دوای نظافت نیاور به کار
مکش قاضی رند خونخوار را
فراموش کن حکم دربار را
که او هم رفیق خودت بوده است
به خون یلان دستش آلوده است
و اما چون آن اذناب دون صفت و ناکسان بی معرفت به گرد خامنه ای پلشت حیوان سرشت سیاه سرنوشت جمع آمدند، آن فقیه یک شبه ابتدا نان و آبشان داد و آنگاه مدتی دور سر تابشان داد و وعده سرابشان داد و سپس فرمود که ای یاران مارا مشکلات فراوان شده. در روز عاشورا جمعیتی بیشمار به خیابان آمده و مرا که امام و پیشوا و فقیه شمایانم یزید دیکتاتور خوانده و بسیار لعن کرده اند. اگر جلوی این سیل بنیان کن را نگیریم همه چیز را خواهد برد. کشتیبان را سیاستی دیگر لازم است. بنالید ای نابخردان مفتخور تا بدانم که چه بایدمان کرد. به قول شاعر گمنام:
عنقریب است که از ما اثری باقی نیست
شیشه بشکسته و می ریخته و ساقی نیست
شیخی بوزینه شمایل ریش قرمز، حائری نام، شیطان مرام، از آن میان برخاسته زمین ادب بوسه داده و فرمود؛ ای آقا تو بزرگی و ما همه موشیم. هرچه بگویی ما سراپا گوشیم. این بنده اگر پاره ای از اوقات گوی سبقت از درازگوش مظلوم و بارکش مغموم یعنی حضرت خر، می ربایم اما فدایی رهبرم و هرچه گویی به گوش جان بشنوم. اگر پای کارخانه و معدن و امتیاز فلان و بهمان در میان باشد مرا توانی آنچنان در زبان است که فتوای قتل مخالفان یکجا بدهم. چه فرمایی؟ بدهم یا ندهم؟
ای رهبر بزرگ فدای تو مادرم
آتش گرفت از غم ناز تو جیگرم
ای رهبر فقیه تو دادی مرا مقام
سهم مرا ز نفت فرستاده ای مدام
من خاک زیر پای تو و قالی تو ام
من لاجوردی تو و خلخالی تو ام
باید که کشت هرکه تورا نیست نوحه گر
باید که کشت هرکه نباشد مرید خر
بر اهل دانش و بینش پوشیده مباد که آن فقیه بینوا و آن روضه خوان گدا چون این چنین چاپلوسی از آن شیخ ریش قرمز حائری نام جویای مقام و آن احمق پول پرست دستمال یزدی به دست شنید چنان خوش خوشانش شد که فریاد لذتا لذتا از چهار ستون بدنش بر عالم اعلی بلند شد و در همان حالت خلسه رئیس دفترش را فرمود که ای شیخ فی الفور کاغذ و قلم بیاور و قباله ی امتیاز کارخانه ذوب فلزات ظریفه را به نام این ظریف طبع مرد بزرگوار و این عالم خوش ریش خوش کردار ربانی رفتار مرقوم کن تا آیندگان بدانند که ما که رهبر مستضعفین جهان هستیم در دست و دل بازی کم از حاتم طائی نیستیم و بسیار معدن و کارخانه از بیت المال به یاران یکرنگ حبه کرده ایم. پس رو به بقیه حضار کرده و فرمود آیا از میان شمایان کسی هست که کلامی بهتر از آنچه این شیخ گفت بگوید و راهی برای نجات از این اوضاع مرا بنمایاند. که ناگاه مصباح یزدی حرام لقمه آدم کش، من و من کنان از جای برخاست و عرض کرد:
رخصتم ده تا نهان از مردما آیم بسویت
آن سر و آن سینه، آن بالای رعنا را ببوسم
ای بزرگواری که از کان کرمت غریبه و آشنا، خودی و غیر خودی، خورده اند و برده اند و باز هم روح تو را آزرده اند، رخصت بدهید تا مراتب نوکری و چاکری خود را چنان به عرض برسانم که گوش فلک از شنیدن عرایضم کر شود و صد همچون احمدی نژاد از این گفته ها خر شود. چنانچه شاعر شیرین سخن فرموده است:
ای تو از گوستاو لوبن گوستاو تر
از همه گاوان عالم گاو تر
ای اگوس کنت تمام حوزه ها
در جوانی خوانده ای بس روضه ها
ای سرت مثل سر شاه جهان
هیکلت مثل سهند و سبلان
دشمن تو دشمن دین و خداست
کله بدخواه تو از تن جداست
القصه آن شیخ ریش دراز و آن نامرد حقه باز چنین ادامه داد که ای رهبر عزیز بدان و آگاه باش که ما همه خدمتگذار خانه تو ایم. راویان اخبار چنین حکایت کرده اند که آن سیدعلی نابکار از حال آن شیخ و از جانفشانیهای وی در راه اعتلای نظام آخوندی باخبر بود. اما از روی سیاست و بر سیاق کیاست اینگونه اراده کرده که آن شیخ خود را معرفی نماید تا آن دیگران از او بیاموزند و آتش منقل او را بیفروزند. پس بدو فرمود که ای شیخ بگو تا بدانیم که تو که هستی و چه کرده ای. آن مصباح یزدی نامبرده فرمود که ای رهبر کبیر و ای مراد دلیر، من آنم که آنی جهانی تپانم ته استکانی. من آنم که چاه جمکران را که برای ما چونان بانک ملی است بسیار رونق دادم و آن هاله نور بر گرد سر احمدی نژاد بدنهاد مزدور بینداختم و او را بر کارهای خارق عادت و نوکری رهبر کبیر قادر ساختم.
آن هاله نوری که به دور سر او بود
کار خود مان است، که او خود چو کدو بود
آن قاضی سعید معروف را من راه انداخته و بسیار حمایت کردم و چون سگ هار به جان زندانیان دیگر اندیش و جراید انداختم تا چنان کند که هیچ جنبنده ای را یارای مخالفت با رهبری همچون تو نبایشد و هیچکس با کلام خود بر تو لجن نپاشد. من همانم که بر قتل دشمنان رهبر فتوا دادم. من آنم که فتوای قتل روشنفکران و دیگر اندیشان دادم و اکنون اگر اراده کنی و ریش بجنبانی، پاسداران به جان مردم بیندازم تا بگیرند و پاره پاره شان کنند.
خبر چینان سرمست و وبلاگیان زبردست گفته اند که آن خامنه ای شقاوت پیشه یاران گفت که بهوش باشید که ما تا بحال از این مردمان بسیار کشته ایم. با فتوا و بی فتوا. پس برما معلوم شده که از این کار به جایی نرسیم و از کشتار و حبس و شکنجه طرفی نبندیم و عنقریب است که خلق به خانه من فرود آیند و انتقام خون جوانانشان از من بستانند. آنچنان که گفتم مارا سیاستی دیگر لازم است که چون الاغ در گل مانده و راه پس و پیش نداریم.
هیچ رهبر نیست درمانده چو من
چون الاغی مانده ام اندر لجن
گریه کن بر حال زارم احمدی
آمدی بر روزگارم تر زدی
کاش من راه فراری داشتم
کاش از خود اختیاری داشتم
دشمنانم در کمین از پیش و پس
خلق غرانند و من مثل مگس
کشتن مردم ندارد فایده
بیش از این بر قتلشان فتوا نده
راه حل دیگری پیدا کنیم
کرده های خود همه حاشا کنیم
آن شیخان و پاسداران از شنیدن این سخنان حزن انگیز اشک از چشمانشان روان و جسم نحیفشان لرزان و برق سه فاز از ماتحتشان گریزان شد. مدتی سکوت کردند و ناگهان همان مصباح حرام لقمه سر از گریبان برآورد که یافتم یافتم. مرا نظر اینگونه است که فی الحال متخصص احضار روح بیاوریم و روح امام راحل احضار کنیم تا از او صلاح و مصلحت کنیم و راه حل بخواهیم شاید بر ما رحم آورد و چاره کار به ما بنمایاند.
ادامه دارد
--------
وبلاگ نوشته های حسین پویا
http://hosseinpooya.blogspot.com/