محمد قرائی: «من مغزشویی شده‌ام»!!!

 

مغزم از پنج شش دهه پیش
شسته شد!
 خوب هست در یادم
یک نفر یک کتاب داد به من
گفت احساس شرم کن یک کم
شرم احساس خاص آدمی است!

بعد دیگر نشد که بنشینم،
بی حس دردها که می‌بینم
بعد از آن، بی‌خیالی از من رفت
مغز من دائماً پیامم داد
دفتری داد وهم مدادم داد
گفت ننشین تو بی‌عمل روزی
شعر بنویس ضد بیعاری
یا شعاری علیه بیشرفی
یا مقاله علیه مفتخوری
یا که هر چیز ضد پفیوزی

سال دیگر خودم دویدم باز
پی آن یار مغزشوی عزیز
گفتمش مثل این که کم شستی؟
مغز من را بکن تمیز تمیز
واقعاً مغزشستن‌ات عالیست!
آب و صابون به روی مغزم ریز
هر چه گند پلید بودن هست
هر چه احساس ننگ مزدوری‌ست
هر چه ترس از شکنجه و شلاق
تن سپردن به اختناق و چماق
این زمان، سالهاست خوشحالم
مغز من خانهٔ کثافت نیست

سال‌ها هست باز می‌شویم
سربه سر مغز و هم وجودم را
خوب هی کیسه می‌کشم به خودم
به خودم صبح و شام می‌گویم
عشق مردم بریز بر قلبت!
حس پیکار توی رگهایت!
که مبادا به جمع پفیوزان
یک زمانی کشد کسی پایت!
خوب آموختم که تف بیندازم
بر رخ هر کسی که خائن شد
بر رخ هر کسی به پابوسی
گشت مزدور شیخ منحوسی
هر کسی از حیا دلش خالیست
یا به دنبال پول ناپاک است
یا که مزدور شاه و ساواک است
هر که اهل دروغ و غوغا گشت
هرکه از جنس بی‌شرفها گشت

بعله! من مغز خویش را شستم
زین سبب رو به هر که تهمت زد
رک و بی پرده صاف می گویم:
تو بگو از کدام سرویسی؟
کاسهٔ کیست آن که در دستت
دائماً خون و چرک می‌لیسی
عالم و آدم و جهان دانند
بوق ابلیس هست بی بی سی.