گفتـگو بـا دشـمن
لکاته های شرور دین فروش
از خانهٌ مادری فراریم دادند .
درجهانی که مرا نمی خواهد
پراکنده ام کردند
تا منظومه متلاشی شده یی باشم
در آفاق جهانی ناهمرنگ و ناشنوا .
مرا
به زمانی از خانهٌ مادری راندند
که روشنفکران همصدا با من ، درغرب
خیابانها و میادین و سکوهای این قارهٌ چاقالو را
برای جوع وبلع سیاستمداران بازرگان وبازرگانان
[ سیاستمدار
خالی گذارده اند
ودرخانه هایشان خاموش
برلیوان بلند آبجوو کتاب های نوشته نشده
چرت می زنند .
اما من
با چمدان کوچکم دردست
ازخیابان های مرفه و متفرعن آنها
با غرورگذشتم
وفریاد کردم :
خانمها و آقایان !
لااقل بخشی از دارایی و برازندگی شما
ازاین غریبه است .
خیلی دماغتان را بالا نگیرید
خوب نگاهش کنید !
هم بوی نفت می دهد ، هم خون وخشم .
بر سرهر چهار راه ومعبری
چمدان پراز تراکت و پلاکاردهایم را گشودم
و بعضی از عابران را شرمنده کردم .
آری
سالهای سال است که من
درگذرگاهها و معابرجهان
رنج های ملتم را فریاد کرده ام
و کنار سایه های ملعون مرگ که درتعقیب اند
برای زندگی ، عدالت و آزادی
جنگیده ام .
امروز دیگر
بچه های من هم می دانند
که سیاستمداران جهان
همان بازرگانان « محترمی » هستند
که هرروزه ، به خونسردی
از تنگه آلام ملتم
به تجارت و تاراج می گذرند
و برای آسانی گذر
وسمه بر ابروی کورمی کشند
تا عجوزهٌ روزگار را به صد شعبده
« عروس » کنند .
شوریده حالم ، شوریده حال
آتشدانی چرخان در جهان
از اندوه خویش نمی گویم
که اندوه ملتم ، بی شمارتر .
با چمدان کوچکم دردست
آمادهٌ صد کوچ دیگرم .
اما به هر معبرو مأوایی که باشم
به روی هزارچهرهٌ دشمن
ومشاطه گران آن عفریته
تف خواهم کرد
سیلی خواهم زد
تخم مرغ گندیده پرتاب خواهم کرد
این حق من است
این حق میهن زندانی من است .
بازرگانان جهان
سیاستمداران جهانند
اما این پیر
با چمدان کوچکش دردست
نه اهل تجارت است ، نه داد و ستد
گفتگویش با دشمن هم ، مختصراست :
همگی با هم
گورتان را گم بکنید !