دوشنبه ۷ مهرماه ۱۴۰۴
- صبحانه را در منزل و همراه همسرم خوردیم. گاهی گله می کند و نقی می زند. می گفت چرا این طرفداران شاهزاده اغلب بی ادب هستند. توی شبکه های اجتماعی که وارد می شوند چنان فحش هایی میدهند که آدم خجالت می کشد بخواند. به شاهزاده بگو بیشتر فشار بیاورد که اینها اخلاقشان را درست کنند.
گفتم خانم جان اولا که ایشان دیگر اعلیحضرت هستند و نه شاهزاده. قرارمدارهایشان را هم پنداری با از ما بهتران گذاشته اند که آنها بزنند درب و داغان کنند، حکومتی ها و طرفدارانشان فرار کنند و ایشان شاه بشود. ثانیا شما انگار تاریخ ایران را نخوانده اید. نه تنها طرفداران که انگار خود شاهان قبل از طرفدارانشان باید اخلاقشان را درست کنند. تا بوده و بوده شاهان حتی وقتی می خواسته اند رعیتی را تشویق کنند به او فحشهای رکیک میداده اند. پدر بزرگ ایشان به مجلسی که نمایندگانش اغلب با دستور و تایید خود ایشان انتخاب شده بودند می فرمودند "طویله". شاهان قاجار هم که کلمه "پدرسوخته" و فلان و فلان هیچوقت از دهانشان نمی افتاد. شاهی که فحش ندهد که شاه نیست.
معلوم بود قانع نشده اما چیزی نگفت. چه اهمیت دارد؟
- دوشنبه ۷ مهر ۱۴۰۴ . ساعت یک بعد از ظهر
دعوت فرموده بودند برای باربکیو. ساعت یک بود که خدمت رسیدم. عرض کردم شاهزاده این باربکیو درست کردن شما هم معروف شده ها. فرمودند اولا شاهزاده کدام است؟ انگار یادت رفته که من بعد از فوت پدرم سوگند شاهی خوردم و شاه شدم. شماها باید به فکر لقب جدید برای من باشید. چیزی مثل لقبهای پدرم. آریامهر. خدایگان. شاهنشاه. از این چیزها.
عرض کردم با توجه به اینکه برخی از سلطنت طلبان به شما سجده می کنند و بعضی هم شعار میدهند "خدای ایران"، برای شروع بهترینش خدایگان ابن خدایگان و یا به اختصار خدایگانِ دوم است. پسندیدند و قرار شد همین را جا بیندازیم و اگر شد یک جوری به آرامی در همان متن دفترچه واردش کنیم که ارتجاع سرخ و سیاه نبینند. باربکیو را با شراب فرانسوی خوردیم. فرمودند نظرت در مورد این دفترچه اضطرار چیه؟ عرض کردم قربان عده ای از جمله دوستان سابق شما که سنی هم ازشان گذشته و قبلا از شما حمایت بی قید و شرط می کردن ایراد گرفته اند. کمی برافروخته شدند و فرمودند وقتی شاه مملکت چیزی را تایید کرده اونها غلط می کنند که ایراد می گیرند. پیغام بدهید که هرکس نمی خواهد و مخالف نظرات ما را دارد برود پاسپورتش را بگیرد و از ایران برود. عرض کردم قربان هنوز شما خودتان در ایران نیستید. آنها هم نیستد.
فرمودند مهم نیست. ما قرار رفتن را گذاشته ایم. اونها را با خودمان نخواهیم برد. اصلا اسمشان را بدهید به اداره گذرنامه که اجازه ورود بهشان ندهند. احساس کردم شاهزاده تحت تاثیر شراب فرانسوی دارند احساساتی می شوند. عرض کردم قربان اینها نوکران شما هستند. همیشه شما را حمایت کرده اند. ببخشیدشان. از روی نادانی چیزهایی گفته اند.
فرمودند بهرحال اینها فکر نکنند که بعدا اگر رفتیم ایران می توانند با نظرات شاه مملکت مخالفت کنند و گنده تر از دهانشان حرف بزنند. بقیه روز را با صحبت در باره کازینو و شراب فرانسوی و خوشگذرانی های آینده و پذیرایی های اسرائیلی ها گذراندیم.
- سه شنبه ۸ مهرماه۱۴۰۴
ساعت یازده صبح زنگ زدند. تعجب کردم. ایشان این موقع صبح معمولا توی تختخواب هستند. با لحنی تند فرمودند که می خواهند در باره دفترچه کذایی صحبت کنیم. انگار که من حالا دیگر همان نقش پدرم را باید بازی کنم و وزیر دربار و یار غار اعلیحضرت باشم. خودم هم بدم نمی آید. کسی چه میداند. اوضاع آخوندها خیلی خراب است. هرچند خیلی امیدی به بازگشت سلطنت به ایران ندارم اما شاید الطاف ارباب بی مروت دنیا نصیب ایشان شد و همای سلطنت بر سرش نشست و شوخی شوخی شاه شد. من هم میشوم وزیر دربار و چه شود!؟
به سرعت خودم را رساندم. بی مقدمه فرمودند؛ نظراتت را در باره دفترچه بگو. عرض کردم اولا خیلی خوب است که در این دفترچه هیچ اثری از فحشهای شاهانه وجود ندارد. اما نکته اصلی شاید این باشد که در باره پروسه و مکانیزم براندازی و سرنگونی آخوندها درست توضیح داده نشده.
فرمودند شما دیگر این حرف را نزن. ده بار گفته ام راه حل سوم. عرض کردم قربان اول بفرمائید راه حل اول و دوم چیه تا برسیم به راه حل سوم. مجاهدین هم در باره راه حل سوم گفته اند و منظورشان را روشن کرده اند که نه جنگ و نه مماشات بلکه قیام مردم با کانونهای شورشی.
فرمودند راه حل اول اینه که امریکائیها حمله کنند و بگیرند، که چون ما را قبول ندارند معلوم نیست به ما بدهند. راه حل دوم این است که اروپائیها مماشات کنند و فعلا همینها را نگه دارند. راه حل سوم این است که اسرائیل بزند و به کمک نفراتش در داخل سپاه حکومت را بگیرد و به من بدهد.
عرض کردم به نظر میاد که عملی باشد به شرط آنکه مسئله حکومت نظامی که در دفترچه نوشته اید را جدی تر بگیرید و جزئیاتش را توضیح بدهید. چون ممکن است مردم تن ندهند و شما مجبور باشید حکومت نظامی را طولانی تر و جدی تر اعمال کنید. باید مراقب باشید کسانی مثل ارتشبد ازهاری را نخست وزیر حکومت نظامی نکنید. مرحوم پدرم در حالیکه می خندید می فرمود؛ ارتش تظاهرات کنندگان را در خیابانهای شهرها به گلوله می بست اونوقت ایشان میرفت مجلس و می گفت این شعارها و اله اکبر گفتنهای مردم "نواره". مرحوم پدرم اضافه می فرمودند که وقتی ارتشبد ازهاری اون حرفها را در مجلس زد مردم به حرفهایش خندیدند و به او لقب "گوساله" دادند.
نگاهی چپ به بنده کردند و فرمودند نگران نباش. در بین فرماندهان سپاه افراد زیادی هستند که با عرضه تر و نترس تر از ارتشبد ازهاری هستند. قرار است آنها کارها را در دست بگیرند و من شاه باشم و فرمانده.
خواستم بگویم مگر حالا چه کسانی کارها را در دست دارند؟ پاسخ معلوم است. برخی دیگر از همین فرماندهان با فرماندهی ولی فقیه. اما ترسیدم بهشان بر بخورد و شغل آینده ام به خطر بیفتد.