ناهید همت آبادی- ”صدا نشاط وزیدن است، آه از دلی که نلرزد“1

اگر کسی  بگوید  دوستت  دارم  برای یک روز،  یک  هفته، یک  ماه  یا یک سال، قبول مکن  مگر تا روز آخر.  اگر کسی بگوید  قلبم  را سپرده ام  به تو تا آخرین  لحظه  حیات، باور مکن  مگر درخشش آن را در چشمان  او که  آئینه  تمام  نمای  روح  است  دیده  باشی  و اگر کسی  بگوید  زیباترین  ترانه هایم  را برای  تو می خوانم، گوش مسپار  به  آن  هرگز مگر سکوت آوازش  نیز پژواک  دوردست  صوت  داودی  باشد و در ترنم  هر ترانه  باور کند  که ” صدا نشاط وزیدن است ........ “

 
سالهای سال شیوه های  آواز کلاسیک  غربی  را آموختم  _  گرچه  زندگی،  لجوجانه فرصت نداد  به قدر آموخته ها  عرضه  کنم  _  اما بهرحال طی  همه  سالهایی  که  خوانندگان  نام‌آور برجسته  را شناختم، شنیدم  یا به ندرت  درکنار آنها نقش های  کوچکی  را اجرا کردم، راستش  کمتر کسی  مانند مرضیه عزیزم  و دوستی  گمشده  را دیدم  که  تبلور شادکامی  بی همتا و نشاط زندگیشان  آواز و آوازخواندن  باشد.  خانم مرضیه رشته آواز ایرانی  را آموخت  و همه عمر عاشقانه خواند و سرود. دوست  گمشده ام  اما هم رشته  من  در آواز و گرچه  او نیز زنی  باسواد، خردمند، عاشق هنر و به ویژه آواز و آوازخوانی بود  اما بطرزی  وسواس گونه  نیز ترسو، دست  به  عصا ومحافظه کار بود طوری که  بدون  مقایسه  این  دو عزیز با یکدیگر اما باید اذعان کنم  نه  فقط شجاعت و جسارت  مرضیه،  والاگهر هنر آواز ایران بر تارک پیشانی  خوانندگان  ایرانی سخت  می درخشد  بلکه  اراده، وفا و صمیمیت او در ماندگاری  و پافشاری  بر انتخاب  و ماندن  بی اجبار درکنار مقاومت  بی نظیر و پایدار و عشق بی شائبه (تا روز و لحظه آخر) به مسعود و مریم، ویژگی چشمگیر و فراموش ناشدنی  بانوی هنر آواز ایران  است که  رایت  آزاد زیستن  را در هنگامه هجوم  گزمه های  جهل و جنایت  جلادانی به دست  گرفت که نه  درکوچه ها  و خیابانها، حتی در پستوی  خانه ها نیز به  کمین  نشسته اند  تا سازها را شکسته  و خرد کنند و ”دهانت  را ببویند مبادا که گفته باشی  دوستت دارم ....“ 2  با مهاجرت خود خواسته و اقدامی سنت شکنانه،  ضرورت  بی تردید آزادی هنرمند را برای  خلق و ارائه  هنر مهر زد و در زمانه  رذالت پیشگی غاصبان ایران که  ملایان  جنایتکار سی سال  تمام  زنان  را نه فقط به گونه ای سیستماتیک شکنجه،  سنگسار و اعدام کرده  بلکه  آنان را از سرودن و خواندن  نیز باز داشته اند،  مرضیه  در تبعید خود گزیده ی  ناگزیر، صدای  زنان  در زنجیر ایران  شد و سکوت  مرده  در گلوی  سربداران  را فریاد نمود اما نه برای یک روز، یک هفته  یا یک سال، تا روز آخر.... روزی که شهاب شد درآسمان عارفانه  آواز های ایرانی  و آوازهای غمزده  سرزمین  در خون  تپیده اش و دلشیفتگی  او به  اینهمه  که  همیشه  در آینه  چشمانش  موج  میزد و من  آنرا بی  نیاز از تکرار و اغراق  بخصوص  در روزهای  انگشت شمار پیش  از سکوت  و پرواز بزرگ  او، در آهنگ  واژه هایش شنیدم، با اشتیاق به او گفتم  و از شما چه پنهان گرچه  راستش  با بغض پنهان توی قلبم  در خفا گریستم اما تنها دلداریم اینست  به خود که مرضیه عزیزم  بیشتر و  بسا بهتر از هرکس دیگر می دانست: ” تنها صداست که می ماند“3  و همانا شور و شیدایی او به  شنیدن و آواز صداست  که در شأن و شایستگی  والایش، تیزهوشی و هم  عشق شگرف  او نیز با آن عجین گردید.  بانوی آواز ایران گرچه  بی شک  بسیار بلند آوازه  زیست  اما گزینش  آزاد و بی تردید  زندگی شانزده  ساله   پربار و درخشان  مرضیه عزیزم  در همراهی  شجاعانه  با  مقاومت  و مجاهدین خلق ایران  نقش و آوازه  شایسته ای دیگر و فراتر از همه آوازه های  معمول  زمانه را نیز به حق  به  او پیشکش  نمود آنگونه  که  نام بلند او بی شک  در فردای  ایران  زمین  در فرازی بس دگرگونه و بسا سرفرازتر نه  تنها بر تارک  هنر آواز ایران  بلکه  در تاریخ  شکوهمند  و  بی  همتای  مقاومت  ایران  نیز  تابناک  خواهد بود و جاودانه  خواهد زیست.  باشد تا در دیداری  دیگر که  هیچ  نمیدانم  زود است  یا دیر اما بهر حال در دیاری  دیگر که  اینهمه  را باز به او خواهم گفت تا باور کند که دوستش نداشته ام  برای یک روز، یک هفته، یک ماه و حتی یک سال. دوستش داشته و دارم تا روز آخر که  سر آخر نیز به من گفت  باز به  دیدارش  بروم .........
1 ) کاظم مصطفوی
2 )  شاملو
3 ) فروغ فرخزاد