در هر عصری، شرورترین نمونه های طبیعت ِ انسانی را می توان در میان عوام فریب ها یافت
(تامس ببینگتن مکولی)
به فرمان وسپاسیانوس (Vespasain) امپراطور رم در سال ۷۰ میلادی کلوسئوم خونینترین قتلگاه ساخته شد. بردگان، اسیران و مجرمان جنگی در مقابل هم یا در مقابل حیوانات درنده در نبردهایی خونین و دلخراش صحنه هایی از خشونت را به نمایش میگذاشتند. این نمایشات و کارناولها در دوران باستان بخشی از سیاست «نان و سیرک» (Panem et Circenses) بود. همان استراتژی امپراتوران روم برای دلجویی و منحرف کردن افکار و فریب مردم. این رویکرد سیاسی با مهندسی کردن سرگرمی، افکار عمومی را از مطالبات اصلی منحرف میکرد. امپراطور با این نمایشات خود را «خدا» جلوه داده، جلال و شوکت خود را به رخ میکشید. این سنت تا امروز دوام یافت، سنتِ فریب و انحراف عامه در سیاست ورزی. امروز «نوه میر پنچ» هم با دیدی ژن باور، خود را به مقام «خدایگان» نشانده، رویه «نان و سیرک» را تقلید میکند. |
دو یار ِ غار
پس از فروپاشاندن کاخ سلطنتی در سال ۱۳۵۷ امروز نسلی دیگر به دنبال آزادی است. نسلی به سنت پشت کرده و بالنده. همان سنت ِ سلطنت و شریعت. اما چگونه و با چه مکانیسمی می توان آزادی را محقق کرد، مهمتراز آن، چگونه میتوان آزادی را از گزند محفوظ نگه داشت. چه کسانی در این راه، یاران مایند. در سرزمین ما، «سرزمین خون»، شریعت هنوز سخت جانی می کند، اما دیگر رمقی برایش نمانده است. مستأصل و هراسان، کاراناولهای فریب را، تنها راه برون رفت از نابودگاه های تاریخی خویش می داند. «همانا که از حکمت نباشد، به اختیار در چنین مهلکه نشستن» (چهارمقاله عروضی ص ۱۱۵ ). شریعت برای فرار از این «مهلکه» یار ِغار ِ تاریخی خویش را به خدمت گرفته است: «سلطنت». اما این «یار» نه مشروعیتی دارد، نه اقبال و نه آبرویی. ان چیزی که این دو یار را با هم پیوند می دهد، فقط فریب است و ریاکاری.
استبداد و فریب
کانون کشاکش تاریخی ما، در افکندن سامانی خالی از استبداد و فریب است. این دو اما، سرشت ِ این دو یار دیرینه یعنی شریعت و سلطنت اند. نزاع ما ستیزی است، فلسفی - تاریخی. این دو دستگاه حکمرانی نه تنها بحران زا و بحران زی هستند، بلکه سیاست ورزی اشان بر بستر دروغ و فریب است. اینها با فریب و ریاکاری مردم را پریشان و سرگردان کرده و چونان طفلی می فریبند. مستبدین، بد طینت ترین فریبکارانند. آنان با فریب و نیرنگ و ترسیم باغهای ملون ِاتوپیایی، شرایطی را تدارک می بینند که به گفتهی کارل پوپر به جهنم انسانها بدل می شود. از دیر باز نیز چنین بوده است: دروغگویی و فریب سرانجام به خشونت ورزی سیستماتیک در سیاست و استبداد می انجامد. فریفتن مردم شاید در ابتدای امر آسان بنماید، اما چون بی بنیاد است، پی آمدهای ناگواری دارد: فریبکار چون از ساختن ِ «باغ ملون » قول داده شده، عاجز است، لذا لاجرم به قاتل همان مردم ِ فریب داده شده، تبدیل می شود. او چاره ای هم ندارد. چون توان پاسخگویی به مطالبات را ندارد، لذا باید به زبان بُری، روی بیاورد. بر تخت شریعت و سلطنت نشستن بسیار پر حلاوت است، بهای آن سرکوب و کشتار است. در این راه، فریب، کشتار، شکنجه و لئامت ابزار کارند.
وقتی کسی (چون نوه میرپنج) خود آشکارا به همکاری ارگانیک با دستگاه سرکوب ِ قدرتی (چون فاشیسم دینی) اعتراف می کند، که گوییا آن را مصدر ظلم و ستم می داند، اما عملا به کارگزار همان قدرت تبدیل می شود، آیا این فریب و نیرنگ و شیادی نیست؟ اگر مردم از این قبیل رویکردها در جهان سیاست نیاموزند، درسی فاجعه بار از آن خواهند گرفت. آنان خود در مقام «فریب خوردگان» در ساختن ِ این فاجعه بزرگ شریک اند و مسئول. نمی توان مدام فریب خورد و فریب خورد و فریب. انسداد در جامعه ما نه تهدید خارجی بلکه «سیاست فریب» است. همان سیاستی که بخشی از جامعه را با وعده و وعید با خود همراه کرده و فاجعه را بر مردم تقریر نموده است.
دیرینه فریب در سیاست
عوام فریبی یا دِماگوگی (demagogy) هنر «رهبران اوباش» است. عوام فریبی به متدی از بیان اطلاق می شود که بر احساسات و پیشداوریهای عام استوار است. منطق و استدلال در این شیوه بیان ذبح می شوند. هدف، جلب توجه به هر قیمت است. با بکارگیری هدفمندِ زبان ِ احساسی و کلیشهها و سادهسازیهای نادرست، مخاطب را مورد هجوم سنگین قرار می دهد، تا او را به سمت یک موضع گیری یا کنش معیینی سوق دهد. دماگوگ یا «رهبر اوباش» در تلاش است، که با برانگیختن عوام، صدر نشین شود وجایگاهی برجسته را اشغال نماید. او با سخنوری، شعبده بازی کلامی، ایجاد شور باستانی و ساده سازی راه نیل به اهداف بزرگ (دمکراسی)، شیدایی و وجد ایحاد می کند. در جوی از غلو ِ خطرات واهی (تجزیه کشور) با توسل به احساسات عامه، گروههای بیگانه را هدف قرار می دهد. با ایجاد ترس، دروغگویی و لفاظی تاملات منطقی را می کشد. او وعده های فراودان می دهد؛ به همه. در قلمرو سیاست ورزی شعار «همه با هم» بسیار خطرناک و غیر منطقی است. نه خرد جمعی بلکه تعصبات نژادی، ملی، مذهبی و طبقاتی برانگیخته می شوند.
تاریخ گواهی می دهد که عوام فریبان، از آتن تا امروز، بارها با فریب و روایتهای دروغین و با تکیه بر فریب خوردگان، مراکز قدرت را در اختیار انحصاری خویش درآورده اند. و سپس دمار از روزگار همان «فریب خوردگان» در آورده اند. با تکیه بر احساسات و جو هیستریک، پیروانی یافته و هنجارهای دموکراتیک را تخریب کرده اند. عوامفریبی همواره تهدیدی جدی برای هنجارهای دمکراسی و مردم سالاری بوده است. عوام فریبی و بسیج احساسات از نمایشات گلادیاتورها در کلوسئوم تا عصر ِ تدوین قانون اساسی ایالاتمتحده و تا امروز ادامه یافت. از کلئون آتنی به عنوان اولین عوامفریب تاریخ یاد می شود. همو بود که با نقض آشکار هنجارهای جاری، قدرت را تصاحب کرد و تاریخ به او لقب «مرد عامی» داد. او دلشیفته مردمان «عامی» بود. زیرا آنان را به راحتی مُسخر می کرد، به هیجان می آورد و آنان را در حد جنون و شیدایی می کِشاند. این جمله هم یادآور شیدایی آن دوران است: «به روح پدرم، وقتی شاهزاده روی استیج آمد، زمین لرزید» (شاهین نجفی در وصف نوه میرپنج) این طعمه های سبک سر، دشمنان آزادی و اختیار انسانی اند. این همان زمانی است که بلاهت با فرومایگی و فریب در هم آمیزید. «به راستی، این جان ناپاکان را خانه ای فراهم نمی کنیم ! ....و چون تند بادها بر فرازشان خواهیم زیست» (نیچه: «چنین گفت زرتشت»).
فریبِ مدرن
سیاست ِ فریب بسیار کهن است. در طول تاریخ در بستر های مختلفی از جمله سیاست، مذهب و تبلیغات اجتماعی جریان داشته. رهبران و سیاستمداران از دوران باستان، تا عصر مدرن «فریب» را برای جلب حمایت و تکمیل پروژه های «وکالت» و «فقاهت» به خدمت گرفته اند. امروزه با گسترش اینترنت و شبکههای اجتماعی، عوامفریبی به مثابه چالشی بزرگ در مقابل موج آزادیخواهی قدم علم کرده است. دیروز سخنواران و خطیبان دوران باستان با مهارتهای کلامی و سحرآمیز، عوام را می فریفتند، امروز نرمافزارهای متعدد با قابلیتهای شگفت آور در خدمت صنعت ِ «فریب» قرار دارند. آنان با فنون بلاغت و سخنوری و وعدههای جذاب و سخنرانیهای احساسی سعی در جلب نظر عوام داشتند، اما امروز اپلیکیشنها، فریب را سامان می دهند. اطلاعات نادرست، اخبار جعلی، تصاویر ساخته شده و صداگذاری ها توسط اپلیکیشن ها و سرویسها و برنامه های موجود، کار ِ «فریب» را سهلتر کرده است. قدرت تصاویر، و نور پردازیها و تولید صدا با کمک هوش مصنوعی مخاطبان را نه تنها به وجد می آورد بلکه آنان را سرگردان می کند. AI Voice Cloning یک نرم افزار قدرتمند با ویژگیهای شگفتانگیز و تولید صدای پیشرفته، جهانی را مملو از تولید «فریب» با امکانات بیپایان برای شخصیسازی تجربه صوتی ارایه می دهد. این است آن چالش بزرگ امروز در مقابلآزادی و در کشاکش با فریبکاران مستبد.
خبر یا ساختار
اخبار مهندسی شده توسط رسانه ها به «مصرف کننده» انتقال می یابند. اخبارها زیست جهان ما را شکل می دهند. ما در اقیانوسی از اخبارها شناوریم. بی اراده و بدون تامل، اسیر جریان هدایت آب هستیم. چه زمانی، چه خبری صدرنشین است، برای ما تعیین می شود. دستهایی نه چندان آشکار، اخبار را به ما می رسانند. نحوه تفکر، سبک زندگی، پوشش و کنش ما را شکل می دهند. بدون ِ سواد رسانه ای انسان به کنشگری بی اختیار تقلیل می یابد. راز ماندگاری و مقاومت ما، حساسیت نسبت به خبر است. وگرنه ما همچنان در باتلاق شاه و شیخ ساخته گرفتاریم؛ باتلاق فریب و استبداد. باید با «خبر» برخوردی مهارتمند داشته باشیم. صنعت تولید ِ خبر، انسانهای با ساختارهای فکری به شدت معیوب را هدف دارد. به آنانی که از سیستم فکری منسجمی برخوردار نیستند، نظراتی پاستوریزه و پالایش شده تزریق می شود و توان استدلال منطقی در آنان را فلج می کند. آنان از درک پیچیدگیهای محیط عاجز می شوند به مصرف کنندگان بی اراده ی «خبر» تقلیل می یابند. انسانها در جهان ِ تولید خبر در «نقطهی کور» (نیکلاس لومان) قرار داده می شوند، این همان نقطه ای است که در آن، او هیچگاه فرصت ِ مشاهده واقعی جهان را ندارد. او فقط می شنود: آنهم اخباری دستکاری شده را. در واقع امر، واقعیت فقط در ذهن ِ مشاهده گر، پیکر می یابد. واقعیت ِ او هم چیزی جز تصاویر ویا اخباری اوهام آمیز بیش نیست.
این رویکرد خطر آفرین است. کمترین خطر آن، خویشتن فریبی و مضحکه شدن است. در ساحت کلان اما نتیجه این رویکرد آزادی ستیزی و تعلق داشتن به استبداد و فریبکاری است. باید در فرای هجوم سنگین اخبارها، ما ساختارها را ببینیم. اگر لایه های زیرین را نبینیم یا به مهارتهای تفسیر و تبیین لایه های زیرین جامعه مسلح نباشیم، عناصری بی شکل هستیم که دستهایی پنهان، افکار ما را شکل می دهند. درک ساختارها تنها متد ِ صحیح تفسیر جهان بیرون از ذهن است. هدف ِ اخبارها، برجسته کردن افراد و پنهان کردن ساختارها است. نقل قولها از این وزیر یا آن وزیر، از این «شاهزاده» یا آن «تاجزاده»، از این پروژه یا آن پروژه، از این مدیر یا آن مدیر، از این «سردار» یا آن «سردار». در این میان ما هیچ اطلاعی از ساختارها کسب نمی کنیم. تحلیلی ساختاری صورت نمی گیرد. ما در سطح نقل قولها باقی می مانیم. در این فضای خبررسانی ما فقط متوجه افراد می شویم. گوییا آن «فرد» یا «شاهزاده» و «تاجزاده» در خلاء زیست دارد و با مناسبات تولیدی و مادی جامعه و ساختارها هیچ پیوندی ندارد. شناخت ما از این افراد به معنای شناخت ما از ساختارها نیست. این رویکرد، بسیار پر هزینه و مهلک است. مصرف کننده خبر، مرتب از این خبر به آن خبر پرتاپ می شود، بدون این که درکی علمی و درست از ساختارهای جامعه داشته باشد. تهاجم خبر بر ما بسیار سنگین است. ما را قطعه قطعه می کند. قدرت تفکر آزاد را از ما می ستاند، هویت ما را تخریب می کند، سرگردان در میان امواج خبر گرفتار می شویم، هدف محو می شود، به عناصری سست و خوار تبدیل می شویم به جرگه «فریب» خوردگان درمی آییم. اخبار ما را مدام درگیر می کنند: مناظره آزاد کارشناسان حکومتی در رابطه با موضوعات مختلف، تولید موضوعی به نام «شاهزاده و تاجزاده»، قطع مدام برق، مشکل محیط زیست، دعوت «شاهزاده» به کنفرانس امنییتی مونیخ، حمله نظامی به ایران، بیکاری، نقض حقوق بشر، مذاکره آری یا نه، جانشینی خامنه ای، انتخابات رئیس جمهور و میلیونها خبر دیگر. ما در این هجوم سنگین توانایی تحلیل ساختاری را از دست می دهیم.
در فرای اخبار باید تلاشی مستمر برای دیدن و کشف ساختارها صورت گیرد.
پدیده «نوه میرپنچ» و ژن باوران
از همین زاویه باید به اخبار حول نوه میرپنج نگریست. سوالات بنیادین چنین اند: آن چه ساختاری است که او را وارد میدان کرده است؟ او نماینده کدام ساختار است، نیت او چیست، او بطور تاریخی در کجا ایستاده است؟ او نماینده کدام مناسبات مادی جامعه است؟ رابطه اش با مقوله استثمار و استبداد چیست؟ اینکه او چه می گوید، چگونه می گوید، در کدام سخنرانی شرکت کرده، و در باب دمکراسی و حقوق بشر، چگونه داد سخن می دهد، مهم نیست. مهم این سوالات هستند: آیا او ژن باور است؟ هنوز خود را زاده یک «شاه» می داند؟ امتیاز و عدالت ورزی را چگونه می بیند؟ چه سرمایه ای به غیر از پولهایش دارد؟ اینکه در یک تجمع چند نفر شرکت کرده اند، شعارهای آنان چه بوده است، آیا سخنرانی برگذار شده یا نشده، لغو شده است، یا مادرش بیمار بوده است، با چه کسانی تلاش دارد ملاقات کند، در رابطه با دمکراسی و حقوق بشر چه می گوید، چرا فروتنانه و فداکارانه آماده تقبل «رهبری جنبش» است اینها مهم نیستند، مهم درک آن ساختاری است که او آن را نمایندگی می کند. نقش این عنصر در آن ساختار تنومند چیست، او کدام چرخ دنده را به حرکت در می آورد، در این ماشین عظیم، این پیچ کوچک کجا قرار دارد و کی تعویض می شود؟ چرا الان آن ساختار این نقش را به او محول کرده است؟ با نگاهی گذرا متوجه می شویم که در آن ساختار ِ تنومند تا کنون، پیچ مهره های کوچکی، در زیر فشار عظیم فرسوده شده و تعویض شده اند. در واقع باید مدام به دنبال آن قالب بندی بود که حول نوه میرپنچ، مستمر «خبر» سازی می کند و دستگاه مهیب «فریب» را روشن می کند.
عناصر شخصییت او: میل به سلطه بر دیگری (صداهای دیگر او را به شدت آزاد می دهند)، گرفتار بودن متوهمانه در عقل انتزاعی نخبگی (این رویکرد در ستیز با عقل سلیم و خرد جمعی است)، گرفتار شدن در فرهنگ نخبه گرایی استبدادی، (او چون فقها خود را نخبه یا «خبره» می داند)، گرایش به فرهنگ والاتباری که ته مانده عصر پدرسالاری و مناسبات فئودالیسم است، کاسبکار بودن با تمایلات شهوت گونه به مال اندوزی، لذت، تجملات و لاابالیگری. مردی که شهوت قدرت او را با نقض همه هنجارها به سِمَتِ ارباب عامیان سوق میدهد. او محصول یک سنت سیاسی با تباری خونین است.
باید این سوال طرح شود، که در سپهر سیاسی ایران، با ظهور چنین فردی، چه اتفاقی در حال شکل گیری است؟ بازیکنان این بازی در تلاش باز تولید چه ساختاری هستند؟ باید مراقب بود که بخش کوچکی از این بازی نشویم.
فریب و خود شیفتگی
دو بار کنفرانس امنییتی مونیخ در فوریه ۲۰۲۵ از رفتن «نوه میرپنج» به این جلسه جلوگیری به عمل آورد. اینکه این فرد در آن کنفرانس چه چیزی برای گفتن دارد و یا در معادلات بین المللی و ایران چه نقشی می خواهد ایفاء نماید، برایش چندان مهم نیست، مهم این است که او بسیار شیفته است؛ شیفته رسانه ای شدن. برگذار کنندگان کنفرانس امنییتی مونیخ از سال ۲۰۲۳ تا کنون اطلاعات فراوانی دال بر ارتباط تنگاتنگ این فرد با سپاه تروریستی ایران جمع آوری کرده اند و به خوبی از پروژه های پیچیده وزارت اطلاعات و نقش مخرب و بازدارنده این عنصر در قیام مردم ایران با خبرند. اینکه او خود را با فریب کاری و خود شیفتگی «صدای مردم ایران» معرفی می کند، در نزد آگاهان جهان سیاست، فقط نشانی از عدم شایستگی ورود او به این کنفرانس است. امتزاج فریب و خود شیفتگی نفرت انگیز است.
گفته های مبهم، متناقض و نامفهومی همچون :«ما برای ایران می جنگیم، با ما همراه می شوید؟»، «یک فرصت طلایی برای پایان دادن به ریشه اصلی بحرانهای منطقه، یعنی جمهوری اسلامی، ایجاد شده است.»، «من برای دمکراسی مبارزه می کنم»، اما از طرفی اعتراف می کند: «بدون تعارف میگویم، من برای آزادی مردم مبارزه میکنم اما به هیچ قیمتی حاضر نیستم آزادی خودم را قربانی مبارزه در راه آزادی مردم کنم.». دروغهایی چون: «در زمان حکومت پدرم در ایران آزادی زیادی وجود داشت»، «وقتی که در نیروی هوایی ایران دوره می دیدم، زمان جنگ هم برای دفاع از مملکت رفتم»، فقط نمونه های کوچکی از بکارگیری فعال و هدفمند صنعت فریب توسط این فرد است.
اما مسیر دستیابی به آزادی و ارزشهای جانشمول با تأترهای سرگرم کننده و کارناولهای خیابانی درفرنگ بسیار متفاوت است. در کارناولها و سیرکهای خیابانی در فرنگ ما شاهد ترکیبی نامیمون هستیم: فاشسیم ایرانی، مامورین وزارت اطلاعات فاشیسم دینی، خبرنگاران مجلس ملایان، شکنجه گران ساواک «آریامهری»، غرق شدگان در فرهنگ مصرفی و کالایی. ترکیب ِ یاران ِ «نوه میرپنچ» به ما درسی تاریخی می دهد. باز هم دشمنان آزادی بر علیه آزادی در لباس آزادی. آنچه که ما را «دلگداز» می کند، نه فرومایگانی چون «نوه میرپنچ» و یاران او، بلکه ضرباتی که این فرقه به منافع ملی وار می آورد. به راستی که «آرایش آدمی، راستی پرستی اوست. کسیکه از آن آرایش تهی است» (کسروی) اعتماد را نشاید. او برای دام گستراندن، بهانه های فراوان در انبان دارد. شگفت است که چرا بسیاری این را نمی دانند، اینان که از بیدادگریهای «شاهزاده گان» و «تاجزادهها» زخمها بر پیکر دارند، اگر نه بر پیکر خویش، بلکه بر پیکر دیگران. راستی این چگونه آیئنی است؟ این آلودگیها، داستانی ننگ آور است، که بوالهوسان مدام تکرار می کنند.
خبر ِ خوش اما: هویت جامعه ما پویایی است. تضادها و تصادمها در آن، نماد این پویایی است. در جامعه ستیزی در جریان است که تا عمیقترین لایه های آن بار طبقاتی دارد. با سخن مارکس می توان گفت که جامعه قلمرو نبرد بر علیه استثمار است. این سرشت ِ عمیقا طبقاتی نزاع ما، جا را برای هرگونه سازش و بندبازیهای فرصت طلبانه بسیارتنگ کرده است. هرچه پیشتر می رویم این «جا» تنگتر و تنگتر می شود. فضای کنش برای فرصت طلبان بطور تاریخی بسته میشود. وانگهی، صفِ دشمنان آزادی مملو از درگیری و ستیز و تضاد است. دشمنان آزادی خود را «فرادست» پنداشته با «فرودستان» مناسباتی تبعض آمیز دارند. «فرودستان» را از هم اکنون به «قتل» تهدید میکنند. با اندیشه افراطی خود فضای قدرتی را میپرورانند که خودکامی، انحصارطلبی و بهره کشی از عناصر ثابت آن است. این دیدگاه بر اعمال آنها چیره است. همه دشمان آزادی (شریعتمداران و سطلنت دوستان) با هم همدلاند. اندیشه آنان چندان جای فراخی نیست که بتواند همه را در خود جای دهد. اصل در این دیدگاه طرد و نفی دیگری است. همان نسخه کهنه شده «خودی و غیر خودی» در منش ِ اینان باز تولید شده است. «مرگ به سه مفسد» تقریر این منش است. همبستگی اجتماعی بر علیه فاشیسم دینی توسط جریان ِ «نوه میر پنچ» تا کنون متحمل ضربات فراوانی شده است. هسته مرکزی ایدئولوژی فاشیسم مرزکشی، حصار کشی و تبعیض است. مگر نه اینکه سرمایه نیاز به «مرز» و بهرکشی و تبعیض دارد. بیگانه سازی و دگرستیزی منشور آنان است. جهان به آنان تعلق دارد و هر کس خارج از جهان آنان بایستد، بیگانه است و مشمول حذف.
از زمان آغاز جنبش تا امروز آنان در تلاشند که بخش اصلی جنبش (یعنی سازمان مجاهدین خلق) را به حاشیه برانند. اما آنان توفیق نیافتند «منویات رهبر» را پیش برانند. آنهم بدلیل عدم توانمندی وگرنه شهوت ِ کشتار و حذف در آنان پنهان کردنی نیست.
بحران، فضای تنفسی نظامهای توتالیتر است. با مهندسی کردن خوف و ایجاد فضای نا امنی و بزرگنمایی و فریب و دروغ در تلاشند، فضا را مسموم و آزادی فردی را به خطر اندازند. پروپاگاندی نازیسم هیتلری هم بر همین قاعده استوار بود. هیتلر هم قبل از تصاحب قدرت در ادبیات و واژگانش گروههای دیگر و اپوزیسیون مشروع را بیرحمانه مورد حمله های سنگین قرار می داد.
اما:
ما رسالت و تعهدی تاریخی داریم تا استبداد و فریب را برچینیم.
ما بر فرهنگ تحقیر، زورگویی، ژن باوری و تبعیض چیره خواهیم شد.
دکتر عزیز فولادوند
۱۰ اسفند ۱۴۰۳ برابر با ۲۸ فوریه ۲۰۲۵/ آلمان