بیش از هفت دهه است که نام بی بی سی فارسی، تداعی کننده خط استعمار برای مقابله با آزادی و آزدیخواهی در ایران است.
هنرهای این رسانه استعماری، یکی دو تا نیستند. در جریان کودتا بر علیه دولت ملی و میهنی دکتر مصدق، رادیو بی بی سی در نیمه شب ۲۴ مرداد ۱۳۳۲، با ارسال پیام رمز عملیات آژاکس از لندن (... اینجا لندن است، رادیوی بی بی سی، اکنون دقیقا نیمه شب است)، آغاز کودتای تلخی را رقم زد که منجر به سرنگونی دولت ضد استعماری – استبدادی دکتر محمد مصدق گردید.
شب قبل از کودتا نیز شعری از فردوسی از این دستگاه استعماری پخش شد که در شب سوم شهریور ۱۳۲۰، در آستانه اشغال ایران توسط نیروهای متفقین، پخش شده بود.
"چو فردا برآید بلند آفتاب ...... من و گرز و میدان و افراسیاب"
امواج انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ که از اعماق جامعه توفانی ایران برخاست، جغدِ شوم و بد نوایِ استعمار پیر، یک بار دیگر برای در هم شکستن امیدها و آرزوهای یک ملت ستمدیده، دست به کار شد و طاعونی به نام خمینی را با آب و تاب فراوان، بر سر انقلاب مردم، آوار کرد.
اگر کسی تصور می کند که این ابزار استعماری، سرانجام "عابد و مسلمان" شده است و دل به حال ملت ایران می سوزاند، سخت در اشتباه است. از آن ۵۷ به غارت رفته تا همین امروز، عصای زیر بغل آخوندها، مزیّن به آرمی به نام "بی بی سی فارسی" است.
استعمار خوب می داند که با توجه به قیامهای دی ماه ۹۶، آبان ماه ۹۸ و به ویژه شهریور ماه ۱۴۰۱، موقعیت کفتارانِ عمامه دار در ایران، به شدت متزلزل شده و معلوم نیست که در قیام بعدی هم بتوانند جانِ ناپاکِ خود را به یُمن جنایتهای رذیلانه، به سلامت از میدانِ نبرد با ملتی که آزادی را اراده کرده، به در ببرد.
این موضوع را هم، در جریان آخرین قیام مردم ایران، درک و فهم کرده که از آنجا که یک آلترناتیو اصل و نسَب دار، با بیش از ۴۰ سال سابقه مبارزاتی در مقابل حکومت ولایت فقیه، مثل صخره در میانه میدان ایستاده است، آلترناتیوهای دست ساز در عمل کارآیی لازم را نخواهند داشت. کما اینکه دیدیم و دیدید و دیدند که بچه شاه و دیگر دار و دسته های موج سوار، چگونه با برداشتن هر قدمی، رسواتر و بی آبروتر شده و جنس های قلابیِ ساخته دست استعمار، در مقابل جنس اعلای اصلی، سنگ روی یخ گردیدند.
دقیقا همان ترسی که از سقوط و سرنگونی، سر تا پای نظام ولایت پلید فقیه را به لرزه انداخته، به جان اربابان استعماری هم افتاده است. یعنی هر دو یک درد مشترک دارند و از آن به شدت رنج می برند.
دو ماه پس از دیدار خانم رجوی، رئیس جمهور برگزیده مقاومت ایران با آقای پمپئو وزیر سابق خارجه آمریکا سپری شده است، رسانه استعماری گَزیده از این موضوع که آقای پمپئو در آن جلسه، صراحتا اعلام کرده که ملت ایران نه حکومت آخوندی را می خواهد و نه به دیکتاتوری سابق باز خواهد گشت، با تبلیغ این ادعا که سخنان او به خاطر پول بوده، دست به خنثی سازی و تخریب زده تا موجبات تسکینِ خاطرِ شاه و شیخ را با هم و یکجا فراهم نماید.
سوال اساسی اینجاست که اگر شخصیت موجه سیاسی همانند آقای پومپئو، صرفا به دلیل منافع مادی حاضر به همراهی با مجاهدین و مقاومت شده است، آیا رژیمِ ایران بر باد دِه آخوندها که دست و دلبازانه برای عوامل درجه چندم خود (مانند مزدوران محکوم شده در دادگاه آنتورپ بلژیک)، هزینه های چند صد هزار یورویی می کند، نمی تواند برای همراه کردنِ وزیر سابق خارجه آمریکا، چک میلیونی بکشد؟
همین بچه شاه که از مواهب دزدی های پدر از سفره ملت ایران، پروار شده است، آیا نمی توانست اندکی بیش از این مبلغ به او بپردازد و تازه رنج سفر به پاریس را هم وبال گردنش نکند؟
نکبتها تصور می کنند که دوران قجر است و هر غلطی که می کنند، رعیت باید چشم و گوش بسته بپذیرد و فکر می کنند که کسی متوجه نیست، چگونه سر در آخور استعمار فرو برده اند!
مگر مجاهدین جز ایستادگیِ خونبار در مقابل این هیولای خونخوارِ نعلین پوش طی بیش از ۴۰ سال گذشته، چه جرمی مرتکب شده اند که هر کس و ناکسی، برای تکان دادن دُم و اظهار ارادت به آخوندها و اربابان استعماری شان، از آنها پاچه و یقه می گیرد؟!
البته از حق نگذریم. مجاهدین خیلی هم بی گناه نیستند. بزرگترین گناهشان هم این است که نه به شیخ و نه به شاه و نه به استعمارِ همه چیز خور، باج نمی دهند. خون می دهند، اما باج هرگز.
حالا هر چه می خواهید، نکبتها را علم کنید و بر سر در بنگاه جعل و جهالت خبری تان، برای خدشه وارد کردن به مبارزات جانانه این مقاومت، حلوا، حلوایشان کنید.
اینها همه شان سر و ته یک کرباسند. به آن نکبتِ شکنجه گر معروف ساواک که به جای محاکمه در یک دادگاه جنایی، به خاطر جنایاتی که بر ضد بشریت انجام داده، رو در روی آن یکی تریبونِ ورشکسته استعماری می نشیند و باد در غبغب انداخته، از اساس شکنجه را نفی می کند و مذبوحانه تلاش می کند، تا خودش را در حد یک آدمِ سیاسی کار و نه بیشتر در رژیم گذشته، در حالیکه در راس آن ساواک مخوف بوده، معرفی نماید، باید به زبان ساده گفت که دراز گوش خودش است. (بلانسبت آن حیوان با مرام و زحمتکش و بی آزار. البته).
انگار نه انگار که قربانیانِ شکنجه ساواک "آریامهری" هنوز در قید حیاتند و آثار شلاقها و انواع و اقسام شکنجه های رذیلانه و دهشتناک را بر جسم و جان خویش، از نکبت همین "عالیجنابانِ" بی همه چیز، به یادگار دارند.
انگار نه انگار که هنوز که هنوز است، نگهبانان آشویتس و دیگر اردوگاه های مرگ در سنین بالای ۹۰ سال در اطراف و اکناف جهان دستگیر می شوند و فقط به جرم نگهبانی (نه شکنجه و اعدام) و یا همانند آن پیرزن ۹۶ ساله به جرم منشی گری در اردوی کار اجباری "اشتوتهوف" تحویل دادگاه می شوند.
خواستم بگویم شرمتان باد. اما می دانم که استعمار و پادوهایش، از چیزی به نام شرم، بویی نبرده اند، ولی باور کنید که این دست و پا زدنهای مذبوحانه شما، انگیزه منِ هوادار این مقاومتِ ضد استعماری و ضد استبدادی را برای پیروزی نهاییِ و گِل گرفتنِ دهانهای یاوه گوتان، هزار چندان می کند.
روزی که بوقهای استعمار و حرام لقمه گانِ جیره خوارش، در غرش و غریو توفان خشم و قهر ملت ایران، برای همیشه، گم و گور می شوند، دور نیست. ما این روز بزرگ را در طنینِ فریادِ جوانانِ به پاخاسته میهن در جریان قیام شهریور ماه ۱۴۰۱ دیدیم که با صدایی رسا، آنگونه که جهان بشنود، بانگ برآورد:
مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر.