بله، نام فردوسی این سخن سرای نام آور ایران و پدر زبان پارسی، کسی که با صرف بهترین سالهای عمرش در آفرینش شاهنامه، و زنده نگه داشتن زبان و فرهنگ و تاریخ اسطوره ای این آب و خاک که می رفت درسونامی تهاجم نیروی فاتح بکلی نابود شود زنده نگاه داشت و به درستی رنج 30 ساله اش را در یک بیت شعرخلاصه و بیان کرد:
بسی رنج بردم دراین سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
فردوسی بزرگ در کتاب شاهنامه برای همه نسلها و همه فصلهای تاریخ ایران در هزاره گذشته درسهای عبرت آموز زیادی را به نظم کشید و به هرآنکس که اهل عبرت است، هدیه کرد .
اما اگر بخواهیم در شرایط فعلی میهن، از داستانهای حماسی شاهنامه یکی را بعنوان درس عبرتی برگزینیم که مصداق حال ما نیز باشد بدون شک همان داستان ضحاک ماردوش است که با خوراندن روزانه مغز دو جوان ایرانی مارهای دوش خود را زنده نگه میداشت و قهرمان اسطورهای ملی ، کاوه آهنگر که سرانجام مردم ایران را از ظلم و ستم وی رهانید.
آری، اکنون بیش از 30 سال است که ضحاک ماردوش در زمانه ما و در این میهن خونبار، روزانه ازمغز بهترین جوانان این آب و خاک ارتزاق می کند و خون می ریزد، می کشد و می کشد تا به حیات ننگین خود رونق و دوام بخشد.
شاید عدد مشترک 30 که بیان کننده رنج فردوسی در به پا داشتن عزت زبان و فرهنگ ایران زمین است را بتوان با 30 سال رنج و از خودگذشتگی مردم ایران و بهترین فرزندان رزمنده شان قرین دانست .
آری، بیش از 30 سال است که سه نسل ازمردم ایران پنجه در پنجه ضحاک زمان در افکنده و بر آن است که باپیشتازی کاوه این میهن، نسل ضحاکیان را برای همیشه از این آب و خاک برافکند.
مگرنه اینکه وقتی کاوه آهنگر، درفش کاویانی را بر افراشت و به نبرد مرگ وزندگی با ضحاک خونخواره برخاست، همه سرکوب شدگان و فرزند باختگان و آزادگان آن زمان برخاستند و در رکاب او سر باختند تا سرزمین باستانی شان را از لوث وجود ضحاک پاک و پاکیزه کنند.
حکیم فردوسی در باره جنبش کاوه آهنگر و مردمان یاری دهنده او این چنین می سراید :
چو کاوه برون شد زدرگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه
همی برخروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند
ازآن چرم کاهنگران پشت پای ببندند هنگام زخم درای
همی کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازار برخاست گرد
...................
که اندر سر نیزه خورشید بود جهان را ازو دل پرامید بود
و این چنین بود که کاوه آهنگر، قهرمان حماسی ایران زمین، علیه ضحاک و عمال ظلم وجور او بپاخاست تا برای مردم ایران در همه زمینها و زمانها از 1000سال پیش تا کنون الگویی شورانگیز برای سرانداختن به پای آزادی و ایستادگی تا پای جان برای آزادی و رهایی همه نسلهای ایرانی بدل گردید. در مقابل این قهرمان اسطوره ای، البته ضحاک این سلف حقیقی ملایان حاکم بر ایران نیزبه الگوی شقاوت و خودپرستی و جور و جهل و خرافه پرستی، دروغ و ریا و تزویر و کشتار و جنایت درمیهن ما بدل گشت.
اکنون یاد آوری این داستان شورانگیر باستانی بدین سبب بود که مدتی است نمایش کمدی درام مشمئز کننده ولی امر مسلمین جهان! یعنی ضحاک خونخوار زمانه ما، به کارگردانی فردی به اسم مشایی و با بازیگری پاسدار دکتر! احمدی نژاد و البته به یاری دولت فخیمه انگلیس بر روی صحنه است.
هم چنین دراین «نمایش» که اتفاقا قرین است با آن « همایش»ایرانیان !!، اسامی و واژه های ممنوعه ای نظیر ملی گرایی و فرهنگ ایرانی، کورش، کاوه آهنگر و...، در دستگاه حکومت رونق بسیار یافته است. رونقی که تماما ناشی از هراس حکومتی در حال احتضار و رو به مرگ محتوم است که اینگونه با آویختن به دامان پاک فرهنگ ایرانی، زبونانه مفری برای ادامه حیات خود می جوید.
از این روست که این روزها احمدی نژاد با انداختن چفیه بسیج بر گردن کاوه آهنگر!! او را هم بسیجی می کند!! تا شاید از کیسه تاریخ و فرهنگ ایران زمین برای خویش وجهه ای دست و پاکند!
قطعا انقلابیون سال 1357 این جمله خمینی معلوم الحال را به خوبی به یاد دارند که گاه و بیگاه نعره می کشید: «ملی گرایی کفر است» و توطئه دشمنان علیه «اسلام »عزیز، یعنی خودش است.
هم چنین در فاصله سالهای 57تا 60 و حمله و هجوم ها به ستادهای مجاهدین و دیگر نیروهای سیاسی آن زمان را بیاد می آوریم که حزب اللهیهای دیروز و اصلاح طلب های امروز، سرمست از سرقت انقلاب بزرگ مردم ایران ، شعارمیدادند «دموکراتیک و ملی هر دو فریب خلق است ».
همانها که چشم ها و سینه ها می دریدند و فرق ها و سرها می شکافتند و دستها و پاها می شکستند تا هر آنچه را که تهدید اندیشه متحجر خود میافتند، از سر راه بردارند؟!!
پس چه شد آن نعره های مستانه قدرت«اسلام» عزیز؟! علیه ملی گرایی، چه شد آن فحاشی ها که نثارهمه تاریخ و فرهنگ کهنسال ما می شد؟! به این سند خوب بنگرید.
خلخالی معروف به قصاب امام!، در روزهای پایانی دیماه سال 1358 در اولین انتخابات ریاست جمهوری ایران، در سخنرانی انتخاباتی اش!! در دانشگاه فردوسی مشهد، رنج سی ساله فردوسی این شاعر و حماسه سرای بزرگ را اینگونه پاس داشت:
«فردوسی از رستم خیالی و پادشاهان تعریف کرده . درحالیکه در کتاب خود یک کلمه هم ازانسان و انسانیت یا خراسانی رنج دیده نامی نبرده است! شاهنامه نیرنگ و دروغ و سرگرم کننده مردم بدبخت ماست.»
و این سلسله اراجیف علیه فردوسی و ایران و ایرانی و فرهنگ و تاریخ بزرگش تا همین امروز تا به آنجا ادامه داشت که تخت جمشید را به آب دادند و کمر به نابودی همه آثار باستانی و تاریخی ایران زمین بستند.
در پاسخ اعتراضات مردم به نابودی تخت جمشید و آب گرفتگی آن بخاطر سد سیوند که یک تاریخ زدایی جنایتکارانه نیز هست به اصطلاح آیت الله!! جواد آملی به تیتر و عنوان میراث فرهنگی به این آثار گرانبها اعتراض کرده و گفت : « تخت جمشید به جای آنکه موعظه باشد برای مردم و افرادی با آن قدرت همه چیزشان را ازدست دادند، شده است میراث فرهنگی که نشان می دهد فلان سال فلان سنگ تراش اینجا چه کرده است.» !!!
اکنون اما درحکمت بزرگداشت کورش و منشور حقوق بشر او و یا بسیجی شدن کاوه آهنگر و پوشاندن لباس سربازان هخامنشی و کورش بر تن بسیجیان و انداختن چفیه بر گردن آنان باید گفت: این نمایشهای سخیف اگرچه توهین در حق یک فرهنگ کهن است اما جز تشبثات ذیلانه دم مرگ و سقوط حتمی یک حکومت ضد ایرانی را به نمایش نمیگذارد. حکومتی که با ورود دجالی بنام خمینی در میهن اسیر ما شکل گرفت وبعد از آن به مدت 30 سال با مردم ما کرد هر آنچه را که بدترین دشمنان خارجی این آب و خاک در طول تاریخ نکرده بود.
پس دراین شرایط تاریخی نیز بر همه احاد مردم ستمدیده ایران است که هریک خود، پژواک صدای عدالتخواهانه کاوه این میهن باشند ویک صدا فریاد برآورند:
هلا، شما همه کاوه ها بپا خیزید!