جمشید پیمان: فروزانت کنم با شعله‌ی جان

 

فروزانت کنم با شعله‌ی جان 

 

سَرَم جز عشق تو سودا ندارد
غمت جز در دلِ من جا ندارد
از آن روزی که دور افتادم از تو
جهانم جز شبِ یلدا ندارد

نه سوزد در شبستانی چراغی
نه بشکوفد گُلی در جان باغی
مِهین بانو بمیرم من برایت
نگیرد از تو غیر از غم سراغی

مِهین‌ بانو دل و جانم فدایت
فدای ناله های بی صدایت
مِهین بانو مرا سرمایه جان است
دهم جان تا ز غم سازم رهایت

دریغا سرزمینم گشته ویران
به تن دارد بسی زخم از انیران
دریغا شد زمستان در زمستان
ز خبط من بهارستانِ ایران

مِهین بانو غم از جانت جدا باد
شَوی بار دگر آزاد و دلشاد
رهانیمت از این پتیاره‌دیوان
بسازیمت دوباره خُرّم‌آباد

مِهین بانو ببندم با تو پیمان
فروزانت کنم با شعله‌ی جان 
مِهین بانو شبت پایان بگیرد
دَمَد در آسمانت مِهر تابان

 

جمشید پیمان۱۷،۱۲،۲۰۲۳