها به اسرائیل، انحراف افکار عمومی از تباهی حاکم بر کشورشان، بهانه ای برای ادامه جنگ فاجعه بار با عراق با شعار «‌ راه قدس از کربلا می گذرد» و در بعد ایدئولوژیک، اهرمی برای نفوذ و دخالت سپاه پاسداران در کشورهایی چون لبنان و عراق و مشارکت گسترده در قتل عام مردم سوریه بوده است. 
در واقع جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته- چنانچه مقاومت ایران نیز از روز نخست بر آن تاکید داشته است بقای خود را بر دو پایه اساسی استوار ساخته که مکمل هم و در ارتباط ارگانیک با یکدیگرند:‌ نخست سرکوب در داخل که چرخ پرشتاب آن برای لحظه ای از حرکت بازنایستاده و دوم صدور ارتجاع و تروریسم به کشورهای منطقه - چیزی که پس از انتشار نوار مصاحبه محمد جواد ظریف و اظهاراتش در مورد نقش سپاه قدس می توان به آن نام «میدان» داد-. مساله فلسطین در قلب پایه دوم یعنی میدان جای می گیرد و عمده مسایل دیگر این حوزه را حول خود مفصل بندی می کند. حتی حزب الله لبنان به عنوان مهم ترین نیروی پیش برنده سیاست های جمهوری اسلامی در خارج از مرزهایش، تا حدود زیادی به همین چارچوب مشروط می شود.
نقش فزاینده مساله فلسطین در تعیین ماهیت جمهوری اسلامی تا آنجا پیش رفته که تقویت جریانات بنیادگرا در منطقه، تضعیف دولت قانونی فلسطین، کارشکنی عملی در فرایندهای صلح، ارسال مداوم و هنگفت پول و تجهیزات نظامی و آموزش نیروهای جهاد اسلامی و حماس و استفاده از آنها به عنوان نیروهای نیابتی، در کنار حمایت از همه طیف‌های روسوفیل زیر عنوان « محور مقاومت» - چپ نمایانی که خنجر خونی قاسم سلیمانی را می لیسند-  به جزئی از هستی شناسی رژیم آخوندی تبدیل شده است. از این رو به نظر می رسد اگر بگوییم آرمان فلسطین گروگان آیت الله های ایران است، اغراق نکرده ایم.
 در واقع، مساله فلسطین از یک سو سرخرگ تغذیه و موتور پیشران اندیشه های بنیادگرا و افراطی در منطقه است و از سوی دیگر از پایه های اصلی بقای جمهوری اسلامی است. یعنی در دیالکتیک خود، از جمهوری اسلامی خوراک و زندگی می گیرد و متقابلا به آن زندگی می بخشد. از این رو است که قلب مساله فلسطین، نه تنها در کرانه باختری که بسیار فراتر از آن، در تهران می زند و این راز اهمیت متقابل این موضوع برای ما و فلسطینی ها است.
 طبیعی است که خلع ید از ملاها در موضوع فلسطین که با شکست بنیادگرایی مسلط در ایران و جایگزینی آن با یک جمهوری دموکراتیک مبتنی بر جدایی دین و دولت حاصل می شود، می تواند امکانات رهایی بخش نوینی را برای همه مردم منطقه فراهم و فلسطینی را که از دهه ها پیش گروگان آیت الله ها است، آزاد سازد.