آموزش برای نسل جوان (۴۴) - کارکرد و مسئولیت پیشتاز

 

 

آموزش برای نسل جوان (۴۴)

 

کارکرد و مسئولیت پیشتاز

ضرورت یک ایدئولوژی انقلابی برای فرد و سازمان انقلابی

و پیش بردن و به نتیجه رساندن انقلاب دموکراتیک

رو در روی رژیم ولایت فقیه

×××

از سلسله آموزش‌‌های درونی مجاهدین

مسعود رجوی-تیر ۱۳۹۲

گفتید که در اثنای این بحث‌ها برایتان بخوبی روشن شد که ما با ایدئولوژی و مقولات و مفاهیم ایدئولوژیکی می‌خواهیم هم امروز و هم در آینده تضاد حل کنیم.

این حرف کاملاً درست است. آنچه ما و خلق ما امروز با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم، صرفنظر از شرایط خاص زمانی و مکانی، صرفنظر از عوامل متعدد و پیچیدگی شرایطی که ما را احاطه کرده، در مضمون و در محتوا، ادامه همان مسیر و مبارزه تاریخی و طبقاتی بین استثمارکننده و استثمارشونده است. بین ستمگر و ستم زده. بین سرکوبگر و سرکوب شده. بین خلقی که حاکمیت و حداقل حقوق و آزادی‌های خود را می‌خواهد و رژیم ولایت فقیه که به نام اسلام و دین و قرآن، ستم شاهان و دربارهای فئودالی را به ابعاد نجومی رسانده است.

چه خوب بود اگر در برابر ارتجاع، اصلاً انقلاب و انقلاب کردن لازم و واجب نمی‌بود! اما واقعیت غیر از این است. چه خوب بود اگر اصلاً قشر پیشتاز و مقاومت سازمان یافته‌یی لازم نمی بود و اوضاع خودبخود درست می‌شد!  اما واقعیت غیر از این است.

چه خوب بود اگر اصلاً نیازی به تشکیلات پیشتاز و رهبری کننده‌یی نمی‌بود و بدون آن تغییر و انقلاب در برابر ارتجاع قهار محقق می شد! اما واقعیت غیر از این است.

کلمه «ربیون» را که گفتید بیشتر توضیح بده، در لغت به معنی تربیت شدگان ، افراد کمال یافته و به تکامل رسیده است.

حالا کلمه «تحصیل کرده» را در نظر بگیرید. این کلمه به معنی فرد با سواد، درس‌خوانده و مثلاً دانشگاه رفته است و به  فردی اشاره دارد که در یک سیستمی تحصیل کرده است. این کلمه در مقابل کلمه تحصیل ناکرده یا فرد عامی و بی سواد قرار میگیرد.

حالا وقتی صحبت از تربیت به مفهوم دقیق آن می‌کنیم ، دو نکته را باید درنظرداشت:

 یکی اینکه فقط آموزش و تحصیلات نظری را در بر نمی‌گیرد بلکه پرورش ایدئولوژیک را هم شامل می‌شود. نکته دیگر اینکه این کلمه در برابر خودرویی و رشد خودرو قرار می‌گیرد.

خودرویی و رشد خودرو تا آنجا که به انگیزش‌ها مربوط است و محرک کار و مسئولیت می‌شود و تا آنجا که اعتماد به نفس می‌دهد، چیز خوبی است. اما کافی نیست.

فرض می‌کنیم یکی می‌خواهد رانندگی یا خلبانی یا طبابت یاد بگیرد و برای آن انگیزه دارد، تلاش خودش را هم می‌کند. این خیلی خوب است. اما بالاخره باید نزد مربی و به آموزشگاه رانندگی یا خلبانی یا دانشکده پزشکی برود. وقتی که تلاش‌های خود را  در این چارچوب و در ظرف مناسب آن انجام بدهد آن وقت به همان رانندة ماهر یا خلبان کارآ و طبیب حاذقی ارتقا پیدا می‌کند که مردم جان خود را به او می‌سپارند.

حالا جامعه و جنبش‌های اجتماعی و انقلابی را در نظر بگیرید و بگویید که در اینجا موضوع رانندگی و خلبانی و طبابت آن چه می‌شود؟

آیا اصولاً هدایت و رانندگی در این زمینه لازم است یا لازم نیست؟

آیا اصولاً مداوای آفت‌ها و بیماریها و طبابتی در این زمینه لازم است یا لازم نیست؟

اینجاست که به قشر پیشتاز و جلودار می‌رسیم. آن عنصری که برای تکان دادن جامعه و هدایت آن ضروری است. منظور همان عامل و تشکل و تشکیلات پیش‌برنده و رهبری‌کننده است.

×××××

اگر یادتان باشد در نشست‌های سالهای گذشته، در همه انقلابهای قرن بیستم نقش این عامل را می‌دیدیم .

در اواخر قرن نوزدهم، انقلابیون آن زمان به این نتیجه رسیدند که حرکت خودانگیخته و خود جوش توده های مردم و طبقات محروم لازم است اما کافی نیست. سپس در اوایل قرن بیستم آن را در حرکت هدایت شده و رهبری شده تئوریزه و فرموله کردند. احزاب پیشرو از اینجا پدید آمد.

تفاوت طبقه «فی نفسه» یعنی طبقة در خود، با طبقه «لنفسه» یعنی طبقه برای خود، در همین جا روشن شد. معلوم شد تا وقتی که یک طبقه محروم، بطور بسته، در خودش و توی خودش است، هنوز به بلوغ شایسته برای غلبه بر طبقه حاکم و ستمگر نرسیده است. مگر اینکه بتواند حزب سیاسی خود را هم تشکیل بدهد. در مثل مانند طفلی که در مراحل بلوغ خود زبان باز می کند و لب به سخن می‌گشاید، سود و زیان خود را تشخیص میدهد و سپس برای دستیابی به خواسته هایش  برمی‌خیزد و حرکت و عمل می‌کند.

نتیجه اینکه، حرکت خودجوش و خودانگیخته و شرایط عینی برای انقلاب، البته مبنای لازم و ضروری است. اما برای اینکه به هدف برسد نیازمند تشکل و سازمان‌یافتگی و هدایت و رهبری است. این همان شرط کافی و همان عنصر ذهنی مکمل است.  شرایط عینی را تکمیل و بارور می‌کند.

سعی می‌کنم این بحث را برای جوانان انقلابی در داخل میهن اشغال شده، با داستان به قدرت رسیدن خمینی ساده کنم.

همین خمینی و شبکه آخوندهای میوه‌چین و فرصت‌طلبی را در نظر بگیرید که با او بر روی امواج انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران سوار شدند و قدرت مطلقه را تحت عنوان ولایت فقیه قبضه کردند.

در آن زمان شرایط عینی انقلاب فراهم بود اما مشکل در شرط ذهنی یعنی در سازمان و تشکیلات رهبری‌کننده انقلابی بود. ارتجاع این چنین گوی سبقت ربود.

آیا مردم ایران کم فداکاری کرده بودند؟

آیا مردم ایران اشتباه کردند که در برابر استبداد دست نشانده سلطنتی، آزادی و استقلال می‌خواستند؟

آیا پیشتازانی مانند سازمان چریکهای فدایی خلق ایران یا سازمان مجاهدین خلق ایران نباید قیام می‌کردند؟

آیا نیروهای انقلابی در زمان شاه، همین که رژیم شاه خود را با «انقلاب سفید»ش یکسویه و یکپایه کرد و اختناق کامل برقرار کرد، بایستی مثل آخوندها و احزاب سنتی آن زمان، به حاشیه نشینی روی می‌آوردند و دنبال زندگی خودشان می رفتند؟

آیا آن همه عملیات و قهرمانی‌ها و جانبازی‌ها و شکنجه‌ها و زندان‌ها در زمان شاه که جامعه ایران را تکان داد و باعث شد در شرایط مناسب توده مردم بیرون بریزند، اشتباه و بیهوده بود؟

×××××

واضح است که بورژوزای ضد انقلابی و جریان ها و افرادی که می‌خواهند جنایت‌ها و تبهکاری‌های آخوندهای حاکم را دستمایه و سرمایه کسب و کار سیاسی خود کنند، به این سفسطه متوسل می‌شوند که چون خودتان هم می‌گویید که شیخ به مراتب بدتر از شاه است، پس همه آن مخالفت‌ها و مبارزه‌ها و مجاهدت‌ها در زمان شاه بیهوده بوده،برای تخطئه انقلابیون ، برای زبان درازی علیه آنها، برای طلبکاری و برای توجیه جنایت‌های دیکتاتوری دست‌نشانده سلطنتی، برای تخفیف مصدق و فاطمی و حنیف نژاد و مسعود احمدزاده و جزنی، البته سفسطه خوبی است. هیزم بیار معرکه هم ارتجاع آخوندی و جنایتها و چپاولها و وطن فروشی بی‌حد و حصر آن است. 

چرا میگوییم سفسطه است؟

برای اینکه اصلاً کاری به کار روند تکامل اجتماعی ندارد.

برای اینکه مهیب‌ترین نیروی ارتجاعی سر بر آورده از اعماق قرون و اعصار تاریخ ایران را نادیده می‌گیرد و تعیین تکلیف نمی‌کند که با همین نیرو که همدست و هم کاسه خودش بوده چه باید کرد؟

انگار نه انگار که در کودتا علیه مصدق شاه و شیخ واستعمار در کنار یکدیگر بودند.

انگار نه انگار که در سرکوب و خلع سلاح مجاهدین صدر مشروطه هم وضع به همین منوال بود.

الآن هم انگار نه انگار که وقتی فرزندان رشید این میهن به مقاومت در برابر همین رژیم می‌پردازند، بازهم آنها با ارتجاع و استعمار مشترکاً برچسب تروریست می‌زنند.

در لابلای همین سفسطه، مهمتر این که می‌خواهد این پیام را به مردم ایران بدهد:

حالا که آخوندها و اسلام آنها را چشیدید، دیگر به یک راه حل استعماری بدون عبا و عمامه رضایت بدهید!

 به جای دیگری هم امید نبندید!

 رژیمی مثل شاه یا مشابه آن با برخی تبصره‌ها و اصلاحیه‌های دمکراتیک (! ) بس‌تان است!

 بیشتر از این را نخواهید و گول این شورای ملی مقاومت ایران و امثال مجاهدین را هم نخورید. اینها اگر بیایند استالینیسم می شود، توتالیتاریسم می‌شود، کره شمالی یا حداکثر چین کمونیست می‌شود! تازه مصدق‌تان هم اگر کودتای ۲۸ مرداد نبود، کشور را تحویل کمونیست‌ها می‌داد! پس دیگر این قیل و قال در مورد آزادی و رود خون شهیدان را هم کنار بگذارید!

×××××

این‌ها حرفهای خلص بورژوزای ضد انقلابی است. تا وقتی هم که از مبارزاتتان حتی در زمان شاه ندامت نکنید دست بردار نیست. این بورژوازی دستگاه خودش را دارد. در جنگ ضد میهنی خمینی با عراق هم داد «وطن» سر میداد و وقتی ما با دولت وقت عراق بیانیه صلح امضا کردیم و طرح صلح شورای ملی مقاومت را ارائه دادیم، عیناً مانند دار و دسته خمینی جیغش به هوا رفت که گویا ما وطن نداشته او را به بیگانه فروخته ایم!

این بورژوازی در حالی که دستگاه کامل و جامع ایدئولوژیکی خود را دارد و بر پراگماتیسم محض سوار است و تا خرخره، تابع و اسیر تعادل قواست، از این دم می‌زند که اصلاً باید ایدئولوژی‌ها را دور ریخت چون اسباب زحمت و دردسر است! روی جنایت‌های آخوندها در ایران هم سوار شده و چون اهل جنگ با آنها نیست، به جای آن با شلاق کش کردن امثال مجاهدین به نفع همان آخوندها، از ما تقاص می‌گیرد.

اما اگر ایدئولوژی را در ساده‌ترین بیان، دستگاه تنظیم رابطه انسان و مناسبات او با دنیای پیرامون تعریف کنیم، او هم ایدئولوژی خود را دارد. مناسبات و تنظیم رابطه انسان با دنیای پیرامونش، حتی اگر خودش هم آگاهی نداشته باشد، بر حسب یک ادراک و جهان‌بینی است که از طبقه یا محیط یا خانواده یا تربیت خود گرفته است. ارزش‌ها، علقه‌ها و پیوستگی‌ها یا ناپیوستگی‌ها البته متفاوتند اما کسی نمی‌تواند بگوید دارای هیچ ملاک و معیار و دستگاه ارزش و سنجش نیست و با جهان پیرامون خود هیچ رابطه ای ندارد.

بنابراین ذوب شدن در ارزش‌ها و معیارهای از ما بهتران ِ فرنگی، از قبیل برچسب تروریستی به مجاهدین و تمام رابطه‌ها و مناسباتی که علیه فرزندان رشید این میهن تبلیغ و تراوش می‌کند نیز یک ایدئولوژی است.  منتهی ایدئولوژی بورژوازی ضد انقلابی و همسو و همدست با ارتجاع حاکم بر ایران...

اما آیا امروز این بورژوازی وابسته بر ایران حاکم است؟ خیر.  پس موضوع را کنار می‌گذاریم چون حاکمیت در ایران امروز در دست یک رژیم دجال و ضد بشری، در دست استبداد دینی و قرون وسطایی ولایت فقیه است.

فقط به این یادآوری کفایت می‌کنم همچنان‌که در سال ۱۳۵۸ در کلاس‌های تبیین جهان می‌گفتیم، ایدئولوژی برای ما راهنمای عمل، طرح و رهنمون چگونه زندگی‌کردن و چگونه مردن است. جوهر، علت العلل و غایت حرکت و مناسبات‌مان را مشخص می‌کند. به همین دلیل گفته‌ایم و می‌گوییم که « بدون یک ایدئولوژی انقلابی نمی‌توان نهضتی انقلابی داشت، بدون یک ایدئولوژی انقلابی نمی‌توان سازمانی انقلابی داشت و بدون یک ایدئولوژی انقلابی نمی‌توان فردی انقلابی ساخت».

 حال اگر آخوندهای چپاولگر و شرکای دیرین یا نورسیده، آرمان گرایی را حرام کرده اند، اگردر ایدئولوژی و فرهنگ آنها، مبارزه و تشکیلات و مقاومت و صدق و فدا مذموم است، اگر ارزش‌های مبارزاتی از مد افتاده و هرکس باید فقط به خودش برسد، اگر ارتجاع در طیف و جبهه فراگیرش، راهی جز دگردیسی و ذوب در بورژوازی ضد انقلابی باقی نگذاشته؛ گناه ما چیست؟

 این دگردیسی با همه آثار و عوارض آن،نه جدید است و نه تعجبی بر می‌انگیزد. امری کاملاً قانونمند و شناخته شده و تجربه شده است.

در مقابل ما هر چه بیشتر و بیشتر بر ارزش‌ها و آرمان‌های ایدئولوژیکی خود پا می‌فشاریم و پرچم مجاهدت و مقاومت تا آخرین نفس برای سرنگونی ارتجاع قهار ضد بشری را بالا و بالاتر می‌بریم. باشد که خدا  و خلق از ما بپذیرند و یاری‌مان کنند.

×××××

در مورد آن روند انجذاب و دگردیسی که گفتم برای ما تازگی ندارد و تعجبی بر نمی‌انگیزد و همچنین دعاوی بورژوازی وابسته علیه آلترناتیو دمکراتیک-انقلابی، یک نمونه از تجارب و مواضع‌مان را که مربوط به ۳۰ سال پیش است، با یکدیگر مرور می‌کنیم:

۳۰ سال پیش در خرداد ۱۳۶۲  با ۲۰۰ نفر مسئولان و نمایندگان اتحادیه انجمن‌های دانشجویان مسلمان در خارج کشور که از کشورهای مختلف آمده بودند، در مورد همین موضوع نشست داشتیم که همان زمان منتشر شد.

دانشجویان از دعاوی و تاخت و تاز بورژوازی علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت می‌گفتندو اینکه مدعیان، دور از جبهه نبرد، می‌گویند اصلاً ایدئولوژی و آرمان چیست و به چه درد میخورد؟ در آن زمان مدعیان خواستار «مجاهدزدایی» و بعد هم «شورا شکنی» بودند تا به زعم خودشان یک آلترناتیوی درست شود که « همه با هم» باشند که در آن « هژمونی» و بخصوص هژمونی مجاهدین نباشد! اصطلاحات «مجاهد زدایی» و «شورا شکنی» مال آن زمان است. هیچکدام را هم ما ابداع نکردیم و تا آنجا که یادم هست اولین بار هزارخانی در پاسخ به دعاوی به اصطلاح « قشر میانی» علیه مجاهدین و شورا آنرا بکار برد. 

ما از اول می‌گفتیم که مدعیان اگر راست می‌گویند، چرا آلترناتیو مطلوب و مورد نظر خودشان را تشکیل نمی دهند؟ چرا آن را معرفی نمی‌کنند؟ چه کسی در خارجه، آنهم با همه آزادی‌هایی که از آن برخوردار هستند، راه را بر آنها بسته است؟

به راستی اگر پایه و مایه‌یی در کار بود در این ۳۰ سال حتماً خودش را نشان می‌داد و متشکل می‌شد و قطعاً آلترناتیو مطلوب خودش را ارائه می‌داد و آنگاه ایرانیان و هموطنان هم قضاوت و انتخاب می‌کردند.

اما صورت مسأله واقعی این نبود. صورت مسأله واقعی، همچنانکه در این ۳۰ سال هم تجربه شد، قبل از هر چیز، مجاهد زدایی و شورا شکنی به سود ارتجاع حاکم بود. یعنی بقیه حرفها و ادعاها نسیه بود و آنچه نقد بود به جیب آخوندها می رفت.

البته ما از خدا می‌خواستیم و الان هم میخواهیم که کاش بعنوان طبقه و نیرو، یک بورژوازی ملی (واقعی) در کار میبود که آلترناتیو سیاسی خودش را ارائه میکرد. در اینصورت وظیفه ما این بود که با حفظ مواضعمان، با مراعات وحدت و تضادهایمان، با آن وارد اتحاد و ائتلاف میشدیم.

اگر یادتان باشد، در دیماه گذشته در بحث از اسلام مجاهدین گفتیم که، هر چند که وقتی خمینی آمد، احزاب سنتی دوباره میدان پیدا کردند، اما «اقتضای تاریخی و اجتماعی چیز دیگری بود که آنها پاسخگوی آن نبودند». خمینی همه را پشت جنگ ضدمیهنی یا متوقف و مهار کرد یا در خودش فرو برد و فرو خورد و عاقبت هم آنها را به بیرون پرتاب کرد. چرا که:«بورژوازی ملی ایران هم به دلایل تاریخی آن قدر ضعیف بود که نتوانست یک پیشوای ملی مانند مصدق را پاس بدارد و حفظ و حراست کند. ”ملی-مذهبی‌ها“ که امروز می‌گویند، بخش فرسوده، ارتجاعی و تحلیل رفتة همین بورژوازی، در رژیم ولایت فقیه است. بخش وابسته گرای آن هم که اساساً از درآمد نفت ارتزاق می‌کرد و عمدتاً تجاری بود، در خدمت شاه بود و در زمان شیخ نیز به تحولات درونی رژیم و به امثال رفسنجانی یا خاتمی و سبزینه چشم دوخته و نمایندگان سیاسی آن هم که بقایای شاه باشند چشم به این دوخته‌اند که امریکا روزی آنها را به قدرت برساند. غافل از اینکه امریکا تابحال در سیاست خارجی در ضعیف‌ترین و پراشتباه‌ترین دوران تاریخ خود بعد از جنگ جهانی دوم بوده است. لیست گذاری مجاهدین، آن هم در روزگار سلطنت مطلقة آخوندی، شاخص بسیار گویایی از این حقیقت است که تا کجا به همین آخوندها و گفتگوی بی‌نتیجه با آنها در سراب استحاله و جناح مدره و میانه‌رو  چشم دوخته بودند.  اما 30 سال گذشت و در رژیم ولایت فقیه چنین چیزی یافت می نشود، آنم آرزوست!»

×××××

حالا بعد از این یادآوری، به قسمتی از آنچه که ۳۰ سال پیش در نشست با مسئولان و نمایندگان اتحادیه دانشجویان مسلمان گفتیم، از روی متن حرفهای آنروزمان در خرداد ۱۳۶۲ میخوانم:

-«ما کلمه انقلابی حرفه‌ای را بی حساب و کتاب بکار نمی‌بریم . بایستی در آرمان و در مشی حرکت (اسلوب مبارزه) انقلابی باشیم، خصوصیات اخلاقی انقلابی نیز داشته باشیم و اضافه بر این، بطور حرفه ای و در ارتباط با یک تشکل انقلابی هر آنچه را که در توان داریم نثار آزادی و خلق و انقلاب کرده باشیم تا بطور تمام عیار شایسته آن گردیم».

-«حال بگذارید به شیوه قدیم اپورتونیستی، عده ای ” سانترالیسم“ را به ”کارخانه“ و اعضا و هواداران یک تشکل قدرتمند انقلابی را به ”پیچ و مهره “و یا ”گلة گوسفند“ و ”برده“ تشبیه نمایند. این تشبیه ”کارخانه“ و ”برده“ و ”پیچ و مهره “ از نظر تاریخی متعلق به منشویک‌های ابتدای قرن بیستم است که تحت عناوین به اصطلاح دمکراتیک! با انضباط انقلابی مخالفت ورزیده و خواستار آن بودند که تشکیلات به” عقب“ و به” راست“ رفته و هر بخش یا انجمن یا فردی به دلخواه خود عمل کند....

لنین در این باره گفته بود: ”برای اندیویدوآلیسم روشنفکرانه...که تمایل خود را به طرز تفکر اپورتونیستی و جمله‌پردازی آنارشیستی ثابت نمود، هر گونه سازمان و انضباط ... حق ” سرف داری“ بنظر می آید».

-«حالا وقتی که من می‌                                                                                                                                            گویم ” سازمان“، بهیچوجه منظورم یک ارزش یا دارایی گروهی نیست، نه! منظورم یک گنجینه ملی است. منظورم یک گنجینه تاریخی برای تمام مردم ایران است که رایت شرف و پرچم امید و آرزوی آنها را با تمام مرارتها و خونهایش بدوش می کشد، بهای آن را هم هر روز و هر شب در هر کجا می پردازد، فنا ناپذیری و مقاومت انسان ایرانی را در بحبوحة وحشیگری خمینی نمایندگی می‌کند.

خمینی ضدبشر آمده است تا انسان ایرانی را تحقیر و نابود کند. می‌گوید:

ببین ترا به چه روز سیاهی نشاندم!

نفس هم نمی‌توانی بکشی!

بچش! هر ننگ و فضاحتی را به اسم اسلام و به اسم خدا بچش!

 هر چه دلم می‌خواهد به سرت می آورم !

می کشم! داغان می کنم! تخریب می کنم! حرف هم نمی‌توانی بزنی!  سکوت کن!

سرت را بینداز پایین و مجیز ما را بگو !...

اما نسل شما می‌گوید : نه نه نه ! مقاومت می‌کنم ، پس هستم!

این مقاومت مبین اعتبار وجود من و خلق من است!

تو می‌خواهی همه چیز را اسیر تاریکی و یأس و حرمان بکنی !

من با تو مبارزه می‌کنم! می‌جنگم! بهایش را هم می‌پردازم و تا خشت آخر، بنای حکومت ننگین ظلم و ستم ترا از بن بر می کنم!  واژگونت میکنم دفتر ننگ و جنایت ترا از هم می درم!

حالا بجنگ تا بجنگیم!

با چنگ و ناخن و دندان هم می جنگیم!

با مال و جان و عزیزان و خانمان می‌جنگیم! آن در داخل کشور و این هم نمونه کارمان در خارج کشور

هر چقدر تو امکاناتت زیادتر باشد من اراده ام قویتر خواهد بود و آن را بیشتر صیقل خواهم زد!

سر از پا نخواهم شناخت و سرانجام به هدفم خواهم رسید...

بله، همین که ملتی مرگ سرخ را بر تسلیم سیاه ترجیح داد،از آن لحظه شکست ناپذیر می شود».

-«حالا اگر این نکاتی که گفتم روشن است، امیدوارم که شما (خواهران و برادران) جای تاریخی خود را به خوبی درک کرده باشید. حال بگذارید یک عده ای در خارجه بنشینند، فدا شدن و عمل برای گرفتن آزادی در سطح سراسری و در داخل کشور را واگذار کنند به شما؛ ولی دم گرفتن ! برای آزادی و حرف آن را اختصاص بدهند به خودشان!! مهم نیست! این هم یک نوع تقسیم کار است! نمی‌دانم چرا این همه بر علیه ما می‌گویند و می‌نویسند ولی تا بحال من این نکته آخری را در فرمایشات آنها ندیده ام!

 اینهم از طنزهای روزگار ماست! روزگار خمینی‌زدگی و خمینی‌گزیدگی».

-«خوب، حالا از شما می‌پرسم فی‌الواقع برای تضمین آزادی و استقلال وطن‌مان چه تضمین اساسی غیر از سازمان مجاهدین خلق ایران در شرایط حاضر وجود دارد؟

تضمین را که از کشورهای خارجی نمیشود قبول کرد! تضمین را باید در داخل همین جامعه در سطح آگاهی و شناخت های توده مردم و در درون نیروهای شاخص مردمی و در کم و کیف رشیدترین فرزندان و رزمندگان راه آزادی مردم جستجو کرد.

اگر فرض کنیم که سازمان مجاهدین دیگر وجود ندارد؛ آیا صورت مسأله ایران فرق نمی‌کند؟ کاش یک سازمان بهتر و عالیتری وجود می داشت. اما اگر نخواهیم روی کاغذ حرف بزنیم و بخواهیم در عالم واقع به ارزیابی واقعیات بنشینیم اینطور نیست...

کار شما هم در پیوند ارگانیک با مبارزه چنین سازمانی است.درست به همین دلیل از تمام صحبت‌هایی که تا کنون کردم این نتیجه را می‌خواهم بگیرم که بطور عملی و واقعی، مسئولیت و رسالت تاریخی‌مان را درک کنیم و اینکه در کجای تاریخ نشسته‌ایم و اینکه به مثابه مهمترین و حتی تنها نقطه امید بالفعل برای یک خلق محروم چه مسئولیتی روی دوشمان است و از ما چه انتظاراتی میرود؟

 اگر سازمان شما نباشد صورت مسأله ایران فرق می‌کند.آن وقت در تعادل قوای موجود داخلی و بین‌المللی، معادلات جدیدی مطرح می‌شود».

-«برای اولین بار در تاریخ ایران، ما با یک جانشین و آلترناتیوی مواجه هستیم-شورای ملی مقاومت – که در کانون آن یک نیروی بالنده انقلابی دمکراتیک به معنی اخص کلمه قرار دارد. این از هر حیث بی سابقه است. فکر نکنید که کم چیزی است. خلق ما برای ایجاد یک چنین جانشینی با همه نقا‌ئصش، بهای بسیار گزاف پرداخته. راستی اگر این شانس از بین برود دیگر بالفعل چه چیزی باقی می ماند؟ پس به آنچه برای شورا کرده ایم افتخار می‌کنیم. اگر دستمان برسد باز هم بیشتر خواهیم کرد...».

×××××

-«مثال دیگر ایدئولوژیکی و سیاسی

یک آموزش و تجربه اندوزی دیگر مربوط به ضدیت های هیستریک و بیمارگونه و ”غیر مسئول“ (لیبرال مآبانه) با مذهب است... که دقیقاً انحرافی و اپورتونیستی است وضمناً یکی از علائم ”بریدگی“ و ” انفعال“ روشنفکرنمایانه در شرایط حاضر نیز به شمار می‌رود .

اما در خارج از کشور، هیستری ضد مذهبی- به مثابه واکنش خودبخودی و عکس‌العملی خمینی گزیدگی مذهبی- گاه آنچنان بیداد می‌کند که آدم بی اختیار بیاد همان” هیستری مذهبی“ و جنون ضد ”لامذهبی“ و ضد ” لائیک“ خمینی می افتد که البته هر دو هیستری بر علیه منافع خلق و انقلاب و اتحاد نیروهای جبهه خلق با هم همسو و همزادند!»

-«اما ،ما (مجاهدین) طبعاً همچنان که به جنون مذهبی خمینی که خیلی وقت ها میلیون‌ها تن از توده‌های ناآگاه مردم را نیز به دنبال خود می‌کشید، تسلیم نشدیم، طبیعی است که در قبال مواضع عکس العملی آن نیز هوشیار خواهیم بود»

-«ضمناً اگر دقت کرده باشید نشریات ضد انقلاب (مغلوب) خارج از کشور حاوی نمونه‌های بیمارگونه ضد مذهبی است، که طبعاً نوک پیکان آنها متوجه ”مجاهدین“ و تشبیه ایدئولوژی ما با خمینی است».

×××××

-«مثال دیگر، ضد ایدئولوژیسم: اینهم، یک تمایل نادرست و واپسگرایانه دیگر است. تمایلی که برحسب آن، اصولاً ”ایدئولوژی داشتن“ (علی الخصوص در ضدیت با ایدئولوژی مجاهدین) نفی و طرد میشود.

اگر می‌گفتند مجاهدین حق تحمیل ایدئولوژی و تفکر خود را به احدی ندارند، می‌گفتیم حق با شماست و به چشم.

کمااینکه در ”برنامه شورای ملی مقاومت و دولت موقت“ و در ”وظایف مبرم دولت موقت“ نیز به طرق مختلف بر این حق –یعنی آزادی کامل عقیده و بیان و مذهب و مسلک ...- تأکید شده است. کمااینکه مجاهدین در گذشته نیز هرگز چنین کاری نکرده و با همه فشارها و انحصارطلبی‌های خمینی در این رابطه نیز مخالفت ورزیده اند. اما گاه بخاطر داشتن این عقیده و ایدئولوژی، ما (مجاهدین) آنچنان مورد طعن و لعن و حمله قرار میگیریم که انگار هرکسی حق دارد عقاید خود را داشته باشد، الا مجاهدین! 

اما یک چنین برخورد ضددموکراتیکی موضوع اشاره الآن من نیست. چرا که بطلان آن کاملاً بدیهی است.

من می‌خواهم مطلبی را که قدری پیچیده‌تر است توضیح بدهم. مطلب در رابطه با آنهایی است که میگویند : ایدئولوژی را کنار بگذارید و یا آن را بترتیبی نادیده بگیرید .

البته چه بسا باشند افرادی که این حرف را حتی با حسن نیت بزنند و هیچ قصد سوئی هم نداشته باشند. اما چنان که  الساعه توضیح خواهم داد، نتیجه عملی این تمایل را شاید توجه ندارند که چیست.

پس مخاطب من در این مثال، آن تمایلی است که ولو از روی سادگی و تحت جاذبه‌های ” ملی گرایانه ی محض“ خواستار نادیده گرفتن عنصر عقیدتی و ایدئولوژیک، یا کم بها دادن به آن در چارچوب یک نیروی مسئول انقلابی همچون مجاهدین است.

زیرا واقعیت این است که بدون ایدئولوژی انقلابی نمیتوان مبارزه با جنبش و سازمانی انقلابی به راه انداخت یا آن را رهبری نمود.

به این معنی که اگر شما ایدئولوژی مجاهدین و یا ایدئولوژی هر نیروی واقعاً انقلابی دیگر را از آنها بگیرید، آنها نه تنها صدپاره و متفرق و منفعل خواهند شد، بلکه اصولاً سرچشمه شور و حرکت و فداکاری آنها را کور می‌کنید، چه رسد به اینکه صدتا صدتا در برابر جوخه اعدام بایستند یا هزار هزار شکنجه و زندان خمینی را بپذیرند و مقاومت کنند.

زیرا به مثابه یک اصل اساسی ولایتغیر : ایدئولوژی مهمترین سرمایه ثابت و مهم‌ترین جان‌مایه مستمر در هر جنبش رزمنده انقلابی است.

نقش ”ریشه“ را در ساختمان درخت دارد که ساقه های ”سیاست“ و شاخ و برگ ”تشکیلات“ بر آن استوار است».

-«در عصر ما –یعنی عصر شرکتهای چند ملیتی و انحصارات بزرگ – حتی جنبش‌های دمکراتیک و ملی که ماهیتاً دستیابی به آزادی و استقلال ملی را مدنظر دارند، با آنچنان مخاطرات و وضعیت بغرنجی روبرو هستند که پیروزی پایدار آنان در همین چارچوب نیز مستلزم تسلیح آنها به سلاح های ایدئولوژیکی و استعدادت (پتانسیل‌های) اجتماعی نوین است، در غیراینصورت ولو اینکه یک مرحله را با موفقیت پشت سر بگذارند، در مراحل بعدی پیوسته در تهدید ”رجعت“ به سر می‌برند».

-«میخواهم نتیجه بگیرم که ”ضدایدئولوژیسم“ به معنی اصرار در دست برداشتن از ایدئولوژی یا نادیده گرفتن و کم بها دادن به عنصر عقیدتی، در مورد جریانی همچون مجاهدین، نه فقط نادیده گرفتن پیچیدگی و تکامل مبارزه کنونی و تفاوت کیفی عظیم آن با مبارزات قبلی، و نه فقط ساده سازی کودکانه پدیده بغرنج مبارزه متشکل و سازمانیافته انقلابی در حال حاضر و طبعاً ”رجعت“ به عملکردها، اسلوبها و مبارزات و ارگانیزمها و سازمانهای مراحل بسیار ساده تر و پایین تر مبارزاتی است، بلکه در عمل به معنی سوزاندن ریشه مقاومت و تشکل انقلابی است، که طبعاً منفعت آن قبل از هر کس به جیب خمینی میرود. یعنی همان کسی که سرنگونی او ملازم با مقاومت عمیق و گسترده انقلابی است.

اما با اینهمه، لیبرال-بورژوازی که در باطن با مقاومت و تشکل و رهبری انقلابی هرگز دل خوشی نداشته و ندارد، در پس دعاوی و لفافه‌های مختلف منجمله دعاوی دمکرات‌نمایانه و ملی‌گرایانه، ”ضد ایدئولوژیسم“ خود را بی‌دریغ بر علیه ما تبلیغ می‌کند. تبلیغاتی که از تمایلات انحرافی و اپورتونیستی گوناگون نیز بر علیه خط مشی اصولی و انقلابی  (که بر مبانی عقیدتی خود استوار است) استقبال میکند.

 خلاصه کنم: مخصوصاً در شرایط اقتصادی-اجتماعی ایران و در یک چنین سطحی از پیچیدگی و تکامل مبارزات آن، بدون یک مکتب و عقیده ومرام انقلابی ، هرگز نمیتوان به یک مقاومت یا تشکل انقلابی دست یافت».

-«به قول حضرت علی : ”سلاحهای ما بر گنجینه بصیرتهایمان متکی است“».

×××××

-«برای پیش بردن یک شعار انقلابی و یک انقلاب واقعی، شما به یک سازمان و یک تشکیلات واقعی نیاز دارید، به عبارت دیگر برداشتن این بار و انجام این کار؛ منحصر به یک نفر و دو نفر و صد نفر و هزار نفر نیست.

کدام سنگ بزرگ را یک تنه میتوان بلند کرد؟ این سنگی را هم که امروز سد راه تکامل جامعه است، باید تمام مردم بلند کنند. اما برای برانگیختن جامعه و هموار کردن راه قیام انقلابی، شما به یک تشکیلات، به یک سلسله روابط دسته جمعی و انقلابی نیاز دارید».

-«ما دنبال قهرمانان تک و تنها و منحصر به فردی که فکر می‌کنند دشمن را ”تکی“ می‌توانند خاک کنند نیستیم، عصر فردیت‌های اسطوره‌یی سپری شده است. هیچ رستم یا هرکول و پهلوانی هم که دشمن را یک تنه به زمین بزند در کار نخواهد بود. همه پیشرفتها ناشی از کار دسته جمعی، روابط دسته جمعی و حرکت تشکیلاتی است. ظرف تشکیلات انقلابی را باید قدر شناخت».

×××××

بله، این حرفهای ما از روز اول و در ۳۰ سال پیش بود. حالا برویم سر اصل موضوع و ببینیم از روز اول حرف بی‌تعارف آخوندها و نظریه‌پردازان و مدافعان آنها با مجاهدین چیست؟ 

چرا در برابر خمینی و انقلاب اسلامی او زانو نزدید و دست نبوسیدید؟

چرا رفراندوم  ولایت فقیه و قانون اساسی آن را تحریم کردید؟

چرا در حالی که میگویید مسلمان هستید از حقوق غیرمسلمان ها دفاع کردید؟

چرا در حالی که خواهران خودتان روسری دارند به دفاع از زنان بدون روسری برخاستید و منطق«یا روسری یا تو سری» را خوار و خفیف کردید؟

چرا لایحه قصاص اسلامی را ضد انسانی و ضد اسلامی خواندید؟

چرا وقتی خمینی به عنوان فرمانده کل قوا عربده و خط و نشان می کشید که شهر پاوه را پاره پاره خواهد کرد، به دفاع از حقوق حقة خود مختاری مردم کردستان ایران برخاستید؟

چرا درمقابل ما به مقاومت مسلحانه پرداختید؟

چرا رژیم ما را شقه کردید؟ و اولین رئیس جمهور آن را هم با خود بردید؟

چرا باعث خراب شدن رابطه خمینی و نخستین جانشین او (منتظری) شدید؟

چرا به ساز اصلاحات آخوند خاتمی نرقصیدید و با او همسو و سازگار نشدید؟

چرا وقتی خمینی بر طبل جنگ تا آخرین خشت و آخرین خانه در تهران، می‌کوبید، شعار صلح و آزادی سر دادید؟

 چرا گفتید جدایی دین از دولت و حکومت؟

چرا وقتی خمینی فتوای قتل سلمان رشدی را بعنوان مرتد میدهد از بنیاد مخالفت کردید؟

چرا ممنوعیت رهبری و ریاست جمهوری و قضاوت را برای زنان  طبق قانون اساسی ولایت فقیه ،گردن نگذاشتید و علیه آن بر شوریدید؟

چرا به عراق رفتید و ارتش آزادیبخش به پا کردید؟ و به حلقوم خمینی جام زهر ریختید؟

چرا عامل ۵۹ بار محکومیت رژیم در ملل متحد بخاطر نقض  وحشتناک حقوق بشر درایران شدید؟

 چرا تأسیسات اتمی ما را افشاء کردید واین همه مصیبت روی دست ما گذاشتید؟

چرا بزرگترین اتحاد و ائتلاف اپوزیسیون را علیه ما به راه انداختید؟

چرا با شورای ملی مقاومت، جایگزین دمکراتیک عرضه کردید؟

چرا عالمی را علیه ما بر می انگیزید؟

چرا مانند زمان شاه شعار ضدامپریالیستی نمیدهید و روی ارتجاع متمرکز شده‌اید؟ مگر ما فاشیست هستیم که شما استالینیست ها (!) و تیتویست‌ها، هر جا جبهه ای علیه ما هست حتی با همین دولتهای غربی که شما را بمباران کردند، بر ضد ما همسویی می کنید؟! برگردید و همچنان که خمینی میگفت شعارمرگ بر ارتجاع را کنار بگذارید و مثل سپاه پاسداران و عقبه آن در خارجه، روی استکبار متمرکز شوید!

 اصلاً شما چرا در عراق مانده اید؟

چرا در اشرف ایستاده اید؟

چرا جنگیدید؟ چرا ساحل عافیت بر نگزیدید؟

اصلاً چرا این مجاهدین به جای اینکه به زندگی خودشان برسند ،ترک عیال و خانمان و عزیزان کرده اند؟مگر غریزه انسانی و صیانت نفس و ادامة نسل ندارند؟!

چرا علیه جنسیت و فردیت فرو برنده انقلاب کردید؟

چرا با انقلاب مریم  به نحوی نامتعارف بر فرق ایدئولوژی و فرهنگ ارتجاع و بورژوازی ضد انقلابی کوبیدید و این نسل قتل عام شده را بیمه کردید؟

چرا به جای ندامت‌نامه  و انزجار نامه،بعد از ۳۵ سال هنوز هم سوگند مجاهدی ونقشه مسیر مجاهدی می نویسید؟

پس بخورید:

-تیغ و تبر و گلوله و موشک نوش جانتان!

-محاصره از آنگونه که در روایت های «شعب ابوطالب» آمده گوارایتان!

-۶۷۷ روز لجن پراکنی و شکنجه روانی با ۳۰۰ بلندگو جوابتان !

-بیمارانتان را هم زجرکش می‌کنیم !

-برچسب‌ها یکی پس از دیگری نثارتان می‌کنیم !

-سر توتال و دیگر شرکت‌های نفتی سلامت!  کاری می‌کنیم که در ۱۷ ژوئن دیگر نتوانید سر بلند کنید! البته فکر آن یاران شعله ور و فروزان شما را نکرده بودیم ولی خودسوزی‌ها را گردن خودتان می اندازیم!

-سر مالکی و کوبلر سلامت! کاری می‌کنیم که ژنرال آمریکایی هم بگوید روی دست گوانتانامو بلند شدیم!

-سربازان گمنام و بدنام هم تا بخواهید در این سو و آن سوی جهان داریم تا با ابوعطای دمکراتیک و تزریقات آنتی ایدئولوژیک به جان شما بیفتند و استخوان شما را بجوند و جاده صاف کن حملات بعدی به شما بشوند!

بچه ها، بس است؟! یا باز هم ادامه بدهم؟

×××××

مجاهدین البته جواب تاریخی خود را داده اند . نه از خودشان بلکه از قول ابراهیم بت شکن که : تالله لاکیدن اصنامکم

به خدا قسم که بت ها و ارزش‌های ننگین شما را واژگون می‌کنیم و بند از بند این رژیم خواهیم گسست.