عزیز فولادوند: مقاومت و عملیات نجات (از «دزدان دریایی گل یخ» تا «کودکان اشرف»)

 

انسانِ آزاده از کسی نفرت ندارد، از کسی در خشم نیست، بر کسی حسد نمی‌ورزد، از کسی آزرده نیست، کسی را خوار نمی‌دارد، و به هیچ روی، مستعدّ عُجب نیست... افزون بر این، انسانِ آزاده، پیش از هر چیز، این را مدِّ نظر دارد که همه چیز از ضرورت سرشت الهی برمی‌آید و بنابراین، هر چه آزارنده و بدش می‌داند و هر چه، افزون بر این، شریرانه، خوف‌انگیز، ناعادلانه، و فرومایه می‌نُماید از این واقعیّت نشأت می‌پذیرد که او خودِ چیزها را به نحوی کژومژ، پاره پاره، و آشفته تصوّر می‌کند. [انسان آزاده] می‌کوشد تا [...] موانع بر سرِ راه ِمعرفتِ حقیقی، از قبیلِ نفرت، خشم، حسد، ریش‌خند، عُجب، و دیگر چیزهایِ ازاین‌دست، را از میان بردارد.                   

(باروخ اسپینوزا ، اخلاق، بخشِ ۴، قضیّه‌یِ ۷۳ )

   

آدمی وقتی از رنجهای خیره سری حاکمان به ستوه می آید، مقاومت می کند، اگر تن به تسلیم ندهد و کرنش نکند. او با این انتخاب، خود را تعریف می کند. مقاومت، دژِ استوارِ پاسداری از کرامت ِ انسان است. موجودیت سیاهِ فاشیسم دینی، مقاومت را در مدارهای بالاتری از تعاریف کلاسیک و سنتی کشانده است. حکومت، تبهکاری ذاتی خود را با رجوع به مبانی مذهبی توجیه می‌نماید. در این پیکار «اهریمن سازی» و پروپاگاندای سیاه black propaganda)) با کمکِ فرومایگان نُرم غالب است. ترکیبی پیچیده و نا مبارک، سایه سیاه شوم خود را می گستراند. پاشاندن نور بر این «سیاهی» تنها با «پرش ایمانی» و مقاومت حداکثر تحقق می‌یابد. این میدان، میدان ِ دون مایگان پژمرده نیست.

مقاومت پدیده ای است چند وجهی. کانونی ترن وجه آن، بُعد روانکاوانه آن است. رزمندگان در پروسه مقاومت با مفاهیم نوینی مواجه می‌شوند. آنها با مفاهیم کهن وداع می‌گویند. مفاهیم کهن، دست و پاگیرند و رزمندگان را در پروسه مقاومت باز می‌دارند. همه چیز دستخوش ِ تحولی رادیکال می‌گردد: خانواده، لذائذ زندگی مادی، شغل، ترفیع، تمناهای فردی، آینده، زمان، مرگ، هستی، انسان و تاریخ. اضطرابهای بنیادین مهیبی برای ایگو (من) بروز می‌کنند. انسان مدام درگیر پنهان کردن ِ خویش در پس نقاب (پرسونا) است. به گفته کارل گوستاو یونگ، نقاب: «نوعی ماسک دست‌ساز است که فرد برای ایجاد نهایت تأثیرگذاری بر دیگران و همین‌طور برای پنهان کردن ماهیت حقیقی خود، از خود ابداع می‌کند.»

در گردنه های مملو از آزمایش ِ مقاومت اما، این نقابها دوام چندانی ندارند. به سرعت رنگ می بازند و چهره واقعی را عریان می کنند. نقاب که برافتد، ما عریان در مقابلِ قضاوت دیگران می ایستیم. آنگاه احساس گناه می کنیم، یا تا بیخ و بُن وجودمان، دچار شرمساری می شویم و به توجیه روی می آوریم. این همان لحظه پدیدار شدن سایه (نیمه تاریک و سرکوب شده) در شخصیت است. در واقع تعارض بین آنچه که واقعا هستیم و آنچه که دوست داریم، باشیم یا ما را آنطور که مایلیم ببینند. این هسته مرکزی کشاکش انسان است. این دوگانگی، مرکزی ­ترین کانون تجربه انسانی است. مجاهدین در زیر چتر ایمان، این دوآلیسم را به سمت «توحید» حل کرده اند.

برای این توحید، باید از «برزخ ِدرون» خود عبور کرد.

بسیاری در این «برزخ» گرفتارند. آنان شهامت مواجه شدن با «اهریمن» درون خویش را، با «سایه ها» ندارند. تلاطم‌های روانی درونی خویش را متوجه «دیگری» می‌کنند: «دیگری» مرا «از راه بدر» کرد، مرا «شستشویی مغزی» داد، دیگری «زندگی مرا» به فنا داد، مرا به میدان مقاومت «کشاند»، من «کودکی» بی گناه بودم، «مامانم» را ازمن گرفت، «همسرم» را از من جدا کرد، «من» مستحق ترحم هستم، به تماشای «فیلم» من بشتابید، و به روایت ِ غمناکِ من گوش کنید، من محتاج ترحمم، من ازشما «ترحم» گدایی می‌کنم. گوییا او می خواهد بگوید: آخر من این کاره نبودم. لباس «مقاومت» بر تنِ من گشاد بود. من ظرفیت سر فرود آوردن در مقابل این حجم از «حقیقت» را نداشتم. سقف این آزادی مرا آزار می‌داد. او می‌گوید در جهان ِ من، کوتوله ها بسر می‌برند، این «کوتوله ها» دنبال نام و نشانند و بر هر منبری می‌جهند تا خود را عرضه کنند. همه اینان یک زخم پنهان و درونی و بوی ناخوشایند دغدغه ها، گناه، حرص و طمع، خشم و قساوت را در درون خود حمل می‌کنند. گذار از جهنم درون، داستانی است در باره مواجهه انسان با سایه های درون خویش، با اهریمن نهفته در خویشتن.

 

فرجه بقاء برای کودکان

در زیر یکی از مهیب‌ترین بمبارانهای تاریخ در عراق، مجاهدین توفیق یافتند برای کودکان ِ رزمندگان خود، با عملیاتی پر شکوه و تحسین برانگیز فرجه بقاء بخرند وحیات فیزیکی آنان را در آن دوران سرنوست ساز تضمین کنند. در این میان، مادران و پدرانی نادر، درگیر تحریر یکی از درخشانترین صفحات تاریخ نوین ایرانند. آنان با فروتنی، با دلهایی نگران، شاید هم با چشمانی مملوّ از اشک، در مقابل تصمیمی سترگ ایستاده بودند. این است سرنوشت شکوهمند انسان: انتخاب. دل بستن و دل کندن. عجب پدیده عجیبی است این حدیث ِ«دل بستن و دل کندن». آنچنان که تمام توان و روح انسان را درگیر می‌کند. گویی هر لحظه جان از تن به در خواهد شد. در«دل بستگی» همواره احساس دِین به «معشوق» تو را رها نمی‌کند. این «معشوق» ولی‌نعمتِ روح می‌شود. ندایی پنهانی از سویدای جان، تو را به سمت آنچه به او دل سپردی می‌خواند. «وصالِ دل» شورِ اشتیاق، روح و جسم را متلاطم می‌کند. فراقِ دلدادگی ها، پریشانیِ و هجران انسان را رها نمی‌سازد. اما روی دیگر پیچیده تر است: «دل کندن». دل کندن به معنای واقعی شبیه جان کندن است. در «دل کندن» گویی جان از بدن، بیرون می‌جهد. پس هیچ چیز، ارزش دلبستگی را ندارد. اما چه می‌شود کرد؟ مگر افسار دل همواره در اختیار انسان است؟ این مادران و پدران در آن دوران «دل کندنی» جانسوز را به جان خریدند تا به آرمانهایی والا «دل بستگی» بیشتری یابند. آنان از فرزندان ژنتیکی خویش دل کندند تا در جهان ما قدری به گسترش خیرِ همگانی کمک رسانند. «خیر» برای کودکان، مادران و پدرانی که در سرمای زمخت بی عدالتیِ شارعان دینی و گزمگان منجمد شده‌اند.

این «ذبح عظیم» روایتی است ایمانی، تابلویی است درخشان از فدا و کشاکش انسان با «اهریمن» درون خویش، برای رهایی و پرواز. دون مایگان نمی‌خواهند و شاید هم نمی‌توانند این «ذبح عظیم» را ببینند، آن را انکار می‌کنند، آن را به تصویر نمی‌کشند، به آن نمی پردازند؛ نه فیلمساز نه «به بازی گرفتگان ِ» قدرنشناس. این قدرنشناسان، حیات فیزیکی خود را مدیون این «ذبح عظیم» و عملیات نجات هستند. آنان مدیون «دل کندن» جانسوز مادران و پدران خود هستند. به یمن آن عملیات ِمملو از خطر، آنان فرجه بقاء یافتند، تا بتوانند در غرب بغنودن و به رفاه برسند و شاید هم در ساختن «فیلم» ی شریک شوند.

اما اینان با فرومایگی، به ولی‌نعمتان خویش حمله ور شدند.

 

«کودکان اشرف»، اراده نیک

روایتی بر صفحه سینما در فرنگ (سوئد) نقش می‌بندد، که مملوّ از تحریف تاریخ است. «کودکانِ» به بازی گرفته و روایت ِ نویس فیلم، چه روایتی را می‌خواهد برای ما نقل کند؟ فیلم «کودکان اشرف» چه نیتی را دنبال می کند؟ مخاطب آن کیست؟ نیت، کانون فلسفه اخلاق امانوئل کانت است. در اخلاق کانتی ارادهٔ خیر یا ارادهٔ نیک، تنها فضیلتی به حساب می‌آید که بدون قید و شرط، خیر است. هیچ فضیلت دیگری این جایگاه را ندارد. ارادهٔ نیک، یگانه پدیدهٔ ذاتاً خوب است و عمل، فقط هنگامی خوب تلقّی می‌شود که برآمده از احساسِ وظیفه نسبت به «فرمان اخلاقی» (kategorische Imperativ) باشد. به باور کانت «فرمان اخلاقی» باید جهانشمول باشد. یعنی بتوان آن را بدون تناقض، دربارهٔ همهٔ افراد و موقعیت‌ها به کار بست. علاوه بر آن، هرگز نباید انسان به وسیله‌ای برای نیل به هدف رفتار شود، بلکه انسانیت همیشه باید هدف باشد.

آیا این به «بازی گرفتگان» و روایت نویس ِ فیلم برای اثبات نیت ِ نیک خویش، آماده رعایت ِ «اصل جهان شمولیت» هستند؟ آیا آنها حاضرند سرنوشت ِ کودکان اعزامی به تنور جبهه های جنگ ملایان را هم روایت کنند؟  آیا کودکان ِ کار ِ بخت برگشته سرگردان در برهوت ملایان، مشمول «نیت نیک» این فیلمسازان هم می شوند؟ آیا آنها علاقه ای به تصویر کشاندن دستهای زخمی کودکان در کوره پزخانه ها و چشمان مملو از تمنا، ترس  و آرزوی کودکان بی مادر و پدر در زیر مهمیز ملایان را هم دارند؟ چرخاندن دوربین فیلمبرداری به سمت «کودکان اشرف» از چه معضلی گره گشایی می‌کند؟ چه می‌خواهد بگوید؟ این «پروپاگاندای سیاه» در میانه پیکاری خونین برعلیه ملایان به گسترش کدامین «خیر» کمک می‌کند؟ آیا «هدف» به بازی گرفتگان و گرداننده کار (کارگردان) دفاع از «انسانیت» است؟ یا مهیا کردن گلوله های توپ برای توپخانه فرسوده ملایان برعلیه مقاومت؟ این همکاری آشکار با ملایان در سینه تاریخ مبارزات مردم ایران ثبت شد.

 

 و اما مقاومت «کودکان» بر علیه هیتلر

بمبارانهای مهیب متفقین شهر کلن آلمان را بارها لرزاند. شهر به تلی از خاک بدل شده بود. در ویرانه های محله اِرنفلد (Ehrenfeld) واقع در غرب شهر کلن، چیزی جوانه می زد که رایحه هویت ِ نوینی را در فضا می پراکند:

مقاومت نوجوانان در مقابل نازیسم هیتلری. نوجوانانی متکی به عزت نفس، تعهد، شورِ مبارزاتی، مسئول با روحیه ای سلحشورانه و معترض به وضع موجود. آنان در پروسه تکوین مبارزاتی، مسلح شده و در شرایطی مملو از اختناق و پر مخاطره، تشکیلاتی را به نام «گروه ارنفلد» (Ehrenfelder Gruppe) تآسیس کرده و با سیستم حاکم درگیر مبارزه مسلحانه شدند. سرقت اسلحه، مواد منفجره و مواد خوراکی و کَره، اختفاء مقادیر فراوانی اسلحه، کمک به فراریان، پخش اوارق تبلیغاتی بر علیه نازیسم، از جمله عملیات این گروه بود. آنها به گفته خود مشغول تدارک «نبرد نهایی» با نازیسم بودند. در تاریخ اول اکتبر ۱۹۴۴ در حین درگیری مسلحانه گروه با گشتاپو در عملیات آزاد سازی رزمندگان در بندشان، آنها سه نیروی ارگانهای امنیتی نازیسم را به ضرب گلوله از پای درآوردند. در پاییز ۱۹۴۴ محل اختفاء گروه مقاومت لو می‌رود. تا اوسط ۱۹۴۴ در مجموع ۶۳ نفر که ۱۹ نفر آنان را نوجوانان تشکیل می دادند، دستگیر شده و تحت شکنجه های هولناک در زندانهای مخوف گشتاپو قرار گرفتند. ۱۰ نوامبر ۱۹۴۴ گشتاپو ۱۳ نفر از اعضاء گروه را (شش نفر از آنها ۱۶ ساله بودند) به جوخه اعدام سپرد.

 

تاریخ آلمان نام اعضاء این گروه را در سینه خود با اعزاز و اکرام ثبت کرده است:

  • ولفگانگ کانِن گیسر(Wolfgang Kannengießer) جوان ۱۵ ساله ای که هیچگاه تمایل به پیوستن به گروه «جوانان هیتلر» (تشکیلاتی چون «بسیج مستضعفین» ملایان) نشان نداد و با عملیات ایذایی بر علیه سیستم وارد مبارزه شد.
  • بارتُلومویس شینک ) (Bartholomäus Schink معرف به «بارتل»، نو جوانی ۱۶ ساله سرکش، بی باک که به گروه مقاومت زیر زمینی اِرنفلد (Ehrenfelder Gruppe) می پیوندد. بارتل شینک ۱۶ ساله و ۱۲ نفر دیگر (پنج نفر از آنها ۱۶ ساله بودند) در ۱۰ نوامبر ۱۹۴۴ توسط گشتاپو، به جوخه اعدام سپرده شدند.
  • گونتر شوارتس (Günther „Büb“ Schwarz) همراه با برادرش در سن ۱۶ سالگی به عضویت گروه اِرنفلد درآمد. او در تاریخ ۱۰ نوامبر ۱۹۴۴ همراه با همرزمان نوجوان خود به تیرک اعدام بوسه زد.

به پاس قدرانی از این گروه و چهره برجسته آن، بارتُلومویس (بارتل) خیابان محل اقامت دوران نوجوانی او از طرف شهرداری شهر کلن به نام او نام گذاری شد. سیستم آموزشی «بارتل» را به عنوان نماد و شاخص مقاومت در بین دانش آموزان مدارس شهر کلن معرفی می‌کند. در راستای تقویت روح همبستگی و ارتقاء شجاعت بین نو جوانان هرساله «جایزه بارتُلومویس» (Bartholomäus-Schink-Preis)  به دانش آموزان ممتاز اعطاء می گردد. با این عمل نمادین از جانب سیستم آموزشی، تربیت دموکراتیک و اخلاق مبارزاتی به عنوان یک ارزش انسانی و جهانشمول مورد تقدیر قرار می‌گیرد. درسال ۱۹۸۴ کشور اسراییل «بارتل» را با اعطاء مدال «عدالتخواهی در بین خلقها» که بالاترین نشان برای مبارزان غیر یهودی می باشد، مورد تکریم قرار داد.

 

«دزدان دریایی گل یخ»   (Edelweiß Piraten)

گروه «دزدان دریایی گل یخ» با تباری طولانی در تاریخ آلمان، توفبق یافت در رایش سوم به نماد شورش نوجوانان برعلیه نازیسم هیتلری و رقیبی جدی در برابر «جوانان هیتلر» (مشابه بسیج ملایان) در جامعه ظاهر شود. این «کودکان» با وجود امکانات بسیار ناچیز و محدود به عملیات درخشانی در دوران خود همت گماشتند. پخش تراکتهای تبلیغاتی بر علیه نازیسم هیتلری، حمله و از ریل خارج کردن واگنهای قطار باربری و سرقت اسلحه و مسلح شدن. آنها با دستیابی به مواد منفجره، انفجار مقر فرماندهی گشتاپو در کلن را برنامه ریزی کردند:

 

  • برونو باخلر (Bruno Bachler) در سن سیزده سالگی به عضویت گروه «دزدان دریایی گل یخ» درآمد. دادستانی نازیسم تحقیقات گسترده‌ای را علیه این نوجوان مبارز به جریان انداخت. در دوران سربازی در خانه های اطراف پادگان اقدام به پخش اعلامیه بر علیه «جنگ هیتلر» می‌کرد. در این رابطه شناسایی و دستگیر شده، مورد شکنجه و آزار قرار گرفت. در لشگر ۱۶ زرهی ارتش آلمان مدام از فرمانهای نظامی سرپیچی می کرد. در حین فرار از خدمت سربازی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحیه شکم بشدت زخمی شد. سرانجام از جبهه جنگ فرار کرد و در استان ساکسن/آلمان مخفی شد و امیدوارانه، منتظر ورود ارتش سرخ به آلمان بود.  برونو در ۱۵ نوامبر ۲۰۱۱ درگذشت. او یکی از افتخارات جامعه آلمان محسوب می‌شود.
  • ین یولیش (Jean Jülich) یکی دیگر از رزمندگان جبهه مقاومت است، که در سن سیزده سالگی به عضویت گروه مخفی «دزدان دریایی گل یخ» درآمد. ین یولیش مسئول تهیه چاشنی برای مواد منفجره کار گذاشته شده در مقر فرماندهی گشتاپو در شهر کلن آلمان بود. در این رابطه بارها دستگیر و تحت بازجوییهای بسیار سنگین و شکنجه های مهیب گشتاپو قرار گرفت. اما با دلاوری مقاومت کرد و چیزی به بازجویان نداد. ین یولیش قهرمان تا پایان جنگ در زندان گشتاپو بسر می‌برد. در ماه مارچ ۱۹۴۵ با رزمنده گان جوان دیگر، در حالکیه از ضعف جسمی شدید، بیماری و گرسنگی مفرط در آستانه مرگ قرار داشت، توسط نیروهای متفقین از زندان رهایی یافت.
  • پتر شفر (Peter Schäfer) یکی دیگر از رزمندگان نوجوان عضو گروه مقاومت «دزدان دریایی گل یخ» بود. پتر قهرمان در سیزده سالگی به عضویت گروه مقاومت درآمد. همراه با همرزمانش وارد کشاکشی پر مخاطره برعلیه میلیتاریسم عریان هیتلر شد. او شجاعانه از عضویت اجباری در گروه «جوانان هیتلر» (بسیج ملایان) سر باز زد و در مقابل آنها قد علم کرد و تسلیم تهدیدهای آنها نشد. او یکی از جوانترین رزمندگان گروه «دزدان دریایی گل یخ» بود، که بعدهها به دام گشتاپو افتاد، زندانی شد و مورد شکنجه و بازجوییهای مخوف قرار گرفت.
  • هانس فریکه(Hans Fricke) در پانزده سالگی به گروه «دزدان دریایی گل یخ» پیوست. در سن ۱۴ سالگی از پیوستن به گروه «جوانان هیتلر» (بسیج ملایان) سر باز زد. در پانزده سالگی از نشان دادن سلام هیتلری با بالا بردن دست راست، امتناع نمود و موضع خود را در مقابل رژیم هیتلری بطور نمادین اعلام کرد. سلام نازی یا درود نازی یکی از پر قدرت ترین نمادها و علائم نازیسم بود که همه مجبور به انجام آن در هر شرایطی بودند. عدم اجراء آن با مجازاتهای سنگین همراه بود.

اعضاء گروه «دزدان دریایی گل یخ»  در سال 2011 به دریافت یکی از بالاترین مدالهای افتخار آلمان (Bundesverdienstkreuz)، نشان افتخار جمهوری آلمان فدرال نائل، آمدند.

جامعه آلمان به نمادهای شجاعت خود افتخار می کند.

«من فکر می کنم، نوعی دیگر از زیستن را باید انسان بیاموزد.»

این جمله از دیتر جوان ۱۲ ساله است که در مقابل نازیسم هیتلری قد برافراشت. پدرش فریدریش لینتس که کشیش پروتستان بود، او را از پیوستن به «جوانان هیتلر» (بسیج ملایان) باز داشت. او از همان دوران «کودکی» هویت نوینی را برای خود رقم زد. با تمام توان از سیستم حاکم فاصله گرفت و دست رد بر سینه ایدئولوژی حزب حاکم کوبید. برای زنده نگاه داشتن نام و یاد «مقاومت جوانان» بر علیه نازیسم، و گسترش فرهنگ مقاومت و شهامت مدنی در بین نوجوانان و کودکان، موزه‌ای در شهر دوسلدرف به این موضوع اختصاص داده شده است. دسته دسته دانش آموزان مدارس از سرتاسر آلمان در این موزه با روحیه ای وطن پرستی، عدالتخواهی و منش اعتراض به وضع موجود آشنا می‌شوند. به موزه «یادبود مقاومت جوانان بر علیه نازیسم هیتلری» به دیده آثار و گنجینه ملی و افتخار جامعه آلمان نگاه می‌شود. شهر دوسلدورف /آلمان شاهد مبارزه و مقاومت نوجوانان و حتی کودکان بر علیه نازیسم بود. بسیاری از آنها به مقا ومت مسلحانه پیوستند.

متاسفانه پرداختن به همه این رزمندگان درحوصله این سطور نیست.

 

ندامت

به «بازی گرفتگان» توسط فیلمسازان و ژونالیستهای اروپایی از گذشته خویش پشیمانند، با پلشتی در مقابل فرهنگ مقاومت و نه در مقابل آخوندیسم ِ حاکم بر وطن می ایستند، تاریخ را در مقابل چشمان ما تحریف می‌کنند، شر را و نه نیکی را گسترش می‌دهند، با دروغهایشان خوشبختی را در جهان کمتر، و درد و رنج را بیشتر می‌کنند. آیا این «نادمان» با مرثیه نامه خویش، میزان خوشبختی را در جهان افزایش می‌دهند یا برعکس دامنه آلام و رنج انسانی را گسترش می‌دهند. وظیفه اخلاقی ما تحکیم خوشبختی عام است. معیار اصلی اخلاقی در فلسفه اخلاق جرمی بنتام خوشبختی در مقیاس جمعی است. به باور بنتام عملی اخلاقی است که به تحکیم و یا افزایش خوشبختی جمعی راه ببرد، یا کم کردن درد و رنج را موجب شود.

آیا این «به بازی گرفتگان» و هدایت کنندگانشان شر را گسترش و رنج را افزایش نمی دهند؟ آیا آنان در گسترش امرِ اهریمنی و امتداد شب گام بر نمی دارند؟ امتداد شب ملایان.

 

دکترعزیز فولادوند

۱۳ مارچ ۲۰۲۴ برابر با ۱۴۰۲/۱۲/۲۳