جمشید پیمان - واحه در واحه آتش و دل من!

 ( در سوگ مرضیه که زندگی و مرگش ستودنی ست)
جمشید پیمان، 21 مهر 1389
به راستی که داغ مرضیه ، بانوی بزرگ و بی نظیر و تکرار ناشدنی هنر آواز ایران، دل هزار بار سوخته ام را شعله ور ساخت. من نمی دانم در فقدانش چه بگویم، چه بنویسم . حتی نمی دانم چه بیندیشم. من مانده ام و بهت بی نهایتم.
 مرضیه فریاد زنان ایران بود، در هنگامه ای که رژیم ضد آزادی گلوهایشان با تیغ ستم می درید. مرضیه بازتاب اراده مردم ایران بود هنگامی که در میان رزمندگان ارتش آزادی بخش ملی ایران برای آزادی خواند. مرضیه نشان بردباری و استقامت مردم ایران بود هنگامی که ستیزه گران تاریک، از تیره ها و طایفه های گوناگون، با بی رحمی و و حشی گری تمام عیار از هر سو و با هر وسیله بر او هجوم آوردند که چرا با مقاومت ایران هم آوا شده است. مرضیه عاشق بود، به حقیقت، و در این عشق صادق بود، به حقیقت، و پاکباخته بود به حقیقت و دلیر بود به حقیقت و یکدله بود به حقیقت.

مرضیه  ترانه ای زیبا و به یاد ماندنی خوانده است به نام صورتگر نقاش چین. و در آن ترانه  می گوید : «من در جهان گردیده ام، مهر بتان ورزیده ام، بسیار خوبان دیده ام، امّا تو چیز دیگری.» مصداق آن چه که در این ترانه خوانده است به راستی خودش بود. مرضیه در زندگی خصوصی و در عرصه هنر و در پهنه ی مبارزه برای آزادی، شاخص بود و مثال زدنی. مرضیه در راهی که برای مبارزه با ستمگران حاکم بر ایران برگزید هر گز تردید نورزید و گام سست نکرد. مرضیه هنگامی که  فریاد هل من ناصر ینصرنی مسعود رجوی را شنید از صمیم جان و آشکارا پاسخ داد که آری منم یاری دهنده به راستی و پاکی.  او با مریم و مسعود رجوی همآوا و همراه شد و تا آخرین لحظه زندگی اش بر عهدی که با آنها بست پایدار ماند. مرضیه عاشق رزمندگان ارتش آزادی بخش ملی بود. مرضیه همواره دل نگران اشرفیان بود و شمع وجودش را نذر راه آنها کرده بود. مرضیه از جهان چیزی جز آزادی ایران نمی خواست. او بهای این خواستن را با گشاده دستی تمام، از وجودش پرداخت.  دلم همیشه برایش تنگ می شود .


عاشق حق
چه عاشقانه برفت
درره عشق
بی بهانه برفت

بود در جان او فروغ حبیب
جانب نور،
زین شبانه برفت

آفتاب خدا بر او تابید
پاک و بی رنگ و خالصانه برفت

سینه از هست و نیست
خالی کرد
«وه چه بی نام و بی نشانه برفت»

ره ،
بجز راستی نمی پویید
راه حق را
چه قاطعانه برفت

سوی محبوب
چون که عزم نمود
با نوای دف و ترانه برفت

نام و ننگ جهان به هیچ گرفت
زین جهان
شنگ و شادمانه برفت

جلوه ای از جمال حق را دید
تافراسوی بیکرانه برفت

آشنای دل رفیقان بود
مظهر مهر زین میانه برفت

نازم آن لحظه ای که سوی رفیق
با یقینی چنین یگانه برفت

یاد او
جاودان به سینه ی من
ترک من گفت و جاودانه برفت