پُری از رستمی، تسلیم بگذار
خرابِ عشق جانِ بی قرارت
نروید گل به باغ بی بهارت
جهانی گشته آگاه از دل تو
نکن بیهوده پنهان آشکارت
شکفته کی شود امیدواری
به چشم خستهی بی انتظارت
در این حال وُ هوا غم را رها کن
غم دنیا نمیآید به کارَت
دلم می خواهدت خالی از اندوه
خوشی بارَد به روز وُ روزگارت
امیدت را چو خورشیدی بر افروز
گذر از زندگی در قعر غارت
ز سنت بگذر وُ راهی دگر جو
ره و آیینِ نو گردان شعارت
پُری از رستمی، تسلیم بگذار
به تدبیری برآی از چاهسارت
به رودابه، به تهمینه بیندیش
به ایرانِ سراپا در غبارت
نه صبرت بی ثمر گردد در این راه
نه بیهوده بمانَد کار وُ بارت
به رگ هایت روان شور رهایی
وطن گرم از دل خورشیدزارت.
جمشید پیمان 16/7/2025