در ۲۲ خرداد ۱۳۵۹ مسعود رجوی در اعتراض و اعلام موضع در مقابل هیولای نوپای فاشیزم مذهبی در میان رگبار گلوله و گاز اشک آور گله های پاسدار و چماق دار با خویشتنداری و إحساس مسئولیتی بی همتا خروش دادخواهی برآورد و گفت:
“اما بگذارید بپرسم، بگذارید در رابطه با اینهمه گلها و استعدادهایی که پرپر شده اند بپرسم، بپرسم که “و اذا الموؤدة سئلت بای ذنب قُتلت” به کدامین گناه کشته شدند؟ کدام گناه؟ علمای شریعت! رجال دولت! وکلای مجلس! اصناف! بازاریها! مطبوعات! رادیو تلویزیون! که میگویید در خط انقلابید ، آخر چرا ساکتید؟” (متن کامل سخنرانی مسعود رجوی در ۲۲ خرداد ۱۳۵۹ در امجدیه در لینک زیر)
https://iran-efshagari.com/چه-باید-کرد؟-سخنرانی-مسعود-رجوی-در-امج/
از یک سال بعد از آن سخنرانی تاریخی، یعنی ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تا امروز که قضائیه نظام باقی مانده از تتمه همان اراذل و اوباش چماقدار بطور مضحکی از ۱۰۴ مجاهد خلق درخواست معرفی “وکیل مدافع” جهت تشکیل دادگاه کرده است، جنگی خونین بین مجاهدین خلق و تمامیت رژیم ولایت فقیه در جریان است.
در تمام کشاکش این نبرد، مجاهدین خلق حتی برای یک لحظه هم که شده از حق مشروع مقاومت برای سرنگونی رژیم کوتاه نیامده اند. در طرف مقابل نیز، شقاوت و درنده خویی رژیم و در اوج آن فتوای خمینی ضدبشر هیچ تردیدی در نیت و عملکرد رژیم برای محو کامل نسل و حتی نام مجاهد خلق باقی نگذاشته است.
شاید در تاریخ جنگهای آزادیبخش، مرزهای هیچ جنگی به اندازه “جنگ داخلی مجاهدین با ارتجاع ولایت فقیه” روشن و بی شکاف نبوده باشد. مجاهدین خلق در سخت ترین شرایط این جنگ نابرابر، حتی زمانیکه در محاصرهیی بی چشم انداز در اشرف و لیبرتی، زیر تیغ و تبر و بارانی از موشکهای مرگبار قرار داشتند، مبدع شعار “بیا بیا” بودند و رژیم نیز بی تعارف از زبان بالاترین دژخیمان خود (پورمحمدی از جلادان ۶۷) بطور مستمر بر ضرورت ادامه اجرای حکم خمینی ضدبشر جهت نابودی تمام عیار مجاهدین تأکید و اعلام کرده که “هنوز با مجاهدین در جنگ بوده و تکلیفشان با آنها روشن نشده است”.
رژیم ولایت فقیه در ماده ١٨٦ قانون مجازات های اسلامی اش هم حق “قانونی” کشتار مجاهدین را برای خود محفوظ دانسته و برای کلیت سازمان مجاهدین خلق و پایه اجتماعی اش از پیش حکم محاربه صادر کرده است:
“هر گروه یا جمعیت متشکل که در برابر حکومت اسلامی قیام مسلحانه کند مادام که مرکزیت آن باقی است تمام اعضا و هواداران آن، که موضع آن گروه یا جمعیت یا سازمان را میدانند و به نحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند محاربند اگر چه در شاخهی نظامی شرکت نداشته باشند.”
حال چه اتفاقی افتاده که همین رژیم آدمخوار آخوندی به فکر فراخواندن مجاهدین به معرفی وکیل مدافع به قضائیه ای افتاده که اتفاقا مراکز آن همین الان هم بطور مستمر توسط کانونهای شورشی مجاهد خلق در راستای استراتژی “آتش جواب آتش” به آتش کشیده می شوند؟
تأملی گذرا بر موقعیت و تعادل قوای بین جبهه خلق و مجاهدین خلق از یک سو و رژیم ضدبشری از طرف دیگر بخوبی روشن می کند که این اقدام مضحک نه از روی اقتدار و ثبات رژیم که نشان از حضیض انزوا و درماندگی خفت بار آن در رویارویی با مجاهدین خلق در پهنه های داخلی و بین المللی دارد.
بن بست رژیم
فصل جدید قیامی که از شهریور ۱۴۰۱ آغاز گردیده قبل از هرچیز خط بطلانی بر راهبرد “سد بستن در مقابل قیام و شورش” از طریق یک پایه کردن رژیم با جلاد ۶۷ و شرکای قاتلش کشید. خامنه ای برای تعدیل و مهار کانونی ترین محرکه قیام یعنی تراکم بی سابقه تضاد بین جامعه و حاکمیت (بطور مشخص ارتش گرسنگان) و عنصر پیشتاز (کانونهای شورشی مجاهد خلق و آلترناتیو انقلابی) که بستر این بحران و شرایط انقلابی را به سرنگونی رژیمش رهنمون می شود، رژیمش را در بن بست جدی می بیند.
حتی خوشبین ترین کارشناسان رژیم به چشم انداز بغایت تیره وتار و بن بست نظام در زمینه حل بحران اقتصادی جهت مهار زمینه های انقلاب و شورش اعتراف میکنند.
در چنین بن بستی خامنه ای و باند جنایتکارش حفظ موجودیت نظام منحوسشان را بطور جبری در ضربه زدن و نابودی موتور دیگر قیام، یعنی عنصر پیشتاز و آلترناتیو انقلابی مییابند، آلترناتیوی که بطور چشمگیر و بی سابقهیی به پیش می تازد و هر روز عرصه های جدیدی را در صحنه های داخلی و بین المللی در مسیر سرنگونی رژیم فتح می کند.
این همه، در شرایطی است که بحران مشروعیت نظام ولایت فقیه حتی اندرونی ترین عناصر پایه ای رژیم را در مقابل خامنهای قرار داده است. در این رابطه اعتراف هراس آلود مقامات رژیم مبنی بر اینکه بیش از ۳۰ درصد از دستگیرشدگان قیام از فرزندان کارگزاران همین رژیم هستند، بسیار قابل تأمل است. به بیانی رژیم حتی در بسیج نیروی سرکوبگر برای مهار قیام هم در تنگنای بی سابقه ای قرار گرفته است.
برای گریز از این مکافات پیش رو و روحیه دادن به نیروهای سرکوبگرش که هیچ چشم انداز روشنی نسبت به آینده رژیم ندارند، رژیم همچون گذشته با آویختن به مماشاتگران استعماری، مذبوحانه تلاش می کند تا مانع پیشرفت های مجاهدین خلق گردد، اما هر بار جز شکستی خفت بار چیز دیگری عایدش نمی گردد.
برگزاری سلسله ای از کهکشانها با حضور صدها شخصیت برجسته جهانی در مرداد ۱۴۰۲ در پاریس برغم تماس و التماس تلفنی ۹۰ دقیقه ای رئیسی جلاد با مکرون و ممنوعیت اولیه برگزاری آن، یک ضربه فراموش نشدنی به رژیم و یک آبروریزی برای حامیان مماشاتگرش بود.
پروفسور ریموند تنتر مشاور اسبق امنیت ملی آمریکا در کتاب “مماشات با ملایان و نقض دمکراسی” که حاصل تحقیقات وی در زمینه ترفندهای شیطان سازی رژیم بر علیه مجاهدین است، منجمله نوشته است: “رژیم ملایان از هیچ چیز بیشتر از این وحشت ندارد که مردم ایران در ابعاد وسیع در کنار مجاهدین قرار بگیرند و جامعه جهانی از شورای ملی مقاومت ایران و سازمان مجاهدین خلق بعنوان آلترناتیو رژیم حمایت کند”
به نظر می رسد حمایت ۱۲۴ تن از رهبران پیشین جهان و ۳۶۰۰ قانونگذار در ۶۱ پارلمان از ۴۰ کشور از برنامه ۱۰ ماده ای خانم مریم رجوی و آلترناتیو دمکراتیک شورای ملی مقاومت و همچنین حمایت آنها از قرار دادن مسئولان قتل عام ۳۰ هزار زندانی سیاسی در برابر عدالت و قانون همان وحشت و هراسی است که سرتاپای رژیم را فراگرفته است. تصور عملکرد و تأثیر این وحشت در بین نیروهای سرکوبگر رژیم بمثابه ستون نگه دارنده نظام ولایت فقیه چندان امر دشواری نیست. فراربه جلوی مضحک قضائیه جلادان تلاشی است مذبوحانه منجمله برای روحیه دادن به همین نیروهای وارفته.
جالب اینکه بعد از سخنرانی ذکر شده مسعود رجوی در مقدمه این نوشته، خمینی با اشاره به وی إقرار کرد که دشمنش نه آمریکا ونه شوروی و نه اسرائیل است بلکه در همین تهران نشسته. اکنون نیز پس مانده های او بعد از ۴۲ سال با طرح محاکمه مضحک ۱۰۴ مجاهد خلق، در کابوس وحشت از سرنگونی و استمرار قیام به زبان معکوس به آلترناتیو خود إقرار می کنند، البته چون عوعوی سگان.