مرگ بسیار حقیرتر از آن است که بیاید و چیره شود؛ وقتی ارزشی در انسانی تبلور پیدا می کند. مرگ دوست آدمی است، وقتی که زندگی، مثل زندگی خانم مرضیه با عزت و شرف و توأم با شجاعت و صداقت باشد. و مرگ دشمن آدمی است، وقتی که زندگی آلوده به ننگ تسلیم باشد. مرگ تحقیر می شود وقتی که انسان برزمد و مرگ را در آغوش کشد. و مرگ تحقیر می کند آدمی را، وقتی که موجودی در هم شکسته و زبونی را می رباید. و آن وقت است که آدم احساس «پایان» می کند. در حالی که مرگی از نوع مرگ خانم مرضیه یک آغاز است. پایان نیست. پرش و جهشی است از مداری به مداری، و یا شدنی است از یک «بود» به یک «باش». مرگ آغاز جاوادنگی است. و نه زوالی گریز ناپذیر. مرگ رهایی است از تخته بند تن، و نه «نابود» شدن در ذرات کهکشانی جهانی بی صاحب و بی قلب.
این را زمانی با خود زمزمه کردم که با بغضی در گلو، به خانه می رفتم تا شبی را سحر کنم. شبی که می دانستم در طلوعش، دیگر خانم مرضیه نفس نمی کشد. خانم مرضیه با مرگش که البته جانگداز بود مرگ را تحقیر کرد. مرگی که دشمن آدمی است. و به مرگی که دوست آدمی است خوش آمد گفت.
و حال به راستی او شاد است یا اندوهگین؟ من روح او را شادتر از همیشه می بینم. زیرا که مرگ را در هم شکست و ثابت کرد پیروز نهایی جهان ما، مرگ نیست. انسان است وقتی که انتخاب می کند و انسان است وقتی که پایداری می ورزد.
مادر کوشالی و صادق، هم که هفته قبل پرکشیدند، همین را گفتند. و خواهرم، پروین ملک محمدی، که مظلومانه در اشرف ما را ترک کرد همین را گفت. و این را همه و همه ما می گوییم که سوگند پایداری خورده ایم. پس ای مرگ، در هرکجا و به هرلباس که می خواهی به میدان نبرد بیا که ما رزمنده آزادی هستیم، و جاودانگی از آن ماست زیرا که آن را در سیمای مرضیه و مادر کوشالی و صادق و پروین و همة شهیدانمان دیده ایم.