فرو نمی کشد امواج سرکش دریا
جمشید پیمان
تو غافلی ز رویش ققنوس از دل آتش
گمان مبر که زما می کُشی، تو میـرائی
ز ظلمتی که تو گسترده ای به صد ترفند
خجسته مهر فروزان نمی شود مستور .
به تیغ کهنه ی خود روز و شب زنی صیقل
تـبر زنی به پیکر جنگل هر آن چه بتوانی
ــ تـکیده می شود ،امّا نمی پذیرد مرگ ــ
ستاره کشته ای که کنی آسمان تـهی از نور؟
بیآزمای تو این آزموده را صدبار
بکَش دوباره و صدباره پیکرش بر دار
بزن به شعله ی جاوید عزم او زنجیر
نه خامشی بـگُزیند ، نه می شود رنجور .
فرو نمی کشد امواج سرکش دریا
بلند قامت توفان زپا نمی افتد
به تازیانه ی شاهان و جادوی شیخان
خروش و خیزش دریا نمی فتد از شور .