گفت: بخوان. یک چیزی بخوان. و من که با شرم بیجای جوانی دست و پایم را حسابی گم کرده، هول شدم و اصلا نمیدانستم چه باید بخوانم گفتم: خانم چی بخوانم. گفت: هرچه دلت میخواهد. گفتم خانم مثلا چی. گفت: یکی از تصنیفهای مرضیه یا دلکش یا هر چی دوست داری بخوان و من که هم در زنگهای تفریح مدرسه برای همکلاسیها مقلد آواز خوانی زنده یاد دلکش بودم و هم با صوت ارثی زیبا، خواننده بی اجر و اجرت مجالس عروسی و میهمانیهای خصوصی فامیل، بلافاصله چشمهایم را بستم و صدا را بی مهابا با تمام قدرت و نفس رها کرده و خواندم: آمد نوبهار، طی شد هجر یار و الی آخر..... و سرم را پایین انداخته و با اضطراب منتظر ماندم. آنوقت ئولین باغچه بان با لبخندی که نگرانی و ترس را از دلم زدود گفت: ازجلسه بعد می توانی درس آواز را شروع کنی. قند توی دلم آب شد و تا خانه جوری به سرعت دویدم که وقتی رسیدم نفسم تقریبا بند آمده بود. به این ترتیب بدنبال تشخیص نوع صدا و آزمایش حساسیت شنوایی، من از اردیبهشت ماه 1340 به عنوان هنرجوی رشته آواز و به پیشنهاد خانم باغچه بان بعنوان شاگرد رسمی روزانه در هنرستان عالی موسیقی که محل آن در آن ایام در خیابان ارفع (محل فعلی تالاررودکی) بود، بمدت دو سه سال مشغول تحصیل شدم تا اینکه بعدا بعلت تضاد ساعات کار روزانه دولتی با ساعات دروس هنرستان، خود را به کلاس شبانه آواز باغچه بان منتقل نمودم.
ئولین باغچه بان در سال 1340 اولین گروه کر هنرستان عالی موسیقی را با شرکت هنرجویان رشته آواز و هنرجویان سایر رشته های موسیقی، تشکیل داد و سرپرستی آنرا نیز خود به عهده داشت. در واقع زنده یاد ئولین باغچه بان علاوه بر اینکه به اتفاق هنرمند بسیار وارسته و شایسته فاخره صبا از جمله اولین معلمان غیر اروپایی آواز اپرا در ایران به شمار می رود، ضمنا اولین فردیست که گروه آواز دسته جمعی را در ایران بنیاد نهاد و سرپرستی و آموزش آن را نیز خود بعهده داشت. این گروه به همراه ارکستر زهی هنرستان به رهبری واحه خوجایان استاد ویلن هنرستان عالی موسیقی، اولین برنامه های خود را در دانشگاه، باشگاه ارامنه و تلویزیون آنزمان که برنامه ها بدون ضبط قبلی و بطور زنده پخش می شدند، اجرا نمود و بسیار مورد استقبال قرار گرفت. از جمله قطعه stabat mater (مرثیه برای عیسی مسیح) اثر pergoleSi برای صدای سوپرانو و آلتو و گروه کر که بخش سوپرانوی آنرا سودابه صفاییه و اجرای صدای آلتوی آن بعهده من بود. این گروه کر بعدا و به مرور زمان بخصوص پس از تاسیس تالار رودکی با استخدام افراد تمام وقت غیر از اعضای قبلی به طور حرفه ای و بعنوان گروه کر ملی به کار ادامه داد.
رشته تخصصی ئولین باغچه بان پیانو بود اما او از این بخش ازهنر خود تنها به هنگام تعلیم شاگردان و برای همراهی با قطعات آوازی آنان ضمن تمرینها استفاده می نمود و آوازخواندن را به درستی بعنوان حرفه اصلی هنری خود برگزید و پس از افتتاح اپرای تهران (تالار رودکی) بیشترین انرژی و وقت خود رانیز به پای ایفای نقشهای مختلف در اپرا گذاشت ضمن اینکه کم و بیش به تعلیم شاگردان جدید نیز ادامه می داد.
صدای متزوسوپرانوی ئولین باغچه بان با قدرت و زیبایی اصوات بم، دامنه گسترده و موزیکالیته عالی وی که عمدتا ناشی از توانایی و تسلط او در نوازندگی ساز پیانو نیز بود، همراه با احساس و پوزیسیون مناسب فیزیکی، دراجرای بعضی نقشهای ویژه این نوع صدا به راستی به او جذابیت و یگانگی ویژه ای می بخشید بخصوص چنانچه قطعه مورد نظر از جمله ترانه هایی مانند ” شاه دیو “ اثر شوبرت یا آریاهایی ازاپرا مانند نقش زنی کولی در اپرای ” خواننده دوره گرد“ اثر وردی بود که که با کاراکتر سرنوشتی او در آنزمان نیز همخوانی داشت و همین به گفته خودش انگیزه احساس یگانه و خاص و اجرای عالی او دراجرای چنین نقشهایی می شد. بهر حال از آنجا که فکر می کنم با گذشت سالیان، زمان بسیار بی غرض، صمیمانه و صادقانه تر از هر منتقد در باره شایستگیها و وابستگیهای هنرمندان در دوران حیاتشان قضاوت خواهد کرد، از سخن بیشتر در مورد ویژگیهای برجسته هنر ئولین باغچه بان بعنوان اولین معلم آوازم در می گذرم ( گفتم اولین معلم، زیرا پس از ترک ناگزیر هنرستان، سالهای متمادی نزد خواننده تنور معروف ایرانی در زمان جنگ، شادروان علی اکبر رضازاده به تحصیل آواز ادامه دادم ) و ضمن بزرگداشت او، ارزش گزاری بسیار به هنرش و تکرار خاطره آخر با وی یادش را گرامی میدارم. پس از درگذشت زنده یاد ثمین باغچه بان، حدود دو سال پیش تلفنی با ئولین در ترکیه صحبت کردم و پس از گذشت قریب به سی و پنجسال صدایش را دوباره شنیدم. به سؤالهای فراوانش در باره هر چیز پاسخ گفتم و سرآخر اضافه کردم که قطعه رباعی اثر ثمین را اجرا و ضبط کرده ام، خیلی خوشحال شد و گفت که کپی آن را حتما به آدرس ایمیل او برایش بفرستم که این خواست متاسفانه با وجود دو سه بار دیگر تماس، بعلت بیسوادی فنی من در امور مربوط به کامپیوتر انجام نشد و راستش حالا ضمن احساس پشیمانی بسیار، دلم هم خیلی می سوزد. بگذریم و با یادآوری دوباره زحمات و ارزش والای هنری ئولین باغچه بان، یادش را از پس پرده های غبار گرامی بداریم.
ضمنا فکر می کنم چندان بیجا نباشد اگر در اینجا نکاتی را نیز محض اطلاع نسل جوان و حتی نسل همدوره خود نیز بی هیچ چشم پوشی یا گزافه گویی بازگو کنم که با وجود کنجکاوی و علاقه اما همه ” داستان اپرا در ایران “ را نمی دانند و اینکه اپرای تهران که میبایست خاستگاه پرورش استعدادها و تربیت صداهای بسیار زیبا و نادری می بود که فقط شرایط تغذیه، آب و هوا و زبان تکلم در ایران آنر ا فراهم می سازد، متاسفانه طبق روال معمول در اغلب ارگانها بخصوص مراکز هنری، محل حضور عوامل دربار و ساواک، یکه تازی معاونین وزارت فرهنگ و هنر و تحمیل اراده شان به مدیران نالایق خودفروخته، سود جویی نوچه های بی پرنسیب کاشته آنان در اپرای تهران و به تبع آن باند بازی، رقابتهای کور و دسته بندیهای نازل درباری - ساواکی بود که علاوه بر آنکه بطور طبیعی مانع هرگونه رقابت سالم هنری به انگیزه پیشرفت و پرورش استعدادهای فراوان ایرانیها میگردید بلکه دستاویز مناسبی هم بود تا ضمن باند بازیهای داخلی به بهانه نبودن خوانندگان خوب ایرانی، با بستن قراردادهای کلان با خارجیان و بعضا دریافت پورسانتاژ از آنان، کیسه های گشاد خود را پر کنند. باین ترتیب بروشنی میشود تصور کرد که در شرایطی چنین ناهنجار و با سلطه، نفوذ وحضور کارگزاران دربار- ساواک چه بسا هنرمندان ارزشمند ایرانی از جمله آوازخوان هنرمند و وارسته زنده یاد بانو فاخره صبا از تالار رودکی کناره گرفته و چه بسیار استعدادها که می شد در زمره افتخارات ایرانی هنر آواز اپرا باشند، به سبب عدم خود فروشی به باند بازی ودسته بندیها، بی یافتن فرصت کمترین شکوفایی پرپر شدند. هزاران افسوس. و زمانه را بنگرید که در روزگار ولنگار بی پرنسیب چگونه کسانی که از قضا بیش از هرکس تحت عنایات ملوکانه و خانواده بودند، اینک تحت عنایات عمامه بر سران، چادر به سر و مقنعه برصورت در ایران، در آستانه اجساد سنگسار شدگان وسر بداران برای زنان کنسرت می دهند و سپس صورت آراسته و زلف افشان، خندان لب و مست بی هیچ دستاری برسر یا حجابی از آزرم در برابر مردم ایران و بخصوص زنان، در اینسوی مرز، خود فروشی هنری و حتی بی هنری را تا مرز وقاحت و بی شرمی به نمایش می گذارند تا چهره پلید وحوش دستار بر سر را رنگ و لعاب تمدن و آزادی بزنند. زهی وقاحت و ننگ. پس اگر حالا این سطور تنها صفحه نازکی از غبار پرده های خاطرات دور را پس می زند اما یادمانهایی بسا آموزنده و بسیار گفتنی از سرگذشت غم انگیز اپرای ایران هنوز در ذهنم باقیست که هریک درامی درد آورتر از بعضی از” داستانهای اپراست “. حقایقی غمبار که گرچه در پس توده ای از خاطرات تلخ پنهان مانده اما ذهن خوشبختانه هنوز حتی مینیاتور صحنه های آنرا نیز با صحت و امانت حفظ کرده است تا روزی که فرصت بازگویی اینهمه به فرزندان وطن دست دهد. برای همین هم حالا که در نیمه راه فصل شکوفایی مقاومت، بهاران بزرگ آزادی نیز بی هیچ توقف یا تردید از میان همه کوره راهها و سنگلاخهای سخت سر بر می دارد، راه خود را با مشقت می گشاید و پیش می تازد، شایسته همه سازها و صداهای سره و نافروخته به جلادان و دجالان است که نغمه های خوش خویش را به سرعت و یکسره در استقبال موکب آزادی آغاز کنند تا آن لحظه که فرصت دست دهد و مردم ایران آنان را بر قله ارزشهای هنری بنشانند و در شأن هنر و شئون همه ارزشهای انسانی شان از تک تک آنان به نیکی و بزرگی یاد کنند. که آن روز مبارک خواهد بود.