دوست میدارم ترا ای همسفر
از نخستین گام تا پایانِ راه،
از تولد تا به مرگ
وَ نمیخواهم بدانم
از کدامین سرزمینی یا تبارت
از کدامین چشمه جوشان گشته است
و نمی خواهم بدانم مؤمنی یا کافری!
دوست میدارم تو را ای همسفر
شعله میخواهد دلم ای نازنین
تو برافروزش
به دستت،
باکلامت،
دیده ات!
گفتنی ها را نماید عشق بی شرح و بیان
بی نیازم میکند از گفته های این و آن
بی نیاز از کُنمکُن های زمین وُ آسمان
از خدا، از دوزخش، از جنّتش
از خط طولانی یِ پیغمبری!
می شناسم عاشقانی را که پیش از عاشقی
بی خیال هرچه غیر از عشق، مجنون بوده اند
میشناسم عاشقانی را که عریان رفته اند
جانشان آغشته با خون، در نخستین گامشان
رفتن تا اوج هستی، خوشترین فرجامشان
بیحساب وُ بیکتاب وُ دفتری!
واژهها کوچکترند از نامشان
در نگاهِ من ز هر بالانشین بالاترَند
در خور ایشان نیابم واژهای
لاجَرَم با عرض پوزش
خوانم ایشان را "شهید"!
جمشید پیمان 24،07،2024