هر روزتان بهاری، نوروزتان گل افشان
در مقدم بهاران، فرسوده شد زمستان
قمری به شاخساران، بلبل به دشت و بستان
فصل شکوفه آمد، سنبل، بنفشه، نرگس
بنگر جوانه ها را، بر شاخه های عریان
آن ابرهای تیره، رفتند و جلوه گر شد
بر آسمانِ آبی، خورشید گرم و رخشان
سرشارِ زندگی شد، دشتِ پر از شقایق
بنگر طراوت باغ، در صبح خوب باران
حالا بهار یعنی، تغییر فصل سرما
یعنی که جاودان نیست، احوال و حالِ دوران
یعنی که زندگی کن، با شور و شوق و امّید
فارغ زبیم سرما، چون می رود زمستان
ما زاده بهاریم، باک از خزان نداریم
در باغِ زندگانی، پیوسته سبز و رویان
روزی که خاکِ ما را، با روح او سِرشتند
هر لاله شد حدیثی، از شرحِ حالِ انسان
در دل بکار بذر مهر و محبت، امید
در موسم بهاران، گل می دهد فراوان
آن کهنه ها گذر کرد، فصل نوین برآمد
هر روزتان بهاری، نوروزتان گل افشان
م. سروش