حسین یعقوبی: عاشق ترینِ مادران و سهمگین ترین انتخاب

 

 

 عاشق ترینِ مادران و سهمگین ترین انتخاب

«مردی ز بادِ حادثه بنشست

مردی چو برقِ حادثه برخاست

آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت

وین، نام را، بدونِ سپر خواست.»

(شاملو در اتفاق)

 

راستی بزرگترین «گناه» مادران مجاهد در یکی از سهمگین ترین اتفاقات مبارزه بر علیه هیولای آدمخوار زن ستیز حاکم بر کشورمان این بود که “ز بادِ حادثه ننشستند و ننگ را نگزیدند و سپر نساختند» بلکه  «چو برق حادثه برخاستند و نام را بدون سپر خواستند»!

«سوار اتوبوس شون کردند فرستادنشون اروپا …»! این، تمام‌ِ درکِ حقیرانه سازنده «مستندی» است بنام «کودکان کمپ اشرف». این «مستند» سناریویی است گزینشی از حرفهای فقط چهار نفر از حدود هزار تن از کودکان اشرف که در دهه ۹۰ میلادی توسط مجاهدین خلق با انرژی و مایه گذاری ستایش برانگیزی به خارج از عراق فرستاده شدند تا از مهیب ترین بمبارانهای مرگبار تاریخ منطقه در امان بمانند.

شواهد و قرائنِ پیرامون عناصر مرتبط با این «مستند» البته تردیدی باقی نمی گذارد که اصل موضوع نه سرنوشت کودکان اشرف که بخشی از جنگ کثیف روانی دستگاههای امنیتی فاشیزم مذهبی حاکم بر کشورمان جهت مقابله با آلترناتیو و تهدید اصلی موجودیت منحوسش است.

این «مستند» اما بسا فراتر از شیطان سازی از مجاهدین خلق بطور خاص، بدنبال شیطانی جلوه دادنِ «نفس مقاومت» بطور عام، به عنوان تنها و عالی ترین سلاح تسخیرناپذیر انسان برای انسان ماندن است. این، برای خامنه ای، رویایی، و برای راهزنان سیاسی مناسب ترین بستر تنفسی برای ابراز وجود است. چرا که حیات، بالندگی و تکامل مقاومت، فلسفه وجودی هر دو اردو  را در معرض تهدید جدی قرار می‌دهد. حساب خامنه ای که روشن است و انهدام حاکمیتِ فاشیزم دینی او از روز اول، هدفِ تعریف شده این مقاومت بوده است. برای او حضور یک تشکیلاتِ انقلابیِ منجسم، با شاخص مقاومتِ به هر قیمت، کابوسی وحشت آفرین است. و البته پر واضح است که در دوران حاکمیت فاشیزم، هر جریانی، با هر نام و ادعایی، اگر اصل مقاومتِ تمام عیار را بطور اصولی شیطانی جلوه داده و در صدد جرم انگاری آن برآید، بصورت اتودینامیک به جبهه فاشیزم پرتاب می شود؛ حتی اگر گفتمان خود را با جذاب ترین واژه ها در رثای آزادی و حقوق بشر تزئین کند. تجربه های تاریخی هم به کرات نشان داده‌اند که جریانات ضد مقاومت و مروج فرهنگ ذلت و تسلیم، از قضا در “هوای پاکیزه مقاومت” دوام نمی آورند، دچار خفگی سیاسی شده و به حاشیه رانده می شوند. این همان دیالکتیک تمیز دهنده جبهه خلق و ضد خلق است که نقاب از چهره مدعیان دموکراسی پائین می کشد و آنها را نهایتا به آلت دستان دستگاههای امنیتی یک رژیم ضدبشری تبدیل می کند.

اینجاست که در منطق ارتجاعی سازندگان این فیلم و “روشنفکران پاندولی” مدافع “آزادی بیان کودکان اشرف” نه فاشیزم حاکم، که زنان قهرمان مجاهد خلق که در سهمگین ترین لحظه انتخابِ بین ذلت و رهایی، تسلیم هیولای زن ستیز آخوندی نشدند، به همان اندازه مجرم هستند که دولورس ایباروری (پاسیوناریا مقاومت اسپانیا).

و لابد از نگاه این “مبارزان” سواحل امن، این مادران هستند که می بایست پاسخگوی کشتن روح ظریف کودکان دلبند خود باشند هنگامیکه آنها را در سیاهچالهای رژیم به تماشای شکنجه وحشتناک مادرانشان می برند، تا از این طریق آنها را وادار به تسلیم کنند! و لابد مادر شهید قهرمانِ قیام،  امیرارشد تاجمیر هم باید در جایگاه متهم قرار بگیرد که چرا جلوی جوانش را نگرفت و از مرگش جلوگیری نکرد!

به دلنوشته مادر امیرقهرمان نگاه کنید!
مادر: «به امیر گفتم نرو!»
گفت: «به‌خاطر وطنم میروم!»
گفتم: »تو وطن من هستی، گفت خودخواه نباش مادر! وطن تو امیر (تو) است اما وطن من ۷۰ میلیون ایرانی است و برای آنها می‌روم» 
در مقابل این پاسخ امیر قهرمان، مادرش جواب می دهد: «او با این حرفش مرا شرمنده کرد و رفت و دیگر بازنگشت... آن کسی که در فیلم، ماشین نیروی انتظامی از رویش سه بار می‌گذرد و له‌اش می‌کند امیر ارشد من است... همان جوانی که برای نجات دو مبارز رفت اما جانش را گرفتند. دو دختر مظلوم را گرفته بودند و به‌شدت می‌زدند؛ بعدها یکی از دختران آمد سرخاک امیر ارشد و همه را برای من تعریف کرد… آنها را می‌زدند و مردم هو می‌کردند، امیرارشد فریاد زده که هو کردن شما دردی دوا نمی‌کند نجاتشان بدهید و خود جلو می‌رود و یکی از مأموران را هل می‌دهد مردم هم می‌آیند که کمک کنند و نجاتش دهند اما مأموران می‌ریزند؛ نمی‌دانم بچه من چقدر باتون خورد، نمی‌دانم چقدر کتک خورد اما از پشت، ماشین نیروی انتظامی با سرعت به او می‌زند و او را می‌اندازد و همان موقع یک ماشین دیگر که آن هم مال نیروی انتظامی بود و همان جا پارک کرده بود می‌آید و از روی امیر ارشد من سه بار رد می‌شود. … امیر ارشد راهش را خودش انتخاب کرده بود؛ او خودش رفت، در تمام اعتراضات همپای مردم حضور داشت و من سرم بالاست و به وجودش افتخار می‌کنم. فرزند من خودش رفت و با شجاعت؛ او می‌دانست که در نهایت بازداشت اش می‌کنند و شکنجه است؛ اما رفت و کشته شد در حالیکه فریاد می‌زد اینها ناموس ما و هم وطن ما هستند… او رفت اما این روزها هر جوانی ما را می‌بیند خود را امیر ارشد ما معرفی می‌کند من دیگر چه می‌خواهم؟ یک امیر دادم هزاران امیر گرفتم».

 آری، زنان قهرمان مجاهد، این عاشق ترینِ مادران، در سهمگین ترین بمبارانهای تاریخ منطقه و البته در سخت ترین انتخاب، بین ادامه نبرد برای آزادی مردم ایران و یا زانو زدن در مقابل هیولای استبداد دینی، فرزندان دلبند خود را به کشورهای امن فرستادند، تا همچون پاسیوناریا (گل إحساس)، خطاب به مادران و نسل آینده در آسمان ایران این سرود را طنین انداز کنند و الهام بخش نبردشان گردند:
«به فرزندانتان درمورد آنهایی که از دریاها و کوهها و از مرزهای حفاظت شده توسط سرنیزه گذر کردند، تعریف کنید و بگویید در حالیکه سگان وحشی در پی دریدن گوشتشان بودند، آنها از همه چیز خود گذشتند؛ از عشقشان، کشورشان، خانه و ثروتشان، پدرانشان، مادرانشان، همسرانشان، برادران وخواهران و فرزندانشان ...؛ همه چیز را فدا کردند تا به ما بگویند ما اینجا هستیم، برای آرمانمان، آرمان همه بشریت مترقی و پیشرو... » (آخرین خطابه دولورس ایباروری از زنان مقاومت اسپانیا که به پاسیوناریا، گل إحساس مشهور بود).