سه شنبه ۲۲ جولای ۲۰۲۵
سه روز بیشتر به 25 جولای که قرار است در مونیخ جلسه و گردهمایی داشته باشیم نمانده. شک ندارم ایندفعه هم جمعیت چندانی برای تظاهرات نخواهد آمد. اما ماندهام که چطور داستان را به شاهزاده بگویم که توی دلش خالی نشود. مرحوم پدرم همیشه می فرمود که این خانواده و مخصوصا این پسر خیلی زود دچار توهم می شوند. انگار مالیخولیا در این خانواده ارثی است. پدرم می فرمود بهترین زمانی که یک شاه یا شاهزاده را می شود سرِ کار گذاشت وقتی است که دچار توهم شده. به من سفارش می کردن که سعی کن نگذاری که این بچه دچار توهم بشود. مخصوصا وقتی بادمجان دور قاب چینها و مفتخورها اطرافش را گرفته باشند. مرحوم، عمرش دوام نیاورد که ببیند علاوه بر بادمجان دور قاب چین و مفتخور و فرصت طلب، ماموران وزارت اطلاعات آخوندها هم هستند و بیشتر از همه شاهزاده را سرِ کار میگذارند.
عصر همان سه شنبه ۲۲ جولای
تلفن را برداشتم و زنگ زدم. خودش گوشی را برداشت. عرض کردم قربان تبلیغاتمان برای 25 جولای در مونیخ و تشویق مردم به آمدن به تظاهرات خوب پیش میرود. (می خواستم اول خوشحالش کنم و بعد سفارش کنم که اگر جمعیت قابل توجهی نیامدند خیلی دچار استرس نشود). فرمودند که خودم در جریلان بعضی تبلیغات هستم. البته نباید دچار توهم شد. حدس می زنم جمعیت زیر پانصد هزار نفر خواهد بود. کله ام سوت کشید. عرض کردم ولی قربان ممکن است این غربی های چشم ابی در آخرین ساعات به ما کلک بزنند و یک جورایی مانع آمدن تعداد زیادی از ایرانیان بشوند. فرمودند انگار خبر نداری که غربی ها به سفارش دوستان اسرائیلی قرار است هوای ما را داشته باشند. اما برخی از این طرفداران ایرانی ما خیلی رفتار مناسبی ندارند. صحبتهای نوری علا را با میبدی شنیدم. به نظرم ما در موردی افرادی مثل نوری علا و آن پدرسوخته معروف به مزدور نفوذی، کم کاری کرده ایم.
(فکر کردم منظورش این است که باید امکانات مالی بیشتری در اختیار یارو می گذاشتیم. اما شاهزاده پول از کسی نگیرد، چیزی به به کسی نمیدهد).
با عصبانیت ادامه دادن که این نوری علائ پدرسوخته انگار نه انگار که دارد در مورد شاه آینده صحبت می کند. هنوز یاد نگرفته که وقتی در باره من حرف میزند باید احترام مرا رعایت کند. من کسی هستم که صدها هزار نفر در استادیوم های ورزشی برایم شعار میدهند کینگ رضا پهلوی. (فهمیدم باز گول اون کلیپهایی که با دستکاریِ شعارهای فوتبال برایش درست کرده اند را خورده). به من می گویند کینگ رضا پهلوی. من که کینگ بِرگِر نیستم. عرض کردم اختیار دارید شاهزاده. فرمودند بفرما. تو هم که وزیر دربار ما هستی و خودت و پدرت نان و نمک ما را خورده اید، رغبت نمی کنی و خجالت می کشی به ما بگویی اعلیحضرت یا قبله عالم. در حالی که هزاران نفر از نیروهای سپاه و بسیج وقتی برای من پیغام میدهند یا می گویند شاه شاهان یا اعلیحضرت. و صحبت از بوسیدن دست ما میکنند. در حالی که مطمئن هستم کسانی مثل این نوری علا و اون مزدورِ نفوذی حتی هنوز یاد نگرفته اند که یک تعظیم درست و علمی مطابق قوانین فیزیک کوانتم به ما بکنند و یاد بگیرند که در مقابل یک شاه چطور باید خم بشوند که دیسک کمر نگیرند و چگونه باید دستبوسی بکنند که آب دهانشان دست ما را آلوده نکند. با خودم گفتم ای بر پدر هرچی وزارت اطلاعاتیه لعنت که این پسر را آخرش دیوانه می کنن.
چهارشنبه ۲۳ جولای
اول صبح تلفن زنگ زد. شماره شاهزاده بود. گوشی را برداشتم. خودش نبود. یکی از مشاورانش گفت: جناب وزیر دربار، گوشی خدمتتون اعلیحضرت می خواهند صحبت کنند. برق از کله م پرید. هنوز به جایی نرسیده رئیس دفتر پیدا کرده و پروتکول تلفن زدن پیدا کرده. به یاد پدر مرحومم افتادم که می فرمود پسرجان مراقب باش که بادمجان دور قاب چین ها اطراف این پسر را نگیرند که ممکن است یا یک کاری دست خودش بدهد و یا دچار مالیخولیا بشود. اما خودم فکر می کنم این بچه را اون اردشیر ذاهدی نامرد خراب کرد. اون خودش طرفدار سپاه و قاسم سلیمانی بود. این پسر را هم وصلش کرد به همونا.
خواستم که شارژش کنم. عرض کردم اعلیحضرت امر بفرمائید. فکر کردم خنده ش میگیره اما انگار نه انگار. طرف واقعا فکر کرده که شاه شده و دربار داره. گفت زودتر بیا اینجا ببینم در باره جلسه و تظاهرات مونیخ چکار بکنیم. بعضی از مشاوران ما راه حلهایی دارند که نیاز به پرداخت مبالغی داره. پدرسوخته ها خیال کرده اند که هنوز چاه های نفت مسجد سلیمان در اختیار خانواده ماست. عرض کردم چشم خدمت میرسم.
عصر همان چهارشنبه۲۳ جولای
خدمت رسیدم. جلسه ای بود با حضور مشاوران که تا اونجایی که بنده خبردارم اغلب به داخل وصل هستند. یکی از مشاوران که چهره اش مرا یاد شعبان بی مخ می اندازد عرض کرد قربان خاکپای مبارکتان بشوم، برای آوردن جمعیت شاید لازم باشد یک جورایی حمایت سفارت رژیم در آلمان را بگیریم و بعد یک جورایی اعلام کنیم که آمدن به تظاهرات مونیخ مشکلی برای هموطنان درست نخواهد کرد شاید مردم بیایند. برق از کله ام پرید. دیدم اینها دیگر دارند شاهزاده را به عنوان جانشین خامنه ای مطرح می کنند. عرض کردم قربان نکنید این کار را. ممکن است اسرائیلی ها خوششان نیاید. یک مشاور دیگر پرید وسط و گفت قبله عالم مهم انگلیسیا هستن که بدشان نمی اید که خانواده شما دوباره سلطنت را برقرار کنند. البته به شرطی که منافع دولت فخیمه در نظر گرفته شود. یکی دیگر از مشاوران گفت اعلیحضرتا خاطرتان باشد که با سفیر روسیه هم یک مشورتی بفرمائید. بالاخره روسها هم منافعی دارند. دیدم انگار جلسه شده شبیه جلساتی که ناصرالدین شاه برای مشورت در باره پول قرض گرفتن از دولتهای خارجی میگذاشت. یاد پدر مرحومم افتادم که می گفت بعید است از این بچه عقب افتاده شاه در بیاید. درست میگفت. به نظر بنده هم این بچه فقط به درد عمه اش میخورد. بهتر است با پولهایی که پدرش از مملکت خارج کرده، برود دنبال عشق و حالش.