رحمان کریمی - آرام بـگـذ ا ریــد ش در خــا ک کــه آرام مــا گــرفتــه اســت
درعزیمت بدهنگام مرضیه
شرار سرکش شراب است این نازنین
آرام بگذاریدش بر این خاک تشنه جهان
تا مگر آرام بگیرد از پی بسی سالهای نا آرام دلشکستگان .
ای عاشقان عصر مرگ عشق در سود و سودای سرمایه
ای رهنوردان خورشید تبار وقت تاریکی
آرام بگذاریدش در خاک
این خجسته بانویی که آرام نگذاشت با صدایش
صاحبدلان بی صدا و با صدا را
به عمری.
در ساعات سیاهپوش تنهایی
مشام بیداران تیزتر می شود
در شکارگاههای دلدادگان عاشق
در زمانهٌ دلگدازان و دلسوختگان و هم دلمردگان حریص به خویشتن .
ای داد!
ستاره یی از چنبرهٌ بلند نیلگون
با ابرهای نهفته در آوازهای خویش
شگفتا که اینک دگر باره
اشک می گیرد از دلباختگان عمر پرافتخارش، بی دریغ.
این ستاره نه چونان ستاره یی ست
که هر شب از آسمان ابرآلود دل و جانم
چونان شهابان ثاقب
گـُر می گیرد و خاموش می شود در هوای بد
این یک ستاره یی ست که مرگ مغلوب اوست.
با صدای او بود
که می شد شب را شکافت و به صبح رسید
اندوه نجیب نجیبان را کشت و در هوای دیگری
شور و حماسه شد.
دیگر گذشته است زمانی که
کنجی بنشینیم و قلقلک دهیم رمانتیک ترین حس عقب مانده را
مهدی حمیدی ها دیر آمد از پی لامارتین ها اما مرده زاد بود .
ما اینک بربام خانه مرضیه ایستاده ایم به حسرت
یکی از زیباترین گلهای هستی جهان
گل افشانش کنید و سلام و وداع
که خفته است تن و بیدار روح و جان.
آرام بگذاریدش در خاک
که آرام ما گرفته است.
16 اکتبر 2010