خمینی در 13آبان 1343 از قم به فرودگاه مهرآباد تهران و از آن جا به ترکیه تبعید شد. تا 13مهر1344 که با پادرمیانی برخی از «علما»ی قم، از ترکیه به نجف فرستاده شد، در شهر بورسا اقامت داشت. مرتضی پسندیده، برادر خمینی، در باره این پادرمیانی می گوید: «من شنیدم که آقای جلیلی کرمانشاهی، که درخدمت آقای شریعتمداری بود، به دولت اطلاع می دهد که صلاح نیست امام در ترکیه باشد و ... باید فکری کرد و ایشان را برگرداند. آنها برگشتن امام را به صلاح نمی دانستند و پس از مذاکراتی که داشتند و با پیراسته، سفیر ایران در بغداد، نیز مشورت کردند. پیراسته صلاح را در این می بیند که آقا را به نجف تبعید کنند» (پابه پای آفتاب، جلد اول، ص42).
خمینی در یک سالی که در ترکیه بود، هیچ پیام و اعلامیه یی علیه رژیم شاه صادر نکرد. این حال در نجف نیز تکرار شد. حتّی، در نامه یی که در 27فروردین 1346، همزمان با جشن تاجگذاری شاه، به هویدا، نخست وزیر وقت، نوشت، نخست، به طور غیرمستقیم به این جشن اشاره کرد: «...جشنهای غیرملی که به نفع شخصی در هر سال، چندین بار، تشکیل می شود و در هر فرصت مصیبتهای جانگذاز برای اسلام و مسلمین و ملت فقیر و پای برهنه ایران به بار می آورد»، سپس، این پرسش را مطرح کرد: «آیا علمای اسلام که حافظ استقلال و تمامیّت کشورهای اسلامی هستند، گناهی جز نصیحت دارند؟ آیا حوزه های علمی غیر از خدمت به اسلام و مسلمین و کشورهای اسلامی نگاهی دارند؟» (صحیفة نور، جلد اول، ص136).
او، همانند دیگر «علمای اسلام»، خواهان سرنگونی رژیم شاه نبود بلکه در پی سهمی در همان رژیم بود. به عنوان مثال، در سخنرانیش در روز 18شهریور 1343، گفته بود: «... باید یک وزارت فرهنگی، یک فرهنگ صحیح باشد و فرهنگ هم حقّش است دست ما باشد. خوب ما در این مملکت یک وزارتخانه نداشته باشیم؟ همه وزرا از آمریکاست، خوب، یکی هم از ما. خوب، بدهید این فرهنگ را دست ما. خودمان اداره می کنیم. ما خودمان یک کسی را وزیر فرهنگ می کنیم و اداره می کنیم. اگر از شما بهتر اداره نکنیم، بعد از 10ـ 15سال ما را بیرون کنید. تا یک مدتی دست ما بدهید. وزیر فرهنگ را از ما قرار دهید... وزارت اوقاف می خواهید درست کنید. باید وزارت اوقاف از ما باشد نه این که شما تعیین کنید...» («صحیفة نور»، جلد اول، ص98).
او که تا بهمن 1349، به حاشیه نویسی کتابهای «علما»ی پیشین مشغول بود (مثلاً، کتاب «تحریر الوسیله» را که حاشیه یی است بر رساله «وسیله النّجات» مرجع معروف، سیدابوالحسن اصفهانی، در همین سالهای تبعید نوشت)، وقتی در 19بهمن 1349 قیام سیاهکل رخ داد، به خروش آمد، چرا که وجود مبارزه مسلّحانه را تهدیدی برای ازمیان رفتن پایگاه تفکّر آخوندی و هم تهدیدی برای درهم شکستن رژیم خودکامه یی می دید، که او هرگز اندیشه «براندازی» آن را به ذهنش هم راه نداده بود. آخوند حمید روحانی که در نجف با او بود، در باره واکنش خشم آلود خمینی می نویسد: «در سال 1349 گروهک مارکسیستی و کمونیستی سیاهکل حرکتی کرد که اثر عمیقی بر ملت ایران گذاشت. مردم که از فشار ظلم بی حدّ رژیم جانشان به لب رسیده بود، از این حرکت به وجدآمدند و امیدوار شدند. خطر این بود که نهضت از مسیر راستین خود منحرف شود. در این جا بود که امام ضربه قاطع خود را وارد کردند و طی نامه یی به اتّحادیة دانشجویان مسلمان خارج کشور نوشتند: ”از حادثه آفرینی استعمار در کشورهای اسلامی، نظیر حادثه سیاهکل... فریب نخورید و اغفال نشوید» (پابه پای آفتاب، جلد 3، ص163).
او که دربرابر خیزش فداییان، این چنین بی محابا، به میدان آمد و آن را «حادثه آفرینی استعمار» نامید، دربرابر خیزش سازمان مجاهدین، با وجودی که رشد آنان را تهدید جدّی تری برای کاهش رونق بازار دستگاه آخوندی می دید، جراٌت نکرد، سخنی به انکار بگوید. امّا، کلامی هم در تاٌیید آنها نگفت. همان آخوند روحانی دراین باره می نویسد: «...در آن روزها به حدی جوّ به نفع این گروه (سازمان مجاهدین) بود که می توان گفت که کوچکترین انتقادی نسبت به این گروهک با شدیدترین ضربه ها روبه رو می شد. بسیاری از افراد را می شناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به پایان رسیده است و امام با عدم تاٌیید مجاهدین درواقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنه مبارزه کنار رفته اند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را به پیش ببرد. واقعاً هم این گروه درمیان مردم پایگاهی به دست آورده بود. امام هم این را می دانستند. هر روز از ایران نامه می رسید مبنی بر این که ”پرستیژ شما پایین آمده. دربین مردم نقش شما در شُرُف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را می گیرند...» (پابه پای آفتاب، جلد3، ص163).
«در شرایطی که همه شخصیتها و بسیاری از بزرگان، هرکدام به نوعی، از پیشگامان مبارزه یی جدید در ایران حمایت و جانبداری می کردند، حضرت امام تشخیص داده بودند که نباید از این مبارزان حمایت کرد تا مبادا، شیفته وار، به اصطلاح خودمان، به دامشان افتاد. این جریان در سالهای پیدایش جنبش مسلّحانه و اوج و شکوفایی فعالیّتهای منافقین بود. این عدّه از طرف شخصیتهای بزرگی در مجامع روحانی و سیاسی ـ مذهبی ایران، که در راٌس آنها آیت الله طالقانی قرار داشتند، حمایت می شدند. این بزرگان، مرحوم آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری و حتّی، مرحوم مطهّری، با تعابیر عجیبی، به امام پیغام می دادند و خواهش می کردند که از این حرکتها و این مبارزان حمایت شود. امّا، امام، هم چنان، به نحو چشمگیری به اصول فکری و اعتقادی خود پایبند بودند» (پابه پای آفتاب، جلد2، ص34).
پس از ضربه خیانت بار سال 1354، که موجودیت تشکیلاتی سازمان مجاهدین را به کلّی از میان برد، خمینی نیز، گستاخ شد و در لفافه به مجاهدین تاخت. وی در مهرماه سال 1356، طی سخنانی در میان شماری از طلّاب نجف، نسبت به «نفوذ افکار التقاطی و برداشتهای غلط از احکام سیاسی ـ عبادی» قرآن و «رواج تفسیرهای التقاطی از اسلام» هشدار داد و گفت: «... حالا یک دسته یی پیداشده که اصل تمام احکام اسلام را می گویند برای این است که یک عدالت اجتماعی پیدا بشود، طبقات ازبین برود. اصلاً، اسلام دیگر چیزی ندارد. توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه به طورعدالت و به طورتساوی، باهم زندگی بکنند، یعنی، زندگی حیوانی، علی السّواء (به طوربرابر) یک علفی بخورند و علی السّواء با هم زندگی کنند و به هم کار نداشته باشند، همه از یک آخوری بخورند... می گویند... اسلام آمده است که آدم بسازد، یعنی، یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر؛ همین را بسازد؛ یعنی، حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد، امّا، انسان بی طبقه» (کوثر، جلد اول، ص287).
خمینی که این چنین به آرمان مجاهدین برای دستیابی به عدالت و برابری اجتماعی، «جامعه بی طبقه توحیدی» و نفی بهره کشی انسان از انسان می تازد، در نجف نیز مانند ترکیه، حتی یک بار دربرابر خودکامگیهای لجام گسیخته شاه و ساواک اهریمنیش، سخنی، به آشکار، نگفت و اعلامیه یی صادر نکرد، تا زمانی که به معجزه «سیاست جدید کارتر»، در ایران فضای نیمه بازی پدید آمد و قفل زبانها گشود و تاختن بر خودکامگی شاه و همبستگانش همه گیر شد. خمینی نیز، بسا عقب تر از دیگر پای درراهان، بااحتیاط تمام، قدم به میدان مبارزه سیاسی با رژیم خودکامه شاه نهاد.
روز 13 آبان 1355 (4نوامبر1976م)، جیمی کارتر، از رهبران حزب دموکرات، به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد. او مساٌله «حقوق بشر» را سرلوحه سیاست خود قرارداد و پیشبرد آن را در کشورهای زیرسلطه، به نفی تدریجی دیکتاتوری حاکم و ایجاد فضای بازسیاسی درجهت رشد نیروها و احزاب نیمه ملّی منوط کرد و سیاست دیکتاتورپروری را به بهانه مبارزه با کمونیسم مردود دانست و طی سخنانی در روز 22مه 1977، در این باره گفت: «آمریکا باید ترس از کمونیسم را کناربگذارد و از این پس درصدد گسترش وحشت آفرینی از کمونیسم در جهان برنیاید، چون تعقیب چنین سیاستی پیوسته سبب شده است که آمریکا هر حاکم دیکتاتوری را که در مقابل کمونیسم ایستاده، با آغوش باز بپذیرد. سران ویتنام جنوبی از چنین دیکتاتورها به شمار می روند» (خدمتگزار تخت طاووس، پرویز راجی، ترجمه مهران، ص71).
«سیاست جدید» کارتر از یک سو، به نیروهای نیمه ملی، که گمان می رفت، در ماهیت، با راه و رسم «اردوگاه غرب» همراهی دارند و در چنبره سلطه خارجی باقی خواهند ماند، میدان می داد و از سوی دیگر، دربرابر رشد نیروهای ملی و انقلابی، که خواهان استقلال و آزادی سرزمین خود بودند، سدّ و راهبند پدید می آورد و از گسترش آنها، به یاری همان نیروهای نیمه ملی، جلوگیری می کرد.
کارتر شاه را زیر فشار گذاشت که «سیاست حقوق بشر» را در ایران پیاده کند. شاه دربرابر این خواست، عقب نشینی گام به گام را در پیش گرفت. مهمترین گام او در این عقب نشینی، اجازه بازدید نمایندگان صلیب سرخ جهانی از زندانهای ایران در بهار سال 1356 بود.
نامه سرگشاده نویسندگان و روشنفکران
همزمان با سست شدن بندهای اختناق، فعالیتهای مخالفان سیاسی رژیم شاه نیز آغاز شد. مثلاً، در 23خرداد 1356، 40تن از نویسندگان و روشنفکران ایران در نامه سرگشاده یی به نخست وزیر وقت (هویدا)، ضمن محکوم کردن استبداد جاری در جامعه، خواهان برقراری دموکراسی شدند.
خمینی در فضای جدیدی که چهره گشوده بود، فرصت را غنیمت شمرد و در اوایل آذر 1356، به «آقایان علما» پیغام داد تا دیر نشده از فرصت مساعد موجود استفاده کنند: «...امروز فُرجه یی پیدا شده. این فرصت را غنیمت بشمارید... الآن نویسندههای احزاب اشکال می کنند، اعتراض می کنند، نامه می نویسند و امضا می کنند. شما هم بنویسید. چند نفر از آقایان علما امضا کنند... امروز روزی است که باید گفت. اگر بگویید پیش می برد... اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید. مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی کاریشان نکرد» (انقلاب ایران در دو حرکت، مهدی بازرگان، تهران1363، ص26).
در مدتی که عقب نشینی های گام به گام رژیم شاه، ادامه داشت، جوّ سیاسی جامعه هر دم پرتپش تر می شد و شور آزادیخواهی در دانشگاهها و محیطهای روشنفکری کاملاً آشکار بود و سازمانهای پیشتاز مبارزه مسلحانه ـ سازمان چریکهای فدائی و سازمان مجاهدین ـ نبض تپنده جنبشی بودند که روزبه روز حرکتش شتابان تر می شد. حضور امیدبخش و شورآفرین آرمانهای آنها با گذر زمان دامنه گسترده تری می یافت و بیم آن می رفت که میدان دار و صحنه گردان این جنبش نوپدید شود و ادامه این جنبش به آزادی و استقلال ایران بینجامد؛ امری که وقوع آن در همسایگی شوروی و «اردوگاه شرق» برای «اردوگاه غرب» فاجعه آفرین و پذیرش آن ناممکن بود. برای جلوگیری از پدیدآمدن چنین فاجعه جبران ناپذیری بود که رژیم شاه پای خمینی به عرصه جنبش بازکرد و از بیم مرگ به تب راضی شد، چرا که تردیدی نداشت که جنبشی که خمینی پرچمدارش باشد، به سوی «اردوگاه شرق» سمت و سو نخواهدگرفت.
در اجرای چنین رویکردی بود که روزنامه اطلاعات در روز 17 دیماه 56، در مقالهیی با عنوان «ایران و استعمار سرخ و سیاه»، به قلم فرد ناشناخته یی به نام احمد رشیدی مطلق (که داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی دولت جمشید آموزگار، به این روزنامه سپرد و دستور چاپ آن را داد) خمینی را «شاعری عاشق پیشه و عامل استعمار»، «سیّدهندی»، «شهرت طلب و بی اعتقاد»، «ماجراجو و وابسته و سرسپرده به مراکز استعماری» و «عامل واقعه ننگین روز 15خرداد» نامید که در «بلوای شوم 15خرداد»، «خون بی گناهان را ریخت و نشان داد هستند هنوز کسانی که حاضرند خود را صادقانه در اختیار توطئه گران و عناصر ضدّملی بگذارند».
این مقاله توهین آمیز نام خمینی را که تا آن زمان در صحنه فعال جنبش حضور بالفعل نداشت، بر سر زبانها نشاند و راه ورود او را به این صحنه گشود. دو روز پس از انتشار این مقاله (19دیماه)، بازاریان قم در اعتراض به آن، مغازه هایشان را بستند و در تظاهراتی که به همین مناسبت برپاشد، عدّه یی از مردم بی دفاع به دست ماٌموران شهربانی قم کشته شدند. روز 29بهمن، در چهلمین روز کشتار قم، مردم تبریز طی خیزشی قهرمانانه به مراکز حزب رستاخیز، سینماها و بانکها یورش بردند. شیشه های آنها را شکستند و برخی را به آتش کشیدند. در این تظاهرات نیز عدّه یی از مردم کشته یا زخمی شدند.
خیزشهای مردم روزبه روز شعله ورتر می شد و شاه نیز دربرابر این خیزشها، بی وقفه، عقب نشینی می کرد و ناتوانیش را در رویارویی با خیزش عمومی نشان می داد. وقتی کاملاً روشن شد که «شورشها مقدمه انفجاری عظیم است»، گامهای نخستین بندوبستهای پنهانی برای مهار اوضاع بحرانی برداشته شد. روز 16 اردیبهشت57 (6مه 1978)، فرستاده روزنامه «لوموند» با خمینی ـ که تا آن روز «هیچگاه با مطبوعات خارجی مصاحبه به عمل نیاورده بود»ـ در نجف دیدار و گفتگو کرد. خمینی در این مصاحبه، ازجمله، گفت: «هیچ گاه در میان مردم مسلمانی که برضدّ شاه درحال مبارزه اند، با عناصر مارکسیست یا افراطی اتّحادی وجود نداشته است... ما حتّی برای سرنگون کردن شاه با مارکسیستها همکاری نخواهیم کرد. من به همه هواداران خود گفته ام که این کار را نکنند... ما با طرزتلقّی آنها مخالفیم. ما می دانیم که آنها از پشت خنجر می زنند» (اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران، جلد اول، مهر 57). وی در این مصاحبه به «غرب» اطمینانداد به دامن «بلوک شرق» نخواهد افتاد و با آنها سرسازگاری نخواهد داشت. این امری بود که در دنیای دو قطبی آن دوران بسیار اهمیت داشت.
مسیر ”انتقال منظم”
شاه و گردانندگان سیاست «حقوق بشر» در ایران می کوشیدند تحولات را در مسیر «انتقال منظّم» سوق دهند و از شعله ورشدن خشم مردم جلوگیری کنند. در همین راستا، در روز 5شهریور 57 به درخواست «یکی از مراجع مهم مذهبی» (کتاب «پاسخ به تاریخ»، ص258)، جمشید آموزگار را (که از 15مرداد56، به جای هویدا به نخست وزیری منصوب شده بود) برکنارکرد و به جای او شریف امامی، رئیس مجلس سنا و بنیاد پهلوی، را به نخستوزیری نشاند. او نیز در همان روز در اعلامیه یی، ضمن تاٌکید بر این که «میهن در خطر است، مردم بپاخیزید»، اعلام کرد: «دولت حاضر... تعظیم به شعائر مذهبی و احترام به جامعه روحانیّت و احکام اسلامی را... پیوسته و در همهٌ امور نَصبُ العین قرار خواهد داد».
شریف امامی برای جلب نظر «علما» و کاستن از دامنه نارضاییهای عمومی، به سه کار «نمایشی» دست زد: تعطیل قمارخانه ها و کازینوها، تغییر سالشمار شاهنشاهی، و حذف پست وزیر مشاور در امور زنان که دولت آموزگار آن را به وجود آورده بود و آخوندها با آن مخالف بودند.
دو روز بعد (7شهریور) روزنامه اطلاعات، برای نخستین بار عکس خمینی را در صفحه اول خود چاپ کرد و زیر عکس با خط درشت نوشت: «مذاکرات و فرستادن هیاٌت برای بازگشت حضرت آیة الله العظمی خمینی».
عقب نشینیهای رژیم شاه، خشم فروخورده مردم تحت ستم را شعله ورتر و عرصه را برای اوجگیری فعالیتهای «دسته برانداز» آماده تر کرد و شعار «مرگ بر شاه» در سراسر ایران جاری شد. نخستین اوج این شعار، که از حلقوم صدهاهزارتن بیرون می آمد، در راهپیمایی میلیونی روز 16شهریور 57 بود. کشتار وحشیانه مردم به پاخاسته تهران در روز 17شهریور در میدان ژاله، درب هرگونه آشتی جویی را گل گرفت و از آن پس فریادهای «مرگ بر شاه» به اوجی بسا گسترده تر از پیش رسید.
در این روزها پشتیبانی دولت انگلیس از خمینی و همدستانش روز به روز بیشتر میشد. «استعمار پیر» که از فردای کودتای 28مرداد 32، نفوذ استعماریش را در ایران، به تدریج، ازدست داده بود، می کوشید در هنگامه کشاکشهای مردم و رژیم شاه، باردیگر جای پایی در ایران برای خود بازکند. رادیو بی.بی.سی، به سخنگوی خمینی تبدیل شده بود. روز 10مهر امیرخسرو افشار، وزیر خارجه ایران، در دیداری که در نیویورک با دیوید اوئن، وزیر خارجه انگلیس، داشت، نسبت به برنامه های رادیو بی.بی.سی، که از مخالفان رژیم ایران پشتیبانی می کرد، اعتراض کرد، امّا، اوئن به او «جواب سربالا» داد. در همین روز پرویز راجی. سفیر ایران در انگلیس، در نامه یی خطاب به مدیر کل بی.بی.سی، نوشت: «این طور به نظر میرسد که برنامه فارسی رادیو بی.بی.سی، به صورت عامل اشاعه نظرات مردی درآمده که آشکارا خواستار شورش همگانی برای سرنگون کردن رژیم قانونی ایران است، تا جایی که تصوّر می رود چنان چه برنامههای فارسی بی.بی.سی، وجود نداشت، هرگز تبلیغات خمینی نمی توانست توجه این همه شنونده را به خود جلب کند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجی، ص 272).
از هفته های اول ماه مهر57، اعتراضها و اعتصابها گسترده تر شد. از روز 15 مهر اعتصاب معلمان در اعتراض به اختناق و کشتار آغاز شد. دانشجویان نیز در اعتراض به حضور گارد در دانشگاه کلاسها را تحریم کردند. اعتصاب هواپیمایی ملی، بیمارستانهای دولتی، رادیو و تلویزیون و... نیز آغاز شد. ایران یکپارچه اعتراض و خیزش بود. امّا، واکنش خمینی، منحصر می شد به چند اعلامیه، که از محل سکونت جدیدش در فرانسه، انتشار می داد و آنها هم سمت و سوی نفی کامل رژیم شاه را، که مردم خواستارش بودند، نداشت. او همچنان از دور دستی بر آتش داشت و در روز 19مهر در جمع دانشجویانی که به دیدارش رفته بودند، به عقب بودنش نسبت به انقلاب مردم به پاخاسته اعتراف کرد و گفت: «الآن همه می گویند ماه شاه را نمی خواهیم. یک بچه هفت هشت ساله، پنج شش ساله، آن که زبان بازکرده، الآن می گوید "مرده باد شاه". این زبان همه است. مملکت ما امروز قیام کرده است و این قیامی است که همه موظّف هستیم به دنبالش برویم تا به نتیجه برسد» (اسناد و تصاویری از مبارزات خلق مسلمان ایران، ص252).
در اثر خیزشهای همه گیر، رژیم شاه در آستانه سرنگونی بود. به گزارش رادیو بی.بی.سی، در روز 9 آبان 57، شاه به پارسونز، سفیر انگلیس در ایران، گفت: «ما مثل برفی که در آب انداخته باشند، داریم آب می شویم. باید هرچه زودتر چاره یی بیندیشیم... صنعت نفت فلج شده، اعتصابات، کشور را به نابودی می کشاند و هرج و مرج و اغتشاش فراگیر شده است... اگر بحران تا ماه محرّم حل نشود، باید بین تسلیم یعنی خروج از کشور یا توسّل به قوّه قهریّه برای سرکوبی اغتشاش... یکی را انتخاب کند» (غرور و سقوط، آنتونی پارسونز، ترجمة منوچهر راستین، تهران 1363، ص133).
13آبان، کشتار دانشگاه
روز 13 آبان، ماٌموران حکومت نظامی در پایان «هفته همبستگی»، به تظاهرات دلیرانه دانشجویان دانشگاه تهران، وحشیانه، یورش بردند. در این یورش، شماری از دانشجویان، درحین جنگ و گریز، کشته شدند. در اخبار شب تلویزیون رژیم، فیلم این کشتار پخش شد و موج مخالفتی عظیم علیه جنایتکاران حاکم برانگیخت.
روز 14 آبان، مردم تهران در اعتراض به کشتار دانشگاه، دهها بانک، سینما و موٌسّسه دولتی را به آتش کشیدند. در همین روز، شاه در برابر فشار «ژنرالها» برای روی کارآوردن یک دولت نظامی تسلیم شد و دولت نظامی ازهای را روی کار آورد. اما، شعله خیزشهای مردم نه تنها فروکش نکرد، بلکه اوج بیشتری گرفت.
گزارش سولیوان
روز 18 آبان سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، در گزارشی با عنوان «فکر کردن به آنچه فکر نکردنی است»، وضع بحرانی ایران را برای زمامداران آمریکا تشریح کرد. در این گزارش آمده است: «... دیگر تردیدی وجود نداشت که شاه از حمایت افکار عمومی برخوردار نیست و برای ادامه حکومتش فقط به نیروی نظامی متّکی است... در شرایط جدید می بایست موضوع روابط احتمالی آینده بین نظامیان و رهبران مذهبی را مورد توجّه قرار دهیم. خطوط اصلی پیشنهادی من این بود که برای پایان بخشیدن به بحران فعلی و استقرار یک نظم جدید در ایران، بین نیروهای انقلابی و نیروهای مسلّح سازش به وجود آید. برای حُصول چنین سازشی نیز می بایست نه فقط شاه بلکه بسیاری از فرماندهان و افسران ارشد نیروهای مسلّح ایران از صحنه خارج شوند. پس از خروج شاه و افسران ارشد وی از کشور، حُصول توافقی بین نیروهای انقلابی و فرماندهان جوان نیروهای مسلّح به این صورت امکانپذیر است که آیت اللّه خمینی شخص معتدلی، مانند بازرگان یا میناچی، را به نخست وزیری انتخاب کند و بدین وسیله از روی کارآمدن حکومتی از نوع ناصر ـ قذّافی جلوگیری به عمل آید. حدس من این بود که رهبران مذهبی و شخص آیت اللّه خمینی چنین راه حلی را خواهند پذیرفت زیرا هدف اصلی آنها، که حذف شاه بود، در چارچوب چنین توافقی عملی می شد و درعین حال از یک حمام خون جلوگیری به عمل می آمد و نیروهای مسلّح نیز وظیفه استقرار نظم و قانون را از طرف رژیم جدید به عهده می گرفتند... هرچند این وضع در مقایسه با امتیازاتی که در دوران حکومت شاه از آن برخوردار بودیم چندان خوشایند نبود، امّا، بر پیروزی یک انقلاب خام که به قیمت ازهم پاشیدن نیروهای مسلّح ایران تمام می شد، رُجحان داشت» (ماٌموریت در ایران، سولیوان، ترجمه محمود مشرقی، ص144).
کارتر پس از خواندن گزارش سولیوان پی برد که دیگر نگهداشتن شاه در قدرت امکان پذیر نیست و باید چاره دیگری بیندیشد. از آن پس دستهای پنهان برای پیشبرد سیاسی تازه به جنب و جوش افتاد.
روز 19 آذر (9 محرّم= تاسوعا) ) راهپیمایی عظیمی در تهران برگزارشد. این راهپیمایی در کنترل رهبرانی بود که از پیش با «دستهای پنهان استعمار» در ارتباط بودند و «توافق» شده بود که برنامه در «چهارچوب از پیش تعیین شده» به اجرا درآید و شعار «مرگ بر شاه» داده نشود. به نوشته ارتشبد قره باغی، وزیر کشور دولت نظامی ازهاری، «در چند نقطه که گروههایی می خواستند شعارهایی علیه اعلیحضرت بدهند ماٌمورین انتظامی راهپیمایی ممانعت کردند... وقتی گروههای راهپیمایی از مقابل سربازخانه ها یا سازمانهای ارتشی عبور می کردند شعارهایی مانند ”برادر ارتشی ـ چرا برادرکشی؟“ را می دادند» (خدمتگزار تخت طاووس، راجی، ص87).
اما روز بعد (عاشورا) تظاهراتی بسیار گسترده تر از تظاهرات روز پیش در تهران برگزار شد. رادیو بی.بی.سی، شمار تظاهرکنندگان را حدود دو میلیون نفر تخمین زد. «در نتیجه توافقی که صورت گرفته بود»، راهپیمایی بدون درگیری پایان پذیرفت. امّا، مردم قهرمان تهران از حکم رهبران سازشکار سرپیچیدند. به نوشته قره باغی، «اکثر شعارها... عبارات توهین آمیز نسبت به اعلیحضرت بود».
کنفرانس گوادلوپ
در اوج قیام میلیونی مردم، به پیشنهاد ژیسکار دستن، رئیس جمهوری فرانسه، سران چهار کشور غربی ـ آمریکا، انگلیس،آلمان و فرانسهـ در روز 15دی 57 (5ژانویه 1979) برای گفتگو و رایزنی درباره بحران ایران، کنفرانس سه روزهیی را در جزیره گوادلوپ (از جزایر آنتیل کوچک در آمریکای مرکزی) تشکیل دادند. در این گردهمایی کارتر، کالاهان (نخست وزیر انگلیس)، هلموت اشمیت (صدراعظم آلمان) و ژیسکار دستن شرکت داشتند.
پیش از برگزاری این کنفرانس، خمینی در اواخر سال میلادی1978، ابراهیم یزدی را به آمریکا فرستاد تا درباره حکومتی که درپی برقراری آن است، ذهن زمامداران آن کشور را روشن کند. در فرانسه نیز، «یک هفته قبل از کنفرانس، وزارت خارجه فرانسه با صادق قطب زاده ـ که بسیار به خمینی نزدیک بود ـ تماس گرفت. فرانسویها از قطب زاده خواستند برای آنها روشن کند که در صورت پیروزی آیت الله خمینی چه نوع سیاستهایی از جانب ایشان اتّخاذ خواهد شد. قطبزاده در زمانی بسیار کوتاه تحلیلی تهیه و برای وزارت امور خارجه فرانسه فرستاد. کمی بعد از سفر رئیس جمهور فرانسه به گوادلوپ، آیت الله خمینی از قطب زاده می خواهد که تحقیق کند آیا رئیس جمهور فرانسه مساٌله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و آیا تحلیل قطب زاده به رئیس جمهور داده شده است؟ قطب زاده تماس گرفت. به او پاسخ داده شد که بله، رئیس جمهور مساٌله ایران را در کنفرانس مطرح خواهد کرد و تحلیل قطب زاده را دیده است... تحلیل قطب زاده به قدری رئیس جمهور را تحتتاٌثیر قرار داده است که ژیسکار دستن به کارتر توصیه خواهد کرد که با دولت احتمالی جدید تهران، که ریاست معنوی آن با آیت الله خمینی خواهد بود، وارد مذاکره شود» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، چاپ اول، ص97).
در کنفرانس گوادلوپ، که تا روز 17 دی (7 ژانویه 1979م) به طول انجامید، پس از گفتگوهای طولانی سرانجام رئیس جمهوری فرانسه کارتر را متقاعد کرد که از حمایت شاه دست بردارد. نتیجه کنفرانس این شد که کارتر به خروج شاه از ایران رضایت داد. پس از کنفرانس، سیاست آمریکا درقبال ایران اعلام شد: «دولت کارتر هرگونه امیدی را برای حفظ قدرت کامل شاه ازدست داده است و درعوض بر حمایت خود از یک دولت غیرنظامی تاٌکید می کند». از آن پس «لحن مقامات و مطبوعات و محافل آمریکا نسبت به ایران تغییر محسوس می کند». در همین راستا، «پس از تماسها و توافقهایی که بین سولیوان و نهضت آزادی (بازرگان) صورت گرفت»، سولیوان به دولت کارتر پیشنهاد کرد که برای دیدار و مذاکره با خمینی «یک مقام ارشد دولتی را به پاریس بفرستد» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، ص99). در ارزیابیهای بعدی دیدار مستقیم به صلاح دو طرف دانسته نشد و قرار شد تماس غیرمستقیم صورت پذیرد. روز 18 دی، کارتر از طریق نمایندگان ژیسکار دستن، که به دیدار خمینی رفته بودند، پیامی را برای او فرستاد. او در این پیام به خمینی خبرداد که آمریکا پذیرفته است که شاه کنار برود. در این دیدار نمایندگان رئیس جمهوری فرانسه تاٌکید کردند که «انتقال قدرت در ایران باید کنترل شود و با احساس مسئولیتهای سیاسی همراه باشد». خمینی خطاب به آنها گفت: «الآن به من اطلاع دادند که یک کودتای نظامی در شُرُف تکوین است... من کودتا را نه به صلاح ملت می دانم و نه به صلاح آمریکا... اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست، کنار برود تا من یک ”شورای انقلاب“ تاٌسیس کنم برای نقل قدرت... خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود انفجاری بشود در ایران که کسی نتواند جلو آن را بگیرد. من به شما توصیه می کنم از کودتا جلوگیری کنید». خمینی در همین دیدار از ژیسکار دستن، به خاطر تلاشش برای قبولاندن حذف شاه به کارتر تشکّر کرد و گفت: «از رئیس جمهور که در این کنفرانس از تاٌیید کارتر از شاه مناقشه کرده است، تشکّر می کنم و میل دارم که کارتر را نصیحت کنند که... به این کودتای نظامی تاٌیید نکنند و جلوگیری کنند تا ایران آرامش خود را به دست بیاورد و چرخهای اقتصاد به گردش درآید و در آن وقت است که می شود نفت را به غرب ... صادر کند». ابراهیم یزدی که خود در این دیدار حضور داشت، نوشت: «نماینده پرزیدنت ژیسکار دستن مجدّداً یادآور شد که این پیغام محرمانه بماند، که امام تاٌکید کردند که محرمانه بودن آن مُحرَز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمایندگان دولت فرانسه... توافق شد که دوطرف موضوع ملاقات را پیرامون ادامه اقامت در پاریس عنوان نمایند» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، ص95).
شاپور بختیار
روز 21 دی 57، شاپور بختیار اعضای دولت خود را برای گرفتن راٌی اعتماد به مجلس معرّفی کرد. در همین روز، سایروس ونس، وزیر خارجه آمریکا، اعلام کرد: شاه باید ایران را ترک کند و در غیاب او «شورای سلطنت» تشکیل شود. در همین روز سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، از واشینگتن پیامی دریافت کرد مبنی بر این که در اولین فرصت از شاه دیدار کند و به او اطلاع دهد که «دولت ایالات متحده مصلحت شخص او و مصالح کلی ایران را در این می بیند که هرچه زودتر ایران را ترک کند». روز 22 دی، سولیوان، به اتفاق هایزر، با شاه دیدار کرد و پیام واشینگتن را به اطلاع او رساند. در همین روز، خمینی در اعلامیهیی خبرداد که شورایی موقت به نام «شورای انقلاب» تشکیل داده است. خمینی ماٌموریت «شورای انقلاب» را بررسی شرایط تاٌسیس دولت انتقالی و فراهم نمودن مقدّمات اولیّة آن، اعلام کرد. هاشمی رفسنجانی در این باره می نویسد: «حضرت امام آقایان شهید مطهری و شهید بهشتی و موسوی اردبیلی و شهید باهنر و اینجانب هاشمی رفسنجانی را به عنوان هسته اولیه شورای انقلاب تعیین و اجازه داده بودند که افراد دیگر به این پنج نفر اضافه شوند» («خاطرات رفسنجانی»، ج 1، ص320).
روز 26 دی، بختیار از مجلس شورای ملی راٌی اعتماد گرفت. در همین روز، شاه و همسرش فرح، با چشمان اشکبار، با یک هواپیمای اختصاصی، که شاه شخصاً آن را هدایت می کرد، از فرودگاه مهرآباد تهران عازم مصر شدند. شاه قبل از حرکت از ارتشبد قره باغی، رئیس ستاد ارتش، خواست که سران ارتش را از دست زدن به کودتا بازدارد. پس از خروج شاه، ایران یکپارچه، شور و شادی شد و مردم در خیابانها به رقص و پایکوبی پرداختند و در بسیاری از شهرها مجسّمه های شاه را پایین کشیدند.
پس از خروج شاه دستهای پنهان برای هموارکردن راه «انتقال منظم قدرت» فعال تر به کارافتاد. به نوشته ابراهیم یزدی، بهشتی در روز 27دی در یک مکالمه با خمینی، تاٌکید کرد که تماس با سران نظامی را «به طور قطع، مفید و عدم تماس را مضرّ می دانم». خمینی ضمن موافقت، گفت: «تماس بگیرید، دلگرم کنید، اطمینان بدهید که حال ارتشیها خوب خواهد شد». یزدی می نویسد: «تاکتیک رهبری در آن مرحله عبارت بود از برقراری تماس با هردو طرف، یعنی، هم بختیار و هم با سران ارتش» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، ص 139).
رفسنجانی هم در خاطراتش در این باره می نویسد: «آن روزها با ما از طرف رژیم شاه مذاکره می شد. نماینده رژیم تیمسار سپهبد مقدم (رئیس ساواک) بود و یک جلسه هم پیش از سفر آقای مطهری به پاریس آمد منزل ایشان و با او گفتگو کردیم. گفتگوی مهمی است... محور اصلی آن گفتگو بیشتر این بود که ما را قانع کنند که رژیم آمادگی دارد که همه خواستهای امام را بپذیرد...» (خاطرات هاشمی رفسنجانی، جلد اول، ص327).
روز 29 دی، به مناسبت «اربعین حسینی» بیش از دو میلیون نفر در تهران راهپیمایی کردند. کیهان با خط درشت در صفحه اول خود از آن به عنوان «عظیم ترین راهپیمایی مذهبی و سیاسی تاریخ» یادکرد. راهپیمایان در قطعنامه راهپیمایی ضمن مردود شمردن «رژیم ارتجاعی شاهنشاهی»، «غیرقانونی» دانستن «سلطنت خاندان پهلوی»، به رسمیّت نشناختن دولت بختیار، خواستار برقراری «جمهوری آزاد اسلامی» شدند.
روز 30 دی 162 زندانی سیاسی از زندان قصر آزاد شدند. مسعود رجوی و موسی خیابانی (پس از 7سال اسارت در زندانهای شاه) جزء آزادشدگان بودند. هزاران نفر دربرابر درب زندان از زندانیان آزادشده استقبال پرشوری به عمل آوردند.
ورود خمینی به ایران
روز 12 بهمن خمینی در میان استقبال پرشور چند میلیون استقبال کننده وارد تهران شد. روزنامه ها آن را «بزرگترین استقبال تاریخ» یاد کردند. کیهان طول جمعیّت استقبال کننده را 33کیلومتر تخمین زد.
خمینی در روز 14 بهمن در یک مصاحبه مطبوعاتی در پاسخ به این پرسش که «آیا تا به حال تماسی با رهبران ارتش داشته اید؟» گفت: «تماس فی الجمله بوده است. اگر مقتضی بدانیم بازهم تماس حاصل می کنیم. ملّت از آنها و آنها از ملّت هستند» (کیهان، 14بهمن57).
روز 16 بهمن خمینی در یک کنفرانس مطبوعاتی مهندس مهدی بازرگان را به نخستوزیری منصوب کرد و مراسم آن از تلویزیون پخش شد.
به گفته عباس امیرانتظام، مشاور مهندس بازرگان در دولت موقت، بازرگان و موسوی اردبیلی در روز 20بهمن، در منزل فریدون سحابی با سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، دیدار کرده و درباره راههای انتقال مسالمت آمیز قدرت دولتی گفتگو کردند (روزنامه میزان، 15فروردین1358). همزمان با این گفتگوهای پنهانی و دور از چشم مردم برای انتقال آرام قدرت و جلوگیری از به هم ریختگی ارتش، پرسنل نیروی هوایی در پایگاه دوشان تپه ـ مرکز فرماندهی نیروی هوایی ـ در حدود نیمه شب 20بهمن، با دیدن مراسم فیلم بازگشت خمینی، که از تلویزیون پخش می شد، با دادن شعار به ابراز احساسات پرداختند. ماٌموران گارد شاهنشاهی برای خاموش کردن احساسات به هیجان آمده پرسنل، با آنها درگیر شدند و کار به تیراندازی کشید. پرسنل برای مقابله درب اسلحه خانه را شکسته و مسلّح شدند. درگیری خونین تا فردای آن شب ادامه یافت. روز 21 بهمن، در خیابانهای اطراف محل درگیری، تظاهرات گسترده یی از سوی مردم به طرفداری از پرسنل نیروی هوایی برگزارشد. در همین روز، بختیار در مصاحبه با روزنامه اطلاعات اعلام کرد: «منزل آیت اللّه خمینی به شدّت مراقبت می شود و هیچ کس مزاحم ایشان نشده است... من برای مذاکره آماده هستم. ما نباید با خشونت دربرابر مردم بایستیم بلکه باید به مخالفین خود به صورت برادر نگاه کنیم». در همین روز، برخی از سران نظامی مانند سپهبد ربیعی (فرمانده نیروی هوایی)، سپهبد مقدّم (رئیس ساواک)، سرلشکر مولوی (رئیس پلیس تهران)، سرلشکر نشاط (فرمانده گارد جاویدان)، همبستگی خود را با جنبش مردم به «کمیتة امام» اطّلاع دادند. همزمان با همبستگی سران نظامی با خمینی، در تهاجم دهها هزارتن از مردم قهرمان تهران به مرکز ستاد مشترک ارتش، 26تن از اعضای ارشد هیاٌت مستشاری آمریکا در ایران به محاصره درآمدند. بهشتی و ابراهیم یزدی، پس از اطلاع از این موضوع، به صحنه آمدند و برای نجات محاصره شدگان در میان دوطرف درگیری آتش بس برقرار کردند. رئیس مستشاران آمریکایی از زیرزمین ساختمان ستاد ارتش این خبر را تلفنی به سولیوان اطلاع داد: «ما اطلاع یافتیم که آتشبس در اطراف ستاد کل برقرار شده و نه فقط ابراهیم یزدی که با ما تماس داشت، بلکه آیت اللّه بهشتی هم در صحنه حاضر شده و برای رهایی پرسنل ما از مخمصه کمک کردند». سولیوان در این باره نوشت: «ساعت 5صبح روز بعد افراد ما با وسائط نقلیه نظامی، درحالی که آیت اللّه بهشتی و یزدی شخصاً آنها را همراهی می کردند، وارد محوّطه سفارت شدند. چارلی ناس (معاون سولیوان) از بهشتی و یزدی به واسطه کمک و همراهی برای نجات اَتباع آمریکایی تشکّر کرد و آنها هم متقابلاً از گرفتاری و ناراحتی یی که برای افراد ما ایجاد شده بود، عذرخواهی کردند» (ماٌموریت در ایران، سولیوان، ترجمه محمود مشرقی، ص178).
در شامگاه 21بهمن، فرمانداری نظامی «با توجّه به اعلامیه هایی از آیات عظام که در آن برای جلوگیری از خونریزی مسائلی را مطرح نموده اند... به کلیه یکانها و عناصر انتظامی دستور داده است که شبانه، ضمن حفظ نقاط حساس، به یکانهای مربوطه مراجعت نمایند» (اطّلاعات، 22بهمن).
روز 22 بهمن، به رغم بندوبستهای پشت پرده خمینی و همدستانش با عوامل «شیطان بزرگ»، شور و خروش مردم برای ازهم گسستن شیرازه نظام شاهنشاهی، هم چنان ادامه یافت. در آن روز، شهر تهران در آتش می سوخت. مرکز شهربانی کل به دست مردم به آتش کشیده شد. کلانتریها، یکی پس از دیگری، تسلیم شدند. پادگان عباسآباد، بدون مقاومت تسلیم شد. صدای صفیر گلوله ها لحظه یی خاموش نمی شد. در همین روز، علیقلی اردلان، وزیر دربار، «مراتب همبستگی کارکنان دربار را به کمیته امام خمینی» اطلاع داد. نمایندگان مجلس شورا و سنا پیوستگی خود را به جنبش مردم اعلام کردند. جواد سعید، رئیس مجلس شورا و عضو «شورای سلطنت»، از هر دو سمَت استعفا داد. او در استعفانامه خود نوشت: «اکثریّت قاطع نمایندگان مجلس شورای ملی همبستگی خود را با انقلاب بزرگ ایران تحت رهبری حضرت آیت الله العظمی خمینی اعلام می دارند و معتقدندکه دولت آقای بختیار باید تسلیم خواست ملت ایران گردد، درغیراین صورت، مجلس شورای ملی به وظایف قانونی خود درجهت خواست ملت ایران اقدام خواهد کرد». مجلس سنا نیز در اطلاعیه یی انحلال خود را اعلام کرد.
«شورای فرماندهان ارتش» به ریاست ارتشبد قره باغی و با شرکت 26تن از فرماندهان، معاونان، رئیسان و مسئولان سازمانهای نیروهای مسلّح شاهنشاهی، جلسه یی تشکیل داد. شرکت کنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی و فلاکتبار ارتش، شهربانی و ساواک، بر این نکته همراٌی شدند که ارتش «بی طرفی» خود را اعلام کند. در صورت جلسه یی که به اتّفاق آرا تصویب شد، آمده بود: «... با توجّه به تحوّلات اخیر کشور، شورای عالی ارتش در راٌس ساعت ده و نیم روز 22بهمن 57 تشکیل و به اتّفاق آرا تصمیم گرفته شد که برای جلوگیری از هرج و مرج و خونریزی شدید، بی طرفی خود را در مناقشات سیاسی فعلی اعلام [کند]، و به یکانهای نظامی دستور داده شد که به پادگانهای خود مراجعت نمایند. ارتش ایران همیشه پشتیبان ملت شریف و نجیب و میهن پرست ایران بوده و خواهد بود». این اعلامیه در ساعت یک بعد از ظهر از رادیو ایران پخش شد.
پس از اعلام بی طرفی ارتش درگیریها فروکش کرد و نبرد دو روزه پرسنل نیروی هوایی و مردم دلیر تهران با سرسپردگان رژیم شاه به پایان رسید. بسیاری از سران و ایادی رژیم مانند ارتشبد نصیری، سپهبد رحیمی، سالارجاف (نماینده پاوه در مجلس و از عوامل سرکوبی مردم آن ناحیه)، سرلشکر پرویز امینی افشار (رئیس اداره دوم ستاد ارتش) و... به دست مردم افتادند و به اقامتگاه خمینی برده شدند. انقلاب به پیروزی رسید و شور و شادی سراسر ایران را فراگرفت.
انقلاب به پیروزی رسید و خمینی در میان شور و شوق دهها میلیون استقبال کننده، بر فرش خون دهها هزار شهید و بر تخت اعتماد و امید دهها میلیون چشم و دل منتظر، قبای «ولایت» را پوشید و بر تخت قدرت تکیه زد و به «مشروطه»اش دست یافت. اما، مردم داغدار و مصیبت دیده که بستگان و یاران و همرزمانشان، ده ده و صدصد، در خیابانها و میدانها با گلوله ارتش شاهنشاهی پرپرشده بودند و مجاهدان و فداییان و رزمندگانی که با تمام توش و توان و نقد جان خود برای تحقّق آزادی و استقلال، سالها با جلادان ساواک چنگ در چنگ بوده و داغ و درد سالهای اسارت در زندانهای شاه و یاد خونین همرزمان شهیدشان بر دل و دوششان، همچنان سنگینی می کرد، رانده و برکنارمانده، منتظر بودند تا ببینند در بر کدام پاشنه می چرخد و «رهبر مستضعفان جهان» به وعده هایی که برای آبادی و آزادی و برقراری حکومت عدل علی (ع) داده بود، چگونه عمل خواهدکرد.