بهار آمد، بهار آمد که دلها شاد گردد
ز قید تیرگی، سرما، جهان آزاد گردد
بهشتی شد هوا تا گُل به بار آید
بنفشه در چمن با لاله ها همزاد گردد
زمستان بود و گل در بندِ یخبندان
بهار آمد که فرجامی بر این بیداد گردد
خرابیِ دل از بیدادِ سرما و زمستان است
بهار زندگی باز آ، که دل آباد گردد
طبیعت انقلابی کرد و اینگونه دگرگون شد
بهار آمد که تغییری، در این ابعاد گردد
یکی می خواند در دشت شقایق با نوای نی
ز خیلِ عاشقان، تنها یکی فرهاد گردد
چه عیدی بهتر از عیدِ رها گشتن
خوشا آن دَم که بنیاد ستم، بر باد گردد
مشو نومید و بشنو نکته ای از مردِ آزاده
"خرابی چونکه از حد بگذرد، آباد گردد" *
درون دل امیدی هست، امیدِ صبح آزادی
خوشا روزی که روز مرگِ استبداد گردد
*دلم از این خرابی ها بُود خوش زانکه می دانم
خرابی چونکه از حد بگذرد، آباد می گردد (زنده یاد فرخی یزدی)