عزیز فولادوند:‌ تَوَهم ِ خلافت تا مرداب ِ حقارت

 

تَوَهم، غباری ‌ست که بر چشمان عقل می‌نشیند، و انسان را از دیدن جهان واقعی بازمی‌دارد. تا زمانی که توهم در جان ِ فردی خاموش بماند، شاید تنها خودش را بسوزاند؛ اما وقتی سیاست‌مدار، یا حاکمی بدان آلوده شود و آن را نیز جامه‌ی تقدس بپوشاند، آتش را به جان ملت‌ها می‌افکند.

توهم، خود را چون حقیقت جلوه می‌دهد، برتری‌طلبی را رسالت تاریخی می‌نامد، تخریب را عمران و فریب را راست پنداری و سلطه را به‌جای رهایی می‌نشاند. توهم، تنها یک بیماری روانی نیست، گاهی تبدیل به دین، گفتمان و نظام حکومتی می‌شود. اما تاریخ، گورستان توهم‌ های مقدس است، از امپراتوران رم و پاپ‌های مدعی نمایندگی خداوند، تا هیتلرِ مسحور‌شده از نژاد. هیچ‌کدام نجات نیافتند، و تاریخ، با بی‌رحمی خاص خود، سرنوشت رقت‌بارشان را ثبت کرده است. و امروز، این «شریعت خمینی» است که طعم همان سرنوشتی را می‌چشد که روزی برای دیگران رقم زده بود، سرنوشتی آمیخته به زوال، انزوا،حقارت و تسلیم در برابر واقعیتی که دیگر با تبلیغ و سرکوب پوشاندنی نیست. این توهم آسمانی، هیبت‌اش فرو ریخت، نقاب‌اش بر زمین افتاد، و خود در برابر تاریخی که نادیده‌اش گرفت، زانو زد.

 

از بلندای «نیابت» تا فرجام عجز

در طی چهار دهه گذشته، روحانیت سیاسی حاکم بر ایران پروژه‌ای بزرگ اما تهی از واقعیت را پیش برد: تشکیل «امت واحده اسلامی» با محوریت ولایت فقیه و تبدیل جمهوری اسلامی به محور جهان اسلام. این پروژه، که با ادعای «نیابت از امام زمان» و خلافت دینی آغاز شد، به مرور با پروپاگاندای گسترده‌ای همراه شد؛ رسانه‌های رسمی، منابر، خطبه‌ها و نهادهای تبلیغاتی به القای این توهم پرداختند که ایران نه ‌فقط یک کشور، بلکه «ام‌القرای اسلام» است. آنان در برابر توده نا آگاه، تصویری ساختگی از اقتدار، نفوذ منطقه‌ای، و مشروعیت آسمانی ساختند. ملایان با اتکاْء بر افسانه‌های دینی و تاریخی تحریف شده، خود را در جایگاه مالکان حقیقتی فرازمانی و آسمانی نشان دادند. آن‌ها نه ‌تنها مدعی کشف و انحصار حقیقت مطلق بودند، بلکه با قوه قهریه، آن را به میلیون‌ها انسان تحمیل کردند؛ حقیقتی که نه از خرد جمعی، تجربه بشری یا انصاف اجتماعی، بلکه از تفسیر بسته‌ای از متون مذهبی و منافع طبقاتی‌شان برمی‌آمد. اما آنچه امروز بر سر آن‌ها نازل شده، نه از جنس روایت‌های دینی یا محاسبات الهیاتی، بلکه نتیجه‌ی مستقیم یک معادله‌ی زمینی، عقلانی و آشکار است: بازی قدرت، توازن نظامی، و واکنش طبیعی جهان به بلند پروازی‌های بی‌منطق. حال، حقیقتی که خود ساخته بودند، به‌ شکلی تحقیرآمیز و قاطع بر آنان تحمیل می‌شود؛ و این بار نه از آسمان، که از زمین، از منطق ِ قدرت، و از ناکارآمدی مُزمن‌ شان. ملایان از منبر «نیابت» به میز محاکمه‌ی تاریخ کشانده شدند. در کانون این فاجعه، ادعای تصرف حقیقتی الهی قرار داشت. ملایان بر آن بودند که با توجیه «نایب‌الامام»، «فقیه مقدس» و «نظام مقدس اسلامی»، نه ‌تنها جامعه ایران، بلکه جهان اسلام را به مسیر مطلوب خود هدایت کنند؛ ولو به قیمت سرکوب، شکنجه، جنگ و فقر میلیون‌ها انسان. صدها هزار نفر جان دادند، کشورها فروپاشیده شدند، و نسلی از جوانان از دین گریزان.

اما واقعیت، راه خود را از این توهم جدا کرد. امپراتوری دروغ، که گمان داشت، تا «قیام مهدی» مستدام باشد، در عرض چند ساعت فرو ریخت؛ با افشای عریانی ضعف، حباب‌بودگی اقتدار و پوچیِ ایدئولوژیک. همه چیز بسرعت فرو ریخت. در حالی که نه سامانه‌های دفاع هوایی پاسخ دادند، نه تهدیدهای پرطمطراق عملی شد. آسمان کشور جولانگاه بود: مراکز حساس و فرماندهی ارگانهای سرکوب ملایان، و فروریزی یکی پس از دیگری «مقرهای راهبردی»، افسانه «اقتدار» کاهنان دینی را در هم کوبید. امپراتوری توهم، ‌تنشهای نهایی قبل از سرنگونی را دریافت می کند. خشم عمومی به آستانه‌ی بی‌بازگشت رسیده، و تاریکی، دیگر مجال بقا ندارد. حاکمان پر مدعایی که روزگاری فتح جهان را نعره می کشیدند، امروز در مردابی متعفن، زمین گیرند. این فرقه تبهکارحتی شایستگی ندارد، از آسمان و سرحدات کشوری دفاع کند که نزدیک به ۵ دهه است آن را به اشغال خود در آورده است.

 

فروپاشی افسانه‌ی اقتدار

این فروپاشی، بیش از آن‌که نظامی یا سیاسی باشد، فکری و اخلاقی هم است. نسل جدید، این توهم‌ها را پس زده است. دیگر کسی «ام‌القرای اسلام» را جدی نمی‌گیرد. در جهان عرب و اسلام، ایران از الگویی «انقلابی» به کابوسی فرقه‌ای تنزل یافته است. ملایان که زمانی در لباس مرشد، ناصح، یا رهبری جهان اسلام سخن می‌گفتند، اکنون به فرومایگانی دروغ‌گو، بی‌اقتدار و بی‌آبرو تبدیل شده‌اند، که نه در آسمان جایی دارند، نه بر زمین قدرتی. پروژه‌ای که با ادعای نجات امت اسلام آغاز شد، به ویرانی جوامع عربی، شیعه‌هراسی، و نزاع‌های قومی و فرقه‌ای انجامید. اکنون که مردم منطقه به بازسازی عقلانیت و بازگشت به کرامت انسانی فکر می‌کنند، این «نظام حقیقت‌مدار» در مردابی از تحقیر، ناتوانی نظامی، و بی‌اعتباری بین‌المللی دست‌وپا می‌زند.

شاید برجسته ترین آموزه این سقوط فکری و سیاسی این باشد: هیچ ادعایی، حتی اگر در زیر پرچم دین، مهدویت یا «محور مقاومت» پنهان شود، در برابر حقیقت، زمان، و خرد پایدار نمی‌ماند. فریبکاری تزیین شده با عمامه‌ی «مهدویت» و نعلین «مقاومت» از آزمون تاریخ جان سالم نبرد. زمان آن فرا رسیده است که جهان اسلام، چشم از منبرهای دروغین بربندد و گوش به ندای عقل و کرامت انسانی بسپارد. باید از این چرخه دروغ عبور کرد، باید «حقیقت» را از تسلط ملایان رها کرد و خرد را جایگزین نمود .ملایان در برابر خرد زانو می‌زنند. تبلور این خرد در اندیشه مریم رجوی جاری است: «آزادی، گرانبهاترین جواهر دنیا و پر‌قیمت‌ترین الماس سرخ‌رنگ در گنجینه وجود و تاریخ ملت‌هاست. آزادی، جوهر تکامل و سیمای ممیزه هویت انسانی است، چرا که مضمون و پیام تاریخ انسان، گذار آگاهانه و پرکشاکش،‌ از قلمرو اجبار و ضرورت، به قلمرو اختیار و آزادی است.». او خوب می داند که بهای این «الماس» سنگین است، «رنج‌ها و رزم‌ها و با عشق و صدق و فدا» باید پرداخت شود. «بایستی برای آن سلاح برداشت و جنگید و قربانی داد.» (سخنرانی دورتموند ۲۶ خرداد ۱۳۷۴)

 

از شعار تا تحقیر، پروپاگاندا در مقابل واقعیت

ملایان، بلندپروازی‌هایی را تبلیغ کردند که هیچ تناسبی با ظرفیت‌های اندیشه و توان آنان نداشت. از «تمدن اسلامی نوین» تا «فتح بیت‌المقدس از طریق کربلا»؛ این‌ها دیگر در ذهن مردم، نه آرمان که طنز تلخی از واقعیت شده‌اند. آنچه باقی مانده، کشوری با اقتصاد فروپاشیده، روابط بین‌المللی منزوی، و آسمانی است که دیگر در اختیار آنان نیست.

روحانیون حاکم، سال‌ها تلاش کردند با تکیه بر نمادهای مذهبی و روایت‌های آخرالزمانی، تصویر خود را چونان وارثان پیامبران جلوه دهند. در واقع، «نایب امام زمان» نه یک موقعیت معنوی، بلکه یک ابزار سیاسی برای سرکوب، فریب، و تحمیل اقتدار بوده است. اما همان توده‌هایی که با شور حسینی فریب خوردند، امروز در برابر واقعیت عریان سقوط و رسوایی ایستاده‌اند: نه خبری از حمایت «منابع آسمانی» هست، نه از اقتدار وعده ‌داده ‌شده. آنچه باقی مانده، فقط مردابی از حقارت، بی‌اعتمادی، و خشم عمومی است. نکته‌ای کلیدی در تناقض این «الهیات» آن است که در داخل، با تکیه بر مفاهیمی چون «اقتدار» و «حفظ نظام»، سرکوب می‌کند، اما در برابر تهدید واقعی خارجی، توان دفاع از مرز و حقیقت خودساخته‌اش را ندارد.

این است پایان ِ یک الهیات: از آسمان به زمین قانونمند. نتیجه پروژه‌ی ملایان: سقوط اخلاق، فقر، تبعیض، و درماندگی در برابر دشمنانی بود که خودشان آفریده بودند. توهم خلافت نه به دلیل نداشتن مشروعیت سیاسی، بلکه به خاطر فقدان ریشه‌ی فلسفی و اخلاقی فرو می‌پاشد. در عصر ما، حقیقت دیگر از آسمان نمی‌افتد؛ از درون انسان، تجربه، و آگاهی بیرون می‌آید. و این، همان چیزی است که شریعت ملایان از درکش ناتوان ماند. در الگوی دینی ملایان، انسان نه شهروند است، نه خلیفه خدا، بلکه موجودی خطاکار، محتاج مراقبت، و شایسته مجازات است. این نگرش، الهیاتی تولید می‌کند که کارکرد اصلی‌اش نه هدایت، بلکه تسلط و تنبیه است. و امروز آنان، در زیر بار ِ حقارت گرفتارند. افلاطون در «جمهوری»، از خطری به نام «دین سیاسی» سخن می‌گوید، جایی که خدا و حقیقت به ابزار کنترل توده بدل می‌شوند. این دقیقاً همان وضعیتی است که در «جمهوری اسلامی» دیده می‌شود: جایی که ایمان به جای رهایی‌بخشی، به بندگی می‌کشد؛ و شهروند به جای مشارکت، باید فقط اطاعت کند.

در برهوتِ بی‌راهی‌ها، تنها مسیر خردمندانه، راهی‌ ست که از دل آتش بحران، جاده‌ای به سوی صلح و مردم‌سالاری بگشاید. «راه‌حل سوم» نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی تمدنی‌ ست برای نجات منطقه‌ای که از دوگانه‌های مخرب خسته است. میان زوال و زیاده‌خواهی، تنها انتخابی که ریشه در عقلانیت دارد، راه‌حلی فراتر از دوقطبی‌های مرگبار است. «راه‌حل سوم» میزان‌الحراره‌ی تعهد به انسان‌گرایی، مسئولیت‌پذیری منطقه‌ای، و نظمی دموکراتیک برای آینده‌ی ایران خاورمیانه است.

 

دکتر عزیز فولادوند