( بگـذار تـا بگریم، چون ابـر در بهاران
کـزسنـگ ناله خیزد، روز وداع یـاران)
آن کو زدرد عشقی،هرگزنکرده فریاد
درد وداع چـه دانــد، بیـدرد روزگـاران
گراز وداع بگویم، با بلبـلان هر بـاغ
ترسم که جان سپارند ازغم بسا،هزاران
درخانـه ی غریبـه، یـارم گرفتـه آرام
یـاران وداع دیـگـر،بسیـار شـد مـزاران
دیـدار و آشنـایی، وانگه وداع و دوری
درحیـرتـم ز اضـداد، در کـار دادیـاران
با جان وداع جانا،هرگز نباشد آسـان
بنگر چه محشراینـجا، عشـاق بیشمـاران
گویم وداع لیکن درخاطرم چه سبزی
درما بجوشداین عشق ماییم چشمه ساران
ازبس کشیده ام آه ،با هروداع جانکاه
گم گشته در مهی تـار،دامان کوهسـاران
با تو وداع آخر،مارا چو جان سپردن
ای مخمـلینـه آوا، درخـواب جـویبــاران
باهروداع گفتم،این آخرین وداع است
دردا که قصـه باقی،ماییـم غمـگسـاران
گفتم دهد تسلا این داغ را به خوشاب
جـام وداع زهـراب، درکـام سوگـواران
رفتی چگونه طاقت،بیتوبه سرنمودن
رفتی سفر سلامت، با شی زرستگاران
هرگز نمرده ای تو،با ما روانه ای تو
همـراه نـام ایـران! با خیـل داغـداران
بیت اول ( داخل پرانتز) از شاعر بزرگ سعدی وام گرفته شده است
میترا پورفرزانه