من ،
آیا ابری بود یا قطره ای ؟
چشمی بود یا اشکی؟
دلی بود یا خواهشی؟
آیا شبی بود یا ستاره ای
آسمانی بود یا آفتابی؟
کویری بود یا ابری؟
افروزه ای بود یا حریقی
تشنه ای بود یا کوزه ای؟
من ،
آیانگاهی بود که یعنی عشق ؟
زنی بود که عیسا می زائید ؟
یا پسری را بر سبدی ،
میانه ی طوفان مینشانید؟
یا مردی بود که "من " ش را به دست سنگسار می سپرد ؟
بسیار گشتم
دیرنده جست و جوئی از سر صبر
من ،
آیا " واژه " ایست که در آغاز بود
تنها و بی کس
که خدایش وانهاد در برهوت آدمیان ،
در انبوه شعر و شاعران ؟
من ،
آیا مصرعی بود غریب
در میانه ی قصیده ای که سلطانی را بر می افراشت؟
یا بیتی بود
بر پیشانی غزلی که معشوقی را می نگاشت
یا چهار پاره ای که خدا را انکار می کرد
یا ترجیع بندی
که همه را می دید و جز او را نمی دید ؟
یا قلمی
تا مرگ را به تصویر کشد
در قلمروی بی مرگان؟
یا زبانی
که زندگی را تعربف کند
در سرزمین مردگان؟
من ،
آیا تیری بود مانده در تیردان
یا فرود آمده بر درختی تناور در دوردستی بی کران؟
یا نشسته در چشمی
تا تجسم بخشد مرگ را در دیده ی بی مرگان ؟
یا دلیری دست در خون خویش برده
تا گونه بشوید از زردی ،
در محضر خلیفه گان؟
من ،
آیا باکره ای ست جامانده در یاخته ی بی منفذ اوین
و شب در کابین زندانبان غلتیده
تا نیالاید بهشت را
با خون دوشیزگیش؟
یا حامله ی که به قربانگاه می برد اسماعیلش را
تا برهاند همه ی گوسفندان را
از خنجر از غلاف بر آمده ی ناابراهیم ؟
من ،
آیا شهریست غریب افتاده در کناره ی فرات *
پر از شهروندان مانده در حصار تشنه گی
یا دژی فرو ناریخته
در هجوم هزاران ساله ی تاریخ ؟
یا پادگانی که نگهبانانش بر واژه ی تسلیم خط می کشند
با خون خویش
و معنا می بخشند شرف را
در هنگامه ی هجوم بی توقف نامردمان ؟
یا مردی تا ژرفای گرسنگی دویده
تا درهم ریزد سراب سیری را
نه به اجبار ، که به اختیار
یا زنی
رو در روی وقاحت ایستاده ،
در صفه ی دریدگان
بی تامل در هـنجار کهنه ی کنیزان ؟
این رونده ی از پا نیفتاده را ؛
که می یابد؟
که در می یابد؟
2ـ 7ـ 1388
* شهر اشرف ، محل استقرار زنان و مردان مجاهدی که برای آزادی
جـان بر کف گرفته انـد . بی چشم داشتی جـز آزادی بـرای مــردم .