جمشید پیمان - به سایه سار زمستان

نترسم از غم غربت ،
اگر تو پیش منی
هزار باغ بروید
بگویی ار سخنی .
مُـبَـشّری
ــ که مرا مژده ی رهایی داد ــ
نهان به قاب نقابش؛
روان اهرمنی.
زبـس که تیغ نهادند بر گلوی بهار
بغیر خون
نچکد از ستاک نسترنی .
خمیده گردن بیدی،
شکسته قامت سرو
بوَد اگر که نشانی ز چینی و شکنی .
مگو که؛
اینهمه ظلمت زچشم من زاید
مگر تو می شنوی عطر نافه ی ختنی؟
به تـیـغ شیخ ستمکار
غرقه در خون شد
اگر بخاطر عشقی ، شکفته شد دهنی.
به سایه سار زمستان
نمی شود پیدا ؛
«فراغتی و کتابی و گوشه ی چمنی»*
*از حافظ:
دو یار زیرک و از باده ی کهن ؛دومنی