شهرتاش سمر _ اثر قیام مسلحانه قهرمانان فدایی خلق در سیاهکل

 

اثر قیام مسلحانه قهرمانان فدایی خلق در سیاهکل

شهرتاش سمر 

 با مطالعه ی تحقیق ارزنده ی محقق منصف و اثر گذار . جناب دکتر معصومی عزیز.برای هزارمین بار . خاطره ی بیاد ماندنی یی در باره ی حرکت انقلابی سیاهکل برایم زنده شد. که بد نیست . شما راهم در این قصه ی شیرین و تاریخی شریک سازم .

سال ۱۳۴۹ بنده  بوسیله ی ساواک شاه دستگیر شدم و مرابه بیدادگاه نظامی شاه در گرگان بردند. تا بعلت فعالیت سیاسی . به محاکمه کشیده شوم.بازجویی شدم و از من خواستند که زیر ورقه بازجویی را امضاء کنم. هرچه اصرار کردم که قانون نمیدانم و شاید حکم اعدامم باشد . و لا اقل وکیلی بیاورید تا با او مشورت کنم . قبول نکردند و گفتند اگر امضا ء نکنی جرمت سنگین تر خواهد شد. پس از مدت های طولانی چانه زنی ها . منشی دادستان گفت که به نظر من امضا ء کن که به نفعت خواهد شد. این جمله را چنان دوستانه ادا کرده بود که دل به دریا زدم و زیر ورقه را امضا ء کردم . و بلافاصله مرا به زندان مرکزی آن شهر بردند که مکان زندانی های غیر سیاسی بود. که اعتراضم فایده ای نداشت . چون به دستور ساواک دست به این کار زده بودند.به هر رو . چاره ای نداشتم . و دست بسته تحویل شهربانی دادند تا مرا به زندان انداختند و رفتند. وقتی به زندان رفتم . یک خرده زمین داری بود که به علت دعوایی که با رژیم داشت . زندانی شده بود.وقتی متوجه شد زندانی سیاسی هستم . تحویلم گرفت و گفت برای اینکه . مورد آزار زندانیان معمولی قرار نگیری . کنار من باش. تا اوضاع زندان را برایت تعریف کنم که راحت زندانی بکشی. پس از  استراحت کوتاهی از من پرسید به چه جرمی دستگیر شدی؟
گفتم برای نوشن یک مقاله ی کوتاه . گفت در دادگاه نظامی چه ماد ه ای را برایت نوشتند؟ در آن زمان از حفظ بودم و به او گفتم.
کتاب قانون اساسی درکنارش بود و باز کرد و گفت .قبلا هم محکومیت داشتی ؟
گفتم در سال ۴۲ در بیدادگاه نظامی ساری محاکمه شده بودم و محکومیت تعلیقی داده بودند
گفت . کلک خوردی .
گفتم چرا .؟!
گفت . برای اینکه . این ماده ای که برایت انتخاب کرده اند و تو هم زیرش را
نا آگاهانه امضا ء کردی . دهسال زندانی دارد .
گفتم چی ؟! دهسال زندانی برای یک مقاله !؟
گفت . نه . برای آن حکم تعلیقی و بقیه ی فعالیت سیاسی اینهمه سال. چون به عنوان مخل امنیت کشور ارزیابی کرده اند.
به هر رو منتظر بیدادگاه دوم و نهایی بودم . و پیش خودم گفتم که باید خواه نا خواه پای لرزش بنشینم. حتا مدیر روزنامه را از تهران آورده بودند برای بازجویی در دادگاه نظامی. که خدا بیامرزدش . پس از بازجویی پس دادن و حمایت از بنده . به ملاقاتم آمد و دلداری ام داد و رفت.
پس از مدتی به خانواده ام خبرش را دادم تا بیکار ننشینند و علیه این بیداد بیدادگاه شاه کاری بکنند.
پس از مدتی طولانی. به دادگاه دوم رفتم و برگشتم به زندان
خرده زمین دار مزبور از بنده پرسید که داستانت به کجا کشیده شد ؟
گفتم . هیچ . هر چه بود بخوشی و راحتی گذشت!!
گفت. چی شد ؟
گفتم . دادستان بیدادگاه عوض شده بود.مرا مورد استقبال و بدرقه گرمی قرار داده بود با روبوسی و چای و میوه و شیرنی و نوشابه و عذرخواهی فراوان و با لبخند های تمامی پرسنل جدید.
نه دستبندی و نه چشم بند و نه اخم و توهینی. پذیرایی کامل و دوستانه .
و وعده ی آزادی!!.
گفت . فکر میکنی به چه دلیل .از ده سال حبس کردنت صرف نظر کرده اند؟ !
گفتم . فکر میکنم با پول و پارتی بازی !!
گفت نه . اینطور نیست!!
گفتم پس به چه دلیلی !؟
روز نامه  ای را از زیر فرشش در آورد و گفت . این خبر را بخوان. که فرشته نجاتت شده است !!
با ناباوری خبر را خواندم. که داستان قیام قهرمانان فدایی خلق را در گوشه ای از روزنامه . که جلب نظر هم نکند. به چا پ رسیده بود.
بعدا متوجه شدم که زندانیان عادی هم . از این واقعه بسیار بسیار خوشحال شده بودند که جنگ مسلحانه علیه دیکتاتوری سلطنتی آغاز شده بود .
و بنده که به عنوان یک زندانی سیاسی مذهبی مورد توجه و علاقه زندانیان عادی بودم . بیشتر از قبل مورد احترام قرار گرفته بودم.
وقتی پس از مدتی از زندان شاه رهایی یافتم . متوجه شده بودم که بسیاری از زندانیان سیاسی را در سراسر کشور مثل بنده آزاد کرده بودند تا با چریک ها همکاری نکنند. هرچند خودم به یاری چریکها شتافتم و تا میتوانستم . در تایید و تبلیغ راه درست شان کوتاهی نمیکردم . بویژه راه مجاهدین خلق. و برای همین هم در سال ۵۴ در بیدادگاه نظامی شاه در تهران به محاکمه کشیده شدم و به زندان محکوم شدم

سلام بر فدایی
درود برمجاهد
شاد باد روان همه ی جوانمردان فدایی خلق و قهرمانان مجاهد خلق
و راه درست شان پر رهرو باد