خمینی در روز 16بهمن 1357, در یک کنفرانس مطبوعاتی, مهندس مهدی بازرگان را به سمت نخست وزیر دولت موقّت معرفی کرد: «... به موجب اعتمادی که به ایمان راسخ شما به مکتب مقدّس اسلام و اطّلاعی که از سوابقتان در مبارزات اسلامی و ملّی دارم, جنابعالی را... ماٌمور تشکیل دولت موقّت می نمایم تا ترتیب اداره مملکت و خصوصاً, انجام رفراندم و رجوع به آراء عمومی ملت درباره تغییر نظام سیاسی کشور به جمهوری اسلامی و تشکیل مجلس مؤسّسان از منتخبین مردم, جهت تصویب قانون اساسی نظام جدید و انتخاب مجلس نمایندگان ملت برطبق قانون اساسی جدید را بدهید». وی در همین فرمان, بازرگان را «واجب الاتـّباع» (واجب بودن پیروی از او) شمرد و درباره «حکومت» او گفت: این حکومت, «یک حکومت عادی نیست؛ یک حکومت شرعی است... مخالفت با این حکومت, مخالفت با شرع است... در فقه اسلام, قیام برضدّ حکومت الهی, قیام برضدّ خداست. قیام برضدّ خدا, کفر است...» (کیهان, 17بهمن1357).
محسن رضایی, سرکرده پیشین سپاه پاسداران, از انتخاب بازرگان به نخست وزیری روایت دیگری دارد. او در روز 29دی 1389, در مصاحبه با خبرگزاری فارس (وابسته به سپاه پاسداران), در این باره گفت: «اگر امام در اوایل انقلاب بازرگان را بر سر کار نمیگذاشت, شاید انقلاب به ثمر نمی رسید. بازرگان بزرگترین کلاهی بود که امام بر سر آمریکا گذاشت. ایشان نیرویی را به کار گرفت که آمریکا احساس خطر نکند».
با این حساب, مصلحت «غصب نظام», خمینی را واداشت که بازرگان را به نخست وزیری منصوب کند و او و دولتش را از فرش به عرش ببرد و کمتر از 9ماه بعد, مصلحت «حفظ نظام», اقتضاکرد که همین «حکومت الهی» را «آمریکایی» بنامد و بازرگان را, از عرش به فرش پرتاب کند.
نخست وزیر مطلوب آمریکا
سولیوان, آخرین سفیر آمریکا در ایران, در روز 18آبان 1357, در گزارشی با عنوان «فکرکردن به آن چه فکرنکردنی است», پس از تشریح وضع بحرانی ایران, «خطوط اصلی پیشنهادی»اش را برای مهار بحران, این چنین توضیح می دهد: «برای پایان بخشیدن به بحران فعلی و استقرار یک نظم جدید در ایران, بین نیروهای انقلابی و نیروهای مسلح سازش به وجودآید. برای حصول چنین سازشی نیز می بایست نه فقط شاه بلکه بسیاری از فرماندهان و افسران ارشد نیروهای مسلح ایران از صحنه خارج شوند. پس از خروج شاه و افسران ارشد وی از کشور, حُصول توافقی بین نیروهای انقلابی و فرماندهان جوان نیروهای مسلح به این صورت امکان پذیر است که آیت الله خمینی شخص معتدلی مانند بازرگان... را به نخست وزیری انتخاب کند و بدین وسیله از روی کارآمدن حکومتی از نوع ناصر ـ قذّافی جلوگیری به عمل آید... هرچند این وضع در مقایسه با امتیازاتی که در دوران حکومت شاه از آن برخوردار بودیم چندان خوشایند نبود, امّا بر پیروزی یک انقلاب خام, که به قیمت ازهم پاشیدن نیروهای مسلّح ایران تمام می شد, رُجحان داشت» (ماٌموریت در ایران, ویلیام سولیوان, ترجمه محمود مشرقی, تهران 1361, ص144).
در کنفرانس سه روزه سران چهار کشور غربی (آمریکا, انگلیس, آلمان و فرانسه) که از 15دیماه 1357 (5ژانویه1979) در گوادلوپ آغازشد, سران چهار کشور راهکاری را, مشابه آنچه که سولیوان پیشنهادکرده بود, تصویب کردند و کارتر پذیرفت که از پشتیبانی شاه دست بردارد.
سیاست جدید
پس از کنفرانس گوادلوپ, سیاست آمریکا در قبال ایران اعلام شد: «دولت کارتر هرگونه امیدی را برای حفظ قدرت کامل شاه ازدست داده است و در عوض بر حمایت خود از یک دولت غیرنظامی تاٌکیدمی کند» (آخرین تلاشها, در آخرین روزها, ابراهیم یزدی, ص99). وی در روز 18دیماه از طریق نمایندگان ژیسکار دستن, رئیس جمهوری فرانسه, که به دیدار خمینی رفته بودند, به او پیامی فرستاد و در این پیام خبرداد که آمریکا پذیرفته است که شاه کنار برود. خمینی در این دیدار گفت: «... اگر بخواهید آرامش در ایران حاصل شود، راهی جز این نیست که نظام شاهنشاهی که قانونی نیست، کنار برود تا من یک ”شورای انقلاب“ تاٌسیس کنم برای نقل قدرت... خوف آن دارم که اگر کودتای نظامی بشود انفجاری بشود در ایران که کسی نتواند جلو آن را بگیرد. من به شما توصیه میکنم از کودتا جلوگیری کنید». ابراهیم یزدی که خود در این دیدار حضور داشت، نوشت: «نماینده پرزیدنت ژیسکار دستن مجدّداً یادآور شد که این پیغام محرمانه بماند، که امام تاٌکید کردند که محرمانه بودن آن مُحرَز است. به علّت اطلاع خبرنگاران از حضور نمایندگان دولت فرانسه... توافق شد که دوطرف موضوع ملاقات را پیرامون ادامه اقامت در پاریس عنوان نمایند» (همان کتاب, ص95).
کارتر راه حل پیشنهادی خمینی را پذیرفت, اما همراه با شرایطی که خمینی به ناگزیر آنها را به گردن گرفت:
ـ مسعود رجوی: «... خمینی در پاریس متعهّد شده بود ساختار ارتش شاه را درهم نریزد, به انقلابیون و نیروهای انقلابی نزدیک نشود, وزارت خارجه, وزارت دفاع, وزارت نفت و نخست وزیری را به افراد شناخته شده و مورد وُثوق آمریکا بسپارد. خلاصه, هر آن چه را که لازمه جلب اعتماد بود, به جاآورد, و الاّ, غیرممکن بود که بتواند در روز روشن و با هواپیما و با برخورداری از تسهیلات رژیم شاه بر سر مردم و انقلاب ایران نازل شود» (پیام رادیو ـ تلویزیونی مسئول شورا, به مناسبت بیستمین سالگرد انقلاب ضدسلطنتی ـ شورا, ویژه نامه 22بهمن 1377, ص 46).
خروج شاه و نزول خمینی
سه روز بعد از گفتگوی پنهانی خمینی با فرستادگان کارتر, (همان روزی که دولت بختیار از مجلس رآی اعتماد گرفت), سولیوان از کارتر پیامی دریافت کرد که در اولین فرصت از شاه دیدار کند و به او اطلاع دهد که «دولت ایالات متحده مصلحت شخص او و مصالح کلی ایران را در این می بیند که هرچه زودتر ایران را ترک کند». فردای آن روز سولیوان به اتفاق ژنرال هایزر (معاون فرماندهی نیروهای آمریکایی در «ناتو» که همزمان با برگزاری کنفرانس گوادلوپ به ایران رفته بود تا سران ارتش را وادارد که دست به کودتا نزنند) با شاه دیدارکرد و پیام کارتر را به او اطلاع داد.
در همان روز (22دی), خمینی «شورای انقلاب» را تشکیل داد. 4روز بعد (26 دی) شاه و همسرش فرح, با یک هواپیمای اختصاصی عازم مصر شدند. شاه قبل از حرکت از ارتشبد قره باغی, رئیس ستاد ارتش, خواست که سران ارتش را از دست زدن به کودتا بازدارد.
در همان روز خروج شاه از ایران, مذاکرات پنهانی برای انتقال قدرت به خمینی آغازشد. به نوشته ابراهیم یزدی, «تاکتیک رهبری در آن مرحله عبارت بود از برقراری تماس با هردو طرف، یعنی، هم بختیار و هم با سران ارتش» (آخرین تلاشها, در آخرین روزها, ص139).
بازرگان یکی از پایه های اصلی این مذاکرات بود و برای هموارکردن راه بازگشت خمینی, جلوگیری از کودتا و برقراری «جمهوری اسلامی», بارها. با بختیار, رئیس ستاد ارتش و رئیس ساواک, دیدار و گفتگو کرد. ازجمله, چند روز پیش از بازگشت خمینی, «مقدّم (رئیس ساواک), بازرگان و یداللّه سحابی را به منزل ارتشبد قره باغی برد. بین آن چهارتن مذاکرات محرمانه یی درمورد بازگشت خمینی بهایران صورت گرفت» (حقایق درباره بحران ایران، عباس قره باغی، چاپ پاریس, ص 286).
این گونه مذاکرات, بعد از بازگشت خمینی (12بهمن57) و نخست وزیری بازرگان, نیز ادامه یافت. به گفته عباس امیرانتظام, مشاور بازرگان در دولت موقت, در روز 20بهمن57, «بازرگان و موسوی اردبیلی در منزل فریدون سحابی با سولیوان, سفیر آمریکا در ایران, دیدار کرده و درباره راههای انتقال مسالمتآمیز قدرت دولتی گفتگو کردند» (روزنامه میزان, 15فروردین1358).
«شیر بی یال و دُم و اشکم»
در روز 22بهمن57, انقلاب به پیروزی رسید و بازرگان تا 7آبان57, که ناگزیر به استعفا شد, زمام دولتی را به دست داشت که خمینی آن را «واجب الاتّباع» خوانده و قیام علیه آن را «قیام بر ضد خدا» شمرده بود. اما این دولت در این کمتر از 9ماهی که برسرکار بود, با وجود وظایف مشخصی که برایش تعیین شده بود, در حقیقت, به قول مولانا, «شیر بی یال و دم و اشکم» بود و جز اجرای فرامین خمینی برای تثبیت قدرت نوپایش, کاری از پیش نبرد, آن هم در زیر فشارهای ایادی خمینی. بازرگان, در روز 9 اسفند57 (17روز پس از پیروزی انقلاب) «کمیتههای امام» و «گروههای افراطی» را بهباد انتقاد گرفت و گفت: «... کمیتهها همه جا هستند و هیچ کس هم حساب و کتاب آنها را ندارد و حتی خود امام, باوجودی که به نام ایشان و یا در بسیاری از موارد با کاغذهای مارکدار نخست وزیری اقدام می کنند, شناخته شده نیستند و هیچ دستوری نه از ایشان و نه از دولت دارند...» وی در ادامه گفت: «کار بی جا»ی کمیتهها «عبارت است از: بازداشتها, دستورالعملهای صادره, جلوگیری از جریان امور و دخالتهایی که در ادارات و مؤسّسات می کنند و یا ممانعتها و مزاحمتهای بسیار زیاد که غالباً, علی رغم وظیفه شان است. این قسمت اخیر, روز ما را شب سیاه و چرخمان را پَنچر کرده و اگر ادامه پیدا کند, دولت قادر به هیچ کاری نخواهد بود و هیچ چاره یی جز کناره گیری نخواهد داشت... [اینها] مملکت را در بدترین وضع قرار میدهند,,,» («مشکلات و مسائل اولین سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان», چاپ دوم, بهار 1362).
ـ «نه تنها طبقات مختلف به دولت فشار وارد می آورند بلکه ”آقا“ (خمینی) هم ما را تحت فشار می گذارند؛ ”آقا“ که یکپارچه احساس و عطوفت دل اند و همیشه با قلب و مغز و زبان مدافع و طرفدار طبقه ضعیفان و بینوایان و به قول خودشان, پابرهنگان هستند, احساسات ایشان را برمی انگیزند, آن وقت ”آقآ“ وارد می شوند, طاقت نمی آورند, از بالای سر ما, بدون مراجعه و مشاوره با دولت, بدون این که از ما بپرسند, اعلامیه و دستور صادر می فرمایند» («مشکلات و مسائل اولین سال انقلاب...», ص99).
«... یک دفعه دست و پای ما را در پوست گردو می گذارند: برق و آب را مُفت کنید... خانه و زندگی برای پابرهنه ها بسازید, گوشت یخ زده داده نشود, اتوبوس مجّانی بشود و از این حرفها. شب جمعه اخیر با 8 نفر از هیاٌت وزرا خدمت ”آقا“ رسیدیم, صاف و پوست کنده گفتیم خدا عمر و عزّت و توفیق ”آقا“ را زیاد کند, شما هم که ما را کلافه کردید... از همه طرف فشار روی دولت است؛ همه می گویند حکیمباشی بخوابد. حالا آن بیچاره را شاه روزی یک دفعه می خواباند, امّا, این حکیم باشی بایستی ساعتی 10دفعه بخوابد, درحالی که دولت از همه بیچاره تر و بی پول تر است... سه سه بار به نُه بار غلط کردیم, دیگر از این غلطها نمی کنیم, دیگر انقلاب نمی کنیم...» (کیهان, 24 اسفند57).
چند نمونه از اقدامات دولت بازرگان:
ـ ابراهیم یزدی (معاون بازرگان در امور انقلاب) در یک گفتگوی مطبوعاتی اعلام کرد: «بر اساس لایحه یی که از سوی شورای انقلاب اسلامی پیشنهاد شد و به تاٌیید امام رسید, سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل می شود ... وظایف عمده سپاه پاسداران عبارت است از حفظ انضباط در شهرها و در صفوف مردم و جلوگیری از تحریک و توطئه... جلوگیری از خرابکاری در مؤسّسات دولتی و ملی و مراکز عمومی و سفارتخانه ها, جلوگیری از رسوخ عناصر فرصت طلب و ضدانقلابی در داخل صفوف مردم... اجرای دستور دولت موقّت انقلاب اسلامی و اجرای احکام دادگاههای فوقالعاده اسلامی...” مسئولیت تشکیل سپاه پاسداران به دکتر یزدی سپرده شد...» (کیهان, 5 اسفند57).
ـ نامه «دفتر امام خمینی» ؛ «اجرای قانون حمایت خانواده در تمام دادگاهها متوقّف شد». متن نامه «دفتر امام خمینی»: «بسمه تعالی, ریاست محترم دادگاه حمایت خانواده, دام توفیقه, قانون حمایت خانواده برطبق تصویبی که شده برخلافت شرع اَنور است و حضرت آیت الله العظمی, صریحاً, فرموده اند. بدین وسیله, خواهشمند است روی قانون مزبور اقدامی نشود تا لغو آن از طریق وزارت نیز اعلام خواهد شد» (کیهان, 7 اسفند57).
ـ «لایحه قانونی ”الغای قانون خدمت اجتماعی زنان“, در جلسه 8 اسفند 57 به تاٌیید هیاٌت وزیران دولت موقّت انقلاب رسید» (کیهان, 13 اسفند57).
ـ مهندس بازرگان, رئیس دولت موقّت, در روز 15اسفند57, ماده واحده یی را امضاکرد به این مضمون: «از تاریخ تصویب این قانون, قانون خدمات اجتماعی زنان مصوّب 1347 و قوانین اصلاحی بعدی آن مُلغی می گردد» (روزنامه رسمی کشور, شماره 9935, 19فروردین 1358).
ـ امیرانتظام, معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت بازرگان در روز 9فروردین 58 در مورد بازسازی مجدد ساواک گفت: «سازمان امنیت برای کنترل بیگانگان و جاسوسان خارجی فعالیت خواهد کرد» (کیهان, 11فروردین 1358).
ـ امیرانتظام, در مصاحبه مطبوعاتی روز 12فروردین درباره وقایع گنبد گفت: «... گروهی ضدّانقلاب ... موجب خونریزی می شوند و فکر می کنند ارتش و دولت ضعیف است. ارتش آن قدر قوی است که می تواند با افراد خرابکار بجنگد, اگرچه نمی تواند با شوروی بجنگد...» (روزنامه اطلاعات, 13فروردین58).
ـ پیام خمینی برای لشکرکشی به کردستان: «... بهدولت, ارتش و ژاندارمری اخطار میکنم اگر با توپها و تانکها و قوای مجهّز, تا 24 ساعت دیگر حرکت به سوی پاوه نشود, من همه را مسئول می دانم... اگر تا 24ساعت دیگر عمل مثبت انجام نگیرد, سران ارتش و ژاندارمری را مسئول می دانم...» (اطلاعات, 27مرداد58)
ـ مهندس بازرگان درباره پیام خمینی در سخنانی که از «سیمای جمهوری اسلامی پخش شد», گفت: «... 27مرداد, ساعت سه بعداز ظهر بود که پیام امام از رادیو پخش شد و مثل بمب اتمی که مملکت را در زیر چترش می گیرد, منفجر شد و آن چنان هیجان و حرکت و شور و شوق ایجادکرد, که واقعاً مثل این که یک حیات تازه یی به تمام طبقات و ازجمله به ارتشیان, داده شد و به دنبال آن اعلام مراجعات و داوطلبان و ثبت نام ها و تحرّکی که در تمام قسمتهای مملکت شد, همه آماده بودند که همه چیزشان را بدهند...» (کیهان, 10شهریور 1358).
ـ نامه تشکّر مهندس بازرگان: «جناب دکتر مصطفی چَمران, معاون نخست وزیر در امور انقلاب؛ تیمسار سرتیپ ولی فَلّاحی, فرمانده نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی؛ جناب عباس زمانی (شریف), فرمانده عملیاتی سپاه انقلاب؛ به دنبال عزیمت به کردستان در روز چهارشنبه 24مردادماه 58 و در اثر شهامت و درایتی که در تَمشیَت و تحرّک پاسداران و نیروهای ژاندارمری و ارتش ابراز داشتید توانستید, به فضل الهی و به همت و فداکاری افسران و سربازان و پاسداران, شهر پاوه را از محاصره و تصرّف متجاورین و مزدوران ضدانقلاب درآورده, ارتفاعات و مناطق آن حدود را از لَوث جنایتکاران پاک سازید. بدین وسیله شکر خدا را به جا آورده, مراتب ازخودگذشتگی و خدمات آقایان را تقدیر می نمایم...» (کیهان, 28مرداد58).
پایان کار «حکومت الهی»
در روز 11 آبان 58 (اول نوامبر1979) برژینسکی, مشاور امنیت ملی آمریکا, در راٌس هیاٌتی برای شرکت در جشنهای بیست و پنجمین سالگرد انقلاب الجزایر به آن کشور رفت. عصر آن روز, بازرگان, نخست وزیر ایران, با او دیدارکرد. در این دیدار ابراهیم یزدی, وزیر خارجه, و مصطفی چمران, وزیر دفاع دولت بازرگان, نیز حضور داشتند. بازرگان پس از این دیدار, که یک ساعت و 25دقیقه بهطول انجامید، در مصاحبه با خبرگزاری رسمی ایران، آن را «روشن و صادقانه» توصیف کرد و گفت در این مذاکرات، «موضوع قراردادهای گذشته ایران و آمریکا و نیز چگونگی مناسبات در روابط دو کشور مطرح شد».
در فردای دیدار بازرگان با برژینسکی, تظاهراتی در سراسر ایران, در اعتراض به حضور شاه در آمریکا, که برای معالجه به آن کشور رفته بود, صورت گرفت (کیهان, 12آبان58).
ـ سه روز بعد مهندس بازرگان استعفا داد. قسمتی از متن استعفانامه بازرگان خطاب به خمینی, که در روزنامه های 15آبان به چاپ رسید: «با کمال احترام معروض می دارد... نظر به این که دخالتها, مزاحمتها, مخالفتها و اختلاف نظرها, انجام وظایف محوّله و ادامه مسئولیت را برای همکاران و اینجانب, مدتی است غیرممکن ساخته ... بدین وسیله استعفای خود را تقدیم می دارم تا به نحوی که مقتضی می دانند کلیهٌ امور را در فرمان رهبری بگیرند یا داوطلبانی را که با آنها هماهنگی وجود داشته باشد، مأمور تشکیل دولت فرمایند».
«فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم»
مهندس بازرگان در سرمقاله روزنامه «میزان» 12اردیبهشت 60, در مقاله یی با عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم», خطاب به مجاهدین و «گروههای فشار» نوشت : «... می خواهید مملکت و ملت و دولت را وَجهالمُصالحه خواسته ها و ستیزه های خود نمایید و با زدن بر سر یکدیگر, پدر و مادر (و خودتان) را درآورید»؟
سازمان مجاهدین خلق در نشریه «مجاهد» شماره 119, 17اردیبهشت1360, به این سرمقاله پاسخ داد. بخشی از این پاسخ: «... شگفت است که آقای بازرگان درحالی این حرفها را زده و این قضاوتهارا می کند که در مقاله قبلی خود (روزنامه ”میزان“, 9اردیبهشت 60 ـ ”مبارزه قانونی و مبارزه مسلّحانه“), لیستی از عملکردها و تعدّیات و قانونشکنیهای انحصارطلبان را ردیف کرده و آنها را نسبت به عواقب جلوگیری از عدالت و آزادی هشدار داده اند, کما این که در این جا می نویسند ”توقیف میزان و مدیر مسئول آن, حملات جسورانه غیرقانونی قبلی که به سایر مطبوعات و دفترها شده است, جریان محاکمه امیر انتظام, طرح قانونی محدودیت احزاب, زمینه سازیهایی برای روزنامه انقلاب اسلامی و رئیس جمهوری... نمونه های یادآور پایان مبارزه پارلمانی گذشته است. تحریم و تعطیل مبارزه قانونی, کار را طبق سنّت تاریخی و الهی و همان طور که آثارش ظاهرشده, به مبارزه مسلّحانه و آشوب داخلی می کشاند, که وظیفه خود دانستم هشدار دهم“.
... آقای مهندس بازرگان درقبال تعطیل و توقیف روزنامه میزان و زندانی نمودن مدیر مسئول آن, آن همه, اعتراض کردند, ستاد حمایت از مطبوعات تشکیل دادند و مردم را به حمایت و کمک طلبیدند.
راستی اگر آنموقع کسی آقای بازرگان و ”متولّیان و کسوت داران حزبی و مکتبی“ را مخاطب قرارداده, آنها را بالسّویه ملامت و یا نصیحت نموده و می گفت که: ”آقایان پدران و مسئولین عزیز, این همه ستیزه نکنید و این همه دعوا راه نیندازید“, آقای بازرگان اعتراض نمی کرد که این گونه برخورد, رسم عدالت و انصاف نیست و ظالم و مظلوم را یکسان دیدن است؟
بله, آقای مهندس! اگر روزنامه شما را تعطیل کرده و در حق خودتان بی انصافی کرده اند, ببینید که در طی دو سال با ما چه کرده اند! با ما که پیش از آن در مبارزه مسلّحانه با رژیم شاه و تحت تعقیب ساواک و یا در زندانها و زیر شکنجه های شاه بودیم. طی دو سال ”متولّیان و کسوَت داران حزبی و مکتبی“ هیچ حقی از حقوق ما را محترم نشمرده اند؛ دو سال ما را کوبیده اند؛ دو سال چماق و دشنه و زنجیر و ژـ3 نثار ما کرده اند, دفاتر و مراکزمان را اشغال و اسباب و اموال آن را غارت کرده اند؛ دو سال اجتماعات ما را درهم ریخته و در هر دفعه تعدادی را اسیر و شهید و صدها مجروح و مصدوم به جا گذاشته اند؛ در هر انتخاباتی مورد زشت ترین تقلّبات قرار گرفتیم؛ میلیونها تومان وسایل و کتب و نشریاتمان را سوزانده و یا غارت کرده اند؛ بهجان و مال هوادارانمان هم رحم نکرده اند و چه بسا خانه هایی از هوادارانمان را تنها به جرم هواداریشان از سازمان, ویران و غارت کرده اند؛ دربرابر خانه هایمان و درمقابل خانه شهیدانمان بمب و نارنجک پرتاب کرده اند و صدها نفرمان را زندانی نموده اند؛ افراد ما را حتی از سنگرهایشان در جبهه های جنگ و مقاومت دستگیر نموده, به اتّهام جاسوسی و ستون پنجم دشمن, با ضَرب و جَرح و محکومیتهای سنگین روانه زندان نمودند؛ صدها تن از اعضا و هواداران ما را, حتّی, مادران پیر ما را به انواع طُرُق, شکنجه کردند و آخر سر هم, علی رغم صدها مدرک غیرقابل انکار, گفتند که ما خود, خودمان را, شکنجه می کنیم؛ نشریات ما را ممنوع و رهبران سازمان ما را, رسماً, تحت تعقیب قراردادند و در کنار این تجاوزات و حق کُشیها, سلسله یی بی پایان از تهمت و دروغ؛ از جاسوس روس گرفته تا وابسته آمریکا, از عامل احتکار و گرانی گرفته تا همدست کودتاچیان و ضدانقلاب و ستون پنجم دشمن و... نثارمان کردند. خلاصه این که, آقای مهندس بازرگان, طی این دو سال حدود 50 نفر از ما را کشته اند. همین نخستین ماه سال جدید را نگاه کنید؛ سالی که قرار بود سال حکومت قانون و سال عطوفت و برادری باشد, صدها تن از ما را در نقاط مختلف کشور تحت حملات چماقداران و حامیان مسلّح آنها و نهادهای رسمی, مجروح و مصدوم نموده و بالغ بر 14 نفر را در کمتر از یک ماه و نیم به قتل رسانیده اند و زمانی که مردم و نیروهای هوادار سازمان زبان به اعتراض گشودند, این همه تهمت و افترا و دشنام از طرف حتی بالاترین مقامات و مسئولین کشور بهما نثار گردید... و متاٌسفانه, کسی هم نیست که از جای خود بلند شده و زبان به اعتراض گشوده و دربرابر آن همه سخن باطل, کلمه حقّی اداکند...
بله آقای بازرگان, دو سال است که با ما چنین رفتار می کنند. امّا, ما چه کردیم؟ جز تحمّل و بردباری و جز دعوت به خویشتَنداری. در ازای 50 شهید و هزاران مجروح و مصدوم, یک تیر هم شلیک نکرده ایم. گفته ایم بهقانون اساسی (قانونی که خود بهآن راٌی نداده ایم) ملتزمیم. ما نه به کسی تهمت زده ایم و نه به احدی تعرّض کرده ایم و... تنها گناه ما این است که حاضر به عُدول از اعتقادات خود نشده ایم و حاضر نشده ایم که سر در آستان انحصارطلبان فرود آوریم و با مصالحه بر سر عقاید و اصولمان به خون شهیدانمان خیانت کنیم, و حاضر نشدیم به مسئولیتی که درقبال مردم و انقلاب و مکتبمان داریم, پشت پا بزنیم؛ تنها گناه ما این است که فقط یک نشریه داریم که ”متولّیان و کسوت داران حزبی و مکتبی“ نمی توانند آن را هم تحمّل کنند؛ آنها که به قول شما, ”دستاندرکار و صاحب اختیارند, وسیله دارند, حزب و سازمان ها دارند, سپاه و پاسدار دارند, کمیته دارند, جهاد سازندگی دارند, دادگستری و دادگاههای انقلاب دارند, حزب الله دارند, صدا و سیما دارند, خطبه جمعه و پیش خطبهها دارند, مجلس دارند, دولت دارند و هر کاری بخواهند, می توانند بکنند, راهپیمایی و تعطیل و تظاهرات هم می توانند راه بیندازند, بدون آن که بازپرس ویژه ایراد بگیرد...“ و اینها, با این همه که دارند و آن را علیه ما به کار می گیرند, نمی توانند برای ما حتی یک نشریة هفتگی را هم ببینند و در ازای هر شمارة آن, صدها مجروح و مضروب و چه بسا تعدادی کشته از ما قربانی می گیرند.
حال آقای مهندس بازرگان, شما می فرمایید چه کار کنیم که شما ننویسید که ”مجاهدین یک روز شاخ و شانه می کشند و به تلافی آن حزب الله و پاسداران...“ و بالاخره, گناه ما این است که مُصرّانه, گفته و می گوییم که باید برای این بیماری انحصارطلبی که به دنبال دو سال حاکمیت و تاخت وتاز, این مردم و این میهن را بدین روز سیاه نشانده, راه چاره یی اندیشید و آن را علاج کرد و گرنه بر سبیل بعضی گفته های شما باید گفت: ”علی الملّت و علی المملکت و علی الانقلاب و علی الاسلام, سلام“... »
مهندس بازرگان
از زبان مسعود رجوی:
«... در روز 16اردیبهشت 59 چند روز مانده به دور دوم انتخابات، در حالیکه خمینی در این فاصله دانشگاهها را تحت عنوان ”انقلاب فرهنگی“ سرکوب کرده و بسته بود، بازرگان با اعلام حمایت علنی از من همه را غافلگیر کرد:
”... خواهران و برادران همشهری تهران و حومه, در این موقع که ملت شرافتمند و قهرمان عزیز برای دور دوم انتخابات به پای صندوقها می روند، برای تاُمین وحدت و حقوق گروههای اقلیت, امیدواریم آقای مسعود رجوی, که معرّف جناح پرشوری از جوانان با ایمان می باشد, نیز به مجلس راه یافته، موفق به همکاری صادقانه با گروههای با حسننیّت و در خدمت به خدا و خلق بشود. 16 اردیبهشت1360 – مهدی بازرگان“. (استراتژی قیام و سرنگونی, ص164).
«دو روز بعد خمینی او را به شدت زیر ضرب گرفت. خمینی در سخنرانی 18اردیبهشت سال 59, که از تمام رسانههای رژیم پخش شد، در این باره گفت: «… باید به اشخاصی که احتمال انحراف در آنان میرود رأی ندهند… آن که گفته شود، خوب است به همه گروهها؛ چه چپی و چه انحرافی, رأی دهید که مجلس شورا… جامع همه گروهها باشد، این یک مطلب غلطی است که منحرفین درست کرده اند تا در مجلس با خدعه شرکت کنند. ملت به این مطالب انحرافی گوش فراندهد.
ـ امّا بازرگان جا نزد و حرفش را پس نگرفت. ولی در آستانه 30خرداد، قبل از تظاهرات روز 25خرداد که جبهه ملی اعلام کرده بود و ضمناً همزمان با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضایی بود؛ خمینی به تیغ کشی و هیاهوی شگفتی برای ممانعت از این تظاهرات در آستانه یکپایه کردن رژیمش پرداخت. رادیو و تلویزیون خط در میان از مسئولان جریانهای سیاسی کشور می خواستند که بیایند در تلویزیون و در برابر درخواست و حکم صریح امام امّت! خودشان را تعیین تکلیف کنند و الاّ هرچه دیدند از چشم خودشان است. این جا بود که متأسفانه بازرگان, شاید تحت فشار دوستان ناباب از قبیل همین ابراهیم یزدی، طاقت و قرار از کف داد و به تلویزیون رفت و چیزهایی گفت که نباید می گفت. افسوس…
ـ یکی از نقاط مثبت بازرگان ... در دولت و مجلس خمینی، این بود که برخلاف آخوندها ... حرفها را نمی پیچاند. رک و روشن و صریح می گفت که من انقلابی نیستم، اگر بولدوزر می خواهید، من ”فولکس واگن“ هستم! صریح می گفت که تا استقرار نظام جدید به همان نظام قبلی، ولی بدون شاه و سلطنت، عمل می کند و خارج از آن وظیفه یی برای خودش قائل نیست. هیچ وقت هم برخلاف آخوندها, از استکبار و استکبار ستیزی حرفی نزد و صرفاً استبداد را هدف قرار می داد. یکبار با طنز جالبی در سخنرانی درگذشت پدر طالقانی گفت: نمی دانم چرا برای پیغمبر یک صلوات ولی برای امام خمینی سه صلوات می فرستند؟! در مورد مجلس رژیم هم گفت که تا نمایندگانش را از ”شیر امامت“ نگیرند، مجلس نخواهد شد! درباره استفاده های عوامفریبانه مرتجعین از مفهوم شهادت هم گفت: ”تا وقتی که نوشیدن شربت شهادت مجانی است، اوضاع به همین ترتیب باقی خواهد ماند“ !» (استراتژی قیام و سرنگونی, ص234).
سخنرانی بازرگان در مجلس ارتجاع پس از 5مهر 1360:
ـ«... ابعاد اعدام وتیربارانها به ویژه از نوجوانان بیگناه که تصاویر آنها به سراسر جهان مخابره شد، به حدی بود که بازرگان تاب نیاورد, دل به دریا زد و روز 15مهر 1360 در مجلس ارتجاع شجاعانه به پا خاست و قبل از دستور به سخنانی همت گماشت که بر سرش ریختند و نگذاشتند سخنانش را به پایان برساند. هر چند در این سخنرانی با نیشهایی هم به مجاهدین سعی کرده بود تعادلی برقرار کند. به قسمتی از سخنان او توجه کنید: ”با کمال تأثّر و با توسّل به درگاه ذوالجلال باید اقرارکنیم که آتشی هولناک در کشور عزیزمان شعله کشیده، خرمن امّت و دولت و دین را مورد تهدید قرار داده، کمتر کسی است که درصدد خاموش کردن آن برآید… هم چنین نونهالان دختر و پسر وکسان وابسته و هوادار یا برکنار که در درگیریهای خیابانی و دادگاههای انقلابی، قربانی التقاط و انحراف یا انتقام می گردند؛ نونهالانی که هرچه باشد جگرگوشگان و پرورش یافتگان امید این مملکت بوده, عاشق وار یا دیوانه وار، فداکار یا گناهکار، درطاس لغزنده یی افتادهاند. درحالی که هر طرف گروه مقابل را منافق یا مرتجع و ضداسلام و عامل امپریالیسم می خواند. نه روحانیان ارجمند و مکتبیهای غیرتمندمان از آمریکا واردشده اند و نه جوانان جانباز در خانوادههای آمریکایی زاییده و بزرگ گشته اند، که بتوان مزدورشان خواند“.
به اشاره خامنه ای که در آن زمان در مجلس خمینی، لیدر فراکسیون اکثریت, یعنی حزب جمهوری اسلامی بود، نمایندگان دست نشانده ارتجاع همان جا تا حد کتک زدن مهندس بازرگان ”نخست وزیر دولت امام زمان“ (عین عبارت خمینی را در بهمن 57 می گویم) در مجلس پیش رفتند. حتی حکم دستگیری او را لاجوردی به خاطر این سخنرانی صادر کرد, اما بعداً رژیم از آن کوتاه آمد.
یکی از دوستان بازرگان, که بیوگرافی و سوابق سیاسی بازرگان را بعد از درگذشت او منتشر کرده در این باره می نویسد: ”… شاید مهمترین سخن بازرگان ... نطق ایشان در 15مهرماه 1360 مجلس باشد که البته بر اثر جنجال عده یی از نمایندگان، سخن قطع شد و کلام به پایان نرسید… این سخنان در فضای پاییز سال1360 بسیار شجاعانه و مهم و قابل توجه بود. در واقع می توان گفت این سخنان فقط از شخصی و شخصیتی چون مهندس بازرگان، انتظار بود. در عین حال چنان جنجال و سر و صدایی در مجلس برخاست و چنان تهاجمی به مهندس بازرگان، صورت گرفت که نطق وی نیمه تمام قطع شد و به ویژه رئیس مجلس نیز دستور قطع بلندگو را داد و بازرگان ناچار در محاصره انبوه مهاجمان از جایگاه نطق به زیر آمد و ناراحت، امّا آرام سر جایش نشست. باز مهاجمان رهایش نکرده، دور او را گرفته و با سر و صدا و گاه با توهین و الفاظ رکیک با او بحث و گفتگو می کردند. هرچند که او غالباً ساکت بود و عملاً نیز نمی توانست با ده ها تن پرخاشگر، هم زمان بحث کند… پس از آن طبق معمول، سخنان بازرگان درخارج از مجلس در جامعه و مطبوعات و نمازهای جمعه و محافل مذهبی و سیاسی، انعکاس وسیع پیدا کرد و در همه جا نویسندگان و گویندگان با شدت تمام برضد بازرگان، و نطق و عقاید او سخن پراکنی کردند. حتی عده یی در بیرون مجلس علیه بازرگان دست به تظاهرات زدند. در خود مجلس نیز تا مدتها، برخی نمایندگان در نطقهای پیش از دستور و یا مناسبتهای دیگر، به بازرگان و نطق 15مهرماه 1360 او اشاره کرده، او و همفکرانش و دولت موقتش را زیر ضربات انتقاد و حمله خود گرفتند. البته امکان پاسخگویی برای او اصلاً وجود نداشت و اگر گاه اعتراضیه یی کتبی به رئیس مجلس داده می شد، قرائت نمی شد و لذا در صورت مذاکرات مجلس یا در مطبوعات و خارج از مجلس، انعکاسی پیدا نمی کرد. در مطبوعات هم ماجرا کم و بیش از همین قرار بود. از جمله در کیهان و جمهوری اسلامی، مقالهها و مطالبی بر ضد بازرگان، نوشته می شد ولی پاسخهای وی را هرگز چاپ نمی کردند. ظاهراً فقط یک مورد بود که روزنامه کیهان، پاسخ بازرگان را چاپ کرد. البته طبق معمول، در کنار متن نطق و جوابیه بازرگان، مطالب دیگری به قلم آقای سیدمحمد خاتمی، سرپرست کیهان، در نقد مطالب مهندس بازرگان، درج شده بود» (یوسفی اشکوری- در تکاپوی آزادی، جلد دوم ص 503 و 507 508).
رفسنجانی در خاطراتش درباره سخنرانی بازرگان و آن چه رژیم یک هفته بعد از سخنرانی بازرگان برای قطع حمله ها به نهضت آزادی و ”بهتر“ شدن وضع، به آنها پیشنهاد می داد، به اجمال اشاره کرده است:
19مهر: «امروز طومارهای پنجاه متری در سالن مجلس آورده اند که مردم به دنبال سخنان آقای بازرگان، خواستار اخراج لیبرالها از مجلس شده اند و اینها خیلی ناراحتند و از من گله دارند که چرا کاملاً از آنها حمایت نمی کنم»
23مهر 60: «اول شب، جلسه یی طولانی با سران نهضت آزادی، آقایان بازرگان، سحابی، یزدی، صدر و صباغیان داشتیم. از این که از سوی حزب اللهی ها و رسانه های جمعی تحت فشارند، شکایت داشتند و چاره جویی می کردند. گفتم، اگر موضع صریح در مقابل ضدانقلاب بگیرند، وضع ممکن است بهتر شود» (خاطرات رفسنجانی- جلد اول، ص323و 329) »
«آخرین نکته که نباید از ذکر آن فروگذار کنم, این است که بازرگان ... با همه دعواها و اختلافهایی که داشتیم، تا دیماه 1360 به مجاهدین کمک مالی هم میکرد, اما نمی خواست احدی بفهمد. سردار شهید خلق موسی خیابانی در آخرین نامه یی که قبل از شهادتش به من نوشت به کمک مالی بازرگان و پسر ایشان (عبدالعلی) که در زندان قصر در سال 52 و 53 با مجاهدین بسیار نزدیک و صمیمی بود، اشاره کرده است. مدتها گذشت تا اینکه همین مطلب را در کتاب یکی از اعضای نهضت آزادی هم خواندم. نوشته بود: ”سالها بعد ـ و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ـ از خود مهندس بازرگان و دیگران شنیدم که ایشان به مجاهدین در مقاطع گوناگون کمک می کردهاند، خصوصاً کمکهای مالی بسیار، اما به هیچ وجه تظاهری به این کار نمی کردند» (محمدمهدی جعفری - کتاب ”سازمان مجاهدین خلق“). (استراتژی قیام و سرنگونی, از صفحه 243تا252).
«مهمترین نکته امّا، در همین اواخر صراحت بازرگان در اذعان به دو حقیقت بود, یکی, اینکه بی رودربایستی می گفت: ”ما موافقین غیرحاکم رژیم هستیم“. نکته دیگر... این بود که صریحاً بر ”حیات خفیف و خائنانه“ در این رژیم انگشت می گذاشت» (استراتژی قیام و سرنگونی, ص234).
«حیات خفیف خائنانه»
مهندس بازرگان, دبیرکل «نهضت آزادی ایران», در 12مهرماه 1367 در نامه سرگشاده یی به «رهبر انقلاب» (خمینی) ضمن اعتراض به «اقدامات غیرقانونی» علیه نهضت آزادی, اعلام کرد «مدّعیان», «نهضت آزادی» را در دو راهی انتخاب میان «حیات خفیف خائنانه یا توقّف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه» قرارداده اند و او ناگزیر است میان این دو گزینه, یکی را انتخاب کند و در ضمن از سیاست «مدّعیان» از ادامه فعالیت نهضت آزادی به مثابه «شیر بی یال و دم و اشکم» پرده برداشت:
«... آن چه مدّعیان خواسته و پرداخته اند این است که اولاً، نهضت آزادی ایران، با فلج شدن از داخل و لکّه دار شدن در خارج، اسماً در صحنه سیاست و خدمت باقی بماند ولی عملاً منشأ اثر مثبتی نبوده، حیات و حرکت چندان، جز در زیر ذرّه بین اطلاعاتی آنها ... نداشته باشد. ثانیاً، با تظاهر به این که در جمهوری اسلامی ایران حزب قانونی مخالف ... حضور و فعالیت و امنیّت دارد، بتوانند به تبلیغات نادرست سیاسی و انتخاباتی و به خلافکاری اقتصادی و اداری و سیاسی خود جامه حق به جانب بپوشانند و نهضت آزادی وسیله برای فریبهای سیاسی و خیانت بشود. در هر حال دو انتخاب پیش روی ما گذارده اند: "حیات خفیف خائنانه یا توقف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه"».
بازرگان در همین نامه «هشدار» داد که نهضت آزادی فعالیتش را متوقّف خواهدکرد «اگر جریان به صورت ناروا و ناجوانمردانه فعلی ادامه یافته، دفتر نهضت آزادی پس داده نشود، فعّالین دستگیر شده آزاد نگردند، از آنها عذرخواهی و اعاده حیثیّت به عمل نیاید، طوقهای تعهّد همکاری و جاسوسی از گردن اعضا و همکاران برداشته نشود، ارعابها و ممانعتهای شهرستانها و تهران متوقف نگردد...»
البته بازرگان در ادامه نامه سرگشاده اش به خمینی، برای خدشه وارد نشدن به «کیان نظام»، این رهنمود دلسوزانه را هم اضافه کرد که اگر این مانع تراشیها خاتمه نیابد, این دو نتیجه را درپی خواهدداشت: «ملت شرافتمند ایران و مردم عدالت خواه جهان خواهند دانست که چون حاکمیت ایران طاقت تحمّل آزادی و کمترین صدای مخالف را ندارد، در حیات و حضور جنابعالی دست به تعطیل نهضت آزادی (و جمعیت و گروههای ایرانی قانونی) زده است، ضمن آن که به طرفداران براندازی و آشوب و انهدام ایران سند داده اند که مبارزه مسالمت آمیز قانونی در چارچوب اسلام و انسانیت و اصول، راه نادرست و بی فایده است...»
خمینی به نامه بازرگان پاسخی نداد و تضییقات بر نهضت آزادی همچنان ادامه یافت، امّا بازرگان در دو انتخابی که «مدّعیان» برای ادامه فعالیت پیش رویش گذاشته بودند ـ «حیات خفیف خائنانه یا توقّف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه» ـ اولی را برگزید و تا پایان زندگیش همان فعالیت مورچه وار را در تنگنای مضیقه های گوناگون وزارت اطلاعات ادامه داد و حاضر به «توقّف داوطلبانه و تعطیل شرافتمندانه» «نهضت آزادی» نشد.
مبارزه «مسالمت آمیز» و مورچه وار
بازرگان درباره فعالیت مورچه وار در میانه تنگناهای موجود، در مصاحبه با روزنامه آلمانی فرانکفورتر راوندشاو, که هشت روز پیش از درگذشتش (12ژانویه1995) در آن روزنامه به چاپ رسید, می گوید: «گاه به گاه دفتر سیاسی مان جلساتی برگزار می کند؛ همین و بس. کتابها و نشریاتمان را هم اجازه نداریم منتشر کنیم... هر از چندگاهی اعلامیه یی می دهیم, اما این کار هم با مشکلاتی همراه است. مثلاً ما نمی توانیم آن را با پست برای دیگران بفرستیم. زیرا اصلاً به دست کسی رسانده نمی شود و یا اگر رسانده شود, گیرنده آن گرفتاری پیدا می کند. به این ترتیب فقط می توانیم بین خودمان پخش کنیم؛ صد تا صد و پنجاه نسخه, نه بیشتر... حتی در درون چارچوبی که نظام تعیین می کند, هیچ گونه آزادی وجود ندارد. کوچکترین گردهمایی آدمها, حتی اعتصابهای کارگری و دانشجویی, از وحشت این که مبادا گسترش بیابد با قهر و خشونت سرکوب می شود. همچنان که حوادث چندماه پیش قزوین (12و 13مرداد1373) نشان داد. آنجا به طوری که همه می دانند, موضوع بر سر تقسیمات استانی تازه بود, حتی مقامات محلی و امام جمعه هم با مردم موافق بودند. آنها حتی امام جمعه را نیز برکنار کردند و شمار بسیاری را نیز کشتند (مصاحبه کننده از کشته شدن سه تاچهار هزار نفر یادمی کند) ... آنها آدمهای بسیار زیادی را اعدام کردند... گاه پیش می آید که دفتر نشریات و مجلّات، مورد حمله گروههای ضربت قرار می گیرد و ویران می شود. چنان که درمورد مجله "کیان", پس از انتشار مصاحبه یی با من, اتفّاق افتاد... طبیعتاً مهاجمان مورد پیگرد کیفری هم قرار نگرفتند... آن طور که ما می بینیم حتی پنج درصد هم نیستند کسانی که رژیم به آنها اتّکا دارد... ملّاها ابداً به هیچ تغییری نمی اندیشند. نصایح ما اثری نمی کند...»
بازرگان در این مصاحبه از تاٌکید بر این نکته نیز غافل نیست که این رژیم با وجود همه این معایب, این حسن را هم دارد که جلو تجزیه ایران را می گیرد و به همین علت باید به کمک آن شتافت که سرنگون نشود, چرا که اگر «ملاها کنار بروند, در هر گوشه یی هرکسی آش خود را می پزد؛ یک گوشه کردستان است, گوشه دیگرش آذربایجان و در جنوب خوزستان. تجزیه تهدید می کند ما را...» (چشم انداز, شماره 14, زمستان 1373, «آینده هولناک است»).
دشمنی پایان ناپذیر با «براندازان»
نهضت آزادی اگر در هیچ زمینه یی امکان فعالیت ندارد امّا در مبارزه با «براندازان» از هر جهت آزادی مطلق دارد و در این راه با هیچ مانع و رادعی روبه رو نیست و در این میدان با هر شیوه یی که بخواهد به پیش می تازد. چند نمونه آن را در زیر می بینید:
ـ عملیات «فروغ جاویدان» (به بیان رژیم: «مرصاد») در اولین هفته مرداد1367، تب لرزه مرگ بر پیکر نظام ولایت فقیه افکند به طوری که علی اکبر ولایتی، وزیر خارجه آن روز خمینی و مشاور کنونی خامنه ای وضع اسفبارش را بعد از شنیدن خبر حمله ارتش آزادی و پیشرویش تا نزدیکی کرمانشاه، در مصاحبه با روزنامه «ایران» در روز 18تیر 1386 در پاسخ به این پرسش که «تلخ ترین روز کاری شما در سالهایی که در وزارت امور خارجه بودید، چه بوده است؟» چنین توصیف کرد: «تلخ ترین روز آن موقعی بود که بعد از قبول آتش بس از سوی امام و قبول قطعنامه ۵۹۸ برای برقراری آتش بس، به نیویورک رفتیم. در نخستین جلسه یی که می خواستیم با آقای دکوئلار ملاقات کنیم، همین که نشستم، دیدم که یک تلکس به من دادند که در آن نوشته شده بود منافقین (=مجاهدین) به ایران حمله کرده و کرند و اسلام آباد غرب را تصرّف کرده اند و پشت دروازه های کرمانشاه هستند، درحالی که ما رفته بودیم تا برای آتش بس صحبت کنیم. خلاصه این تلخ ترین روز در طول ۱۶ سال عمر کاری من بود. من سیگار نمی کشیدم، در آن موقعی که تلکس را به من دادند آن قدر ناراحت شدم که از یک نفر یک سیگار گرفتم و این سیگار را تا ته کشیدم که به فیلتر رسید و حتی فیلترش را هم کشیده بودم ولی خودم متوجه نشدم که دارم فیلتر سیگار را می کشم!».
ـ چند روز پس از عملیات «فروغ جاویدان», سران نهضت آزادی (بازرگان, ابراهیم یزدی و دکتر یدالله سحابی) در یک کنفرانس مطبوعاتی که با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی در روز 10مرداد67 برگزار شد, این حمله را محکوم کردند. دکتر یزدی به عنوان سخنگوی نهضت آزادی در پاسخ به این پرسش که «نظر شما درباره حرکتهای اخیر به اصطلاح مجاهدین چیست؟»، «با اشاره به بیانیه نهضت در زمینه پذیرش قطعنامه 598، که قبلاٌ انتشار یافته است، گفت: "در این بیانیه دو عبارت منحرف شده از اسلام و ایمان به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی در مواضعی که آنها دارند، آورده شده که نمی تواند مورد تایید نهضت آزادی باشد. نهضت به کرّات با شدّت و قاطعیت، روی آوردن به بیگانگان را به شدت محکوم کرده است. به ویژه بیگانگانی که دست به چنین تجاوزهایی می زنند. این امر به هیچ وجه قابل توجیه نیست» (کیهان هوایی، شماره 789، 19مرداد 1367).
سران نهضت آزادی در این کنفرانس مطبوعاتی سازمان مجاهدین را «منحرف شده از اسلام و ایمان به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی» و در خدمت «بیگانگان» اعلام می کنند و چندی بعد با این که جنگ با عراق با پذیرش آتش بس از سوی دو طرف درگیر، خاتمه یافته بود و تهدیدی از طرف عراق در کار نبود، «نهضت آزادی» در اطلاعیه یی به تاریخ 12شهریور 1367، «خواستار حضور فعّال همفکرانش در جبهه ها شد». «دانشجویان نهضت آزادی» در اطلاعیه یی زیر عنوان «وظیفه دینی و ملی همگان در دفاع از تمامیت ارضی و استقلال ایران و حاکمیت ملی» اعلام کردند: «ما دانشجویان نهضت آزادی ایران در این برهه حساس از زمان، برای دفاع از میهن و آیین خود بنا بر غیرت ملی و فریضه دینی، جهت حضور فعّال در جبهه ها اعلام آمادگی می نماییم».
بازرگان در نامه سرگشاده اش به خمینی در 12 مهر67، هم دشمنی اش را با براندازی رژیم و مجاهدین اعلام کرد و ضمن پافشاری بر «مبارزه سیاسی و مسالمت آمیز»، نوشت: «نهضت آزادی که شدیداٌ مخالف با مبارزه مخفی و خشونت برای براندازی نظام بوده و از توسّل به بیگانگان و انتظار عمل آنان نیز امتناع می ورزیده است، برای جلوگیری از خطا و خرابیها، تنها راه حل مشروع و سازنده مؤثّر را در مبارزه سیاسی و مسالمت آمیز علنی جستجو کرده است».
البته این مبارزه مسالمت آمیز همراه خواهد بود با پذیرش قانون اساسی رژیم و اصل ولایت فقیه، اعمّ از مطلقه و یا غیرمطلقه. گردانندگان نهضت آزادی که خود را «موافقین غیرحاکم» نظام ولایت فقیه می دانند، بارها از فعالیت در چارچوب قانون اساسی رژیم با قبول اصل ولایت فقیه استقبال کرده اند. ازجمله ابراهیم یزدی در گفتگوی مطبوعاتی اش در بهمن 1367 درباره «دیدگاه نهضت آزادی درمورد ولایت فقیه» گفت: «نهضت آزادی بارها موضع خودش را درباره ولایت فقیه، اعمّ از مطلقه و یا غیرمطلقه، اعلام داشته. ما در چارچوب قانون اساسی, ولایت فقیه را می پذیریم» (روزنامه رسالت، 24بهمن1367).
«تعطیل» نهضت آزادی
«نهضت آزادی ایران» دو روز پس از دستگیری ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت و چهارتن از گردانندگان آن در آبان 88، سرانجام در زیر فشار ماموران وزارت اطلاعات، «نهضت» را «تعطیل» کرد. امیر خرّم، «تحلیلگر سیاسی در تهران»، که تا زمان تصمیم نهضت آزادی ایران به خودداری از ادامه فعالیتش، از اعضای رهبری آن به شمار می رفت، دو روز پیش از بازداشت توسط ماٌموران وزارت اطلاعات، در گفت و گو با «رادیو فردا» (13آبان1388) درباره دلیل این تصمیم گفت: «مقامهای وزارت اطلاعات در پی احضار پنج تن از اعضای رهبری نهضت، خواستار توقّف فعالیت ما شدند و گفتند در صورت عدم توقّف فعالیت نهضت آزادی ایران، با آن برخورد خواهند کرد... در آن جلسه به دوستان نهضتی اعلام شد که از نظر ما، گروه سیاسی شما، یک حزب یا مجموعه برانداز محسوب می شود. به دوستانمان در نهضت گفتند که درست است که شما در چهارچوب قانون فعالیت می کنید، اما همین فعالیت شما در چهارچوب قانون و این که شما خواهان تغییر در سیاستهای حاکم هستید، ملاک براندازی نرم است و به همین خاطر هم نیروهای امنیتی قصد برخورد با شما را دارند... مقامهای وزارت اطلاعات به دوستان نهضتی گفتند که به نفع شما نیست که از خواست ما سرپیچی کنید...
با توجه به مجموعه فشارهایی که در حال حاضر بر روی نهضت آزادی وارد می شود و با توجه به این که هم اکنون هم دبیر کل نهضت آزادی با وجود کهولت سنّ و بیماری، در زندان به سر می برد و فشارهایی که به اعضا نهضت وارد می شود و این که فضای موجود، متاٌسفانه فضای مناسبی برای فعالیت گروههایی مانند نهضت آزادی نیست، بنا به این دلایل، شورای مرکزی نهضت تشخیص داد که در حال حاضر از ادامه کار حزبی خودداری کند. بر همین اساس، تصمیم گرفته شد که نهضت آزادی عملاً تا اطلاع ثانوی فعالیت حزبی نداشته باشد تا انشاء الله شاهد روزی باشیم که شرایط مناسبی بر کشور حکمفرما باشد و امکان فعالیت برای گروههایی که بنابر اعتقاداتشان می خواهند در چهارچوب قانون اساسی فعالیت کنند و دیگران را هم به ... حرکت در چهارچوب قانون اساسی دعوت کنند، فراهم باشد... دوستان ما هم با توجه به برآیند و بررسی تمام شرایط موجود، دیدند که در شرایط فعلی به صلاح نیست ما بخواهیم با این نیروها به طور مستقیم سر شاخ بشویم و در آن صورت نیز چیزی عایدمان نخواهد شد... آن چیزی که در شورای مرکزی نهضت درباره آن بحث شد و محور مباحث ما بود، این بود که در شرایط فعلی، زندان رفتن دوستان نهضتی ما در راستای امنیت و منافع ملی و مصالح کشور هست یا خیر. اکثریت دوستان اعتقاد داشتند که در شرایط فعلی این امر نه تنها کمکی به تثبیت امنیت ملی کشور نمی کند و در جهت مصالح کشور نیست، بلکه اوضاع را بیش از پیش به مخاطره می اندازد و وضعیت را بی ثبات تر از پیش می کند و ما نباید به این قضایا و شرایط ناپایدار دامن بزنیم».
نهضت آزادی، «خندق» بین رژیم و «نیروهای برانداز»
امیر خرّم در پایان مصاحبه اش با «رادیو فردا» (13آبان1388) درباره «رسالت و وظیفه» «نهضت آزادی» در قبال رژیم حاکم, گفت: «خود بنده در سال ۱۳۸۰ یک دوره زندان را تجربه کردم. وقتی از زندان بیرون آمدم، یکی از همین آقایان اطلاعاتی پیش من آمد و به من گفت که سعی کنم دیگر فعالیت سیاسی نکنم. من در آن زمان برای ایشان مثالی زدم که متاٌسفانه آن مثال هنوز هم مصداق دارد. به او گفتم که جمهوری اسلامی مانند یک قلعه است که جمعی در آن زندگی می کنند و جمعی هم بر این قلعه حاکمند. گروههای قانونی مانند نهضت آزادی و سایر احزاب قانونی، مانند خندقی هستند که دور تا دور این قلعه کنده شده است. رسالت و وظیفه ما به عنوان یک گروه اپوزیسیون این است که هر کسی که از رفتار حاکمان قلعه ناراضی بود و خواست از قلعه بیرون برود، طبیعتاً می افتد در درون نیروهای اپوزیسیون و ما وظیفه داریم نگذاریم آنها به سمت نیروهای مقابل بروند که نیروهای برانداز هستند و آماده جذب این نیروها هستند تا علیه قلعه فعالیت کنند. من آن روز به آن ماٌمور امنیتی گفتم که سعی نکنید این خندق را پر کنید. چون وقتی شما این کار را بکنید، آنهایی که از درون این قلعه فرار می کنند بر اساس جاده یی که شما برایشان ترسیم کرده اید، مستقیم به سمت نیروهای برانداز می روند. الآن هم همین پیام روشن و شفّاف را می شود به آقایان داد. در شرایط بعدی و در فردای امروز که این نیروهای پایبند قانون حضور نداشته باشند، کسانی سردمدار اعتراضات مردمی خواهند شد که ممکن است اساساً اعتقادی به نظام نداشته باشند. آن وقت است که نه از تاک، نشان خواهد بود و نه از تاکنشان. ما نگران این هستیم».
«خندق» پرشد!
نهضت آزادی در تمام دوران «مبارزه سیاسی و مسالمت جویانه»اش، خندقی بود که دربرابر پیوستن جوانان انقلابی درون «قلعه» زیر حاکمیت رژیم با «نیروهای برانداز»، سدّ و مانع برپامی کرد. چرا که از حفظ رژیم ولایت فقیه، حتی از نوع «مطلقه»اش با جدّیت تمام، دفاع می کرد و سرنگونی آن را باعث «تجزیه» و «فروپاشی» یکپارچگی کلّ ایران می دانست. از این رو، با «نیروهای برانداز» یا «ساختارشکن» که برای سرنگونی تمامیت رژیم ولایت فقیه مبارزه یی خونبار را، با فدای جان و خانمانشان به پیش می بردند، با «شدّت و قاطعیت» دشمنی می ورزید و در پی نابودی آنها بود و در این راه سر از پا نمی شناخت.
اکنون که با دستگیری دبیر کل نهضت آزادی و چندتن از گردانندگانش، درب «مبارزه» نهضت آزادی بسته شد، خود به خود، «خندق» پیرامون قلعه نظام «ولایت مطلقه فقیه» پرشد و میدان بین «قلعه» و «نیروهای برانداز» هموار گردید و راه وصل جوانان پاکباز و مشتاق آزادی ایران با «نیروهای برانداز» و «ساختارشکن» گشوده شد. اکنون «آنهایی که از درون ... قلعه فرار می کنند... مستقیم، به سمت نیروهای برانداز می روند»
قیام جوانان پاکباخته ایران در روز عاشورا (1388) و 25بهمن89, به روشنی نشان داد که مبارزه کاملاً به سمت براندازی نظام سمت و سو یافته و «خندق» میان مردمی که در زیر بار استبداد وحشی دینی به تنگ آمده اند با «نیروهای برانداز» صاف و همواره شده است و جای آن دارد که این حافظان «خندق» گرداگرد نظام «تجاوز و جنایت» از نگرانی سراز پای نشناسند چرا که می دانند که وقت آن رسیده است که آتشفشان خشم مردم به جان آمده، این قلعه پاگرفته بر جهل و جور را, از پای تا سر شعله ور سازد و «نه از تاک نشان مانَد و نه از تاکنشان».
پس می توان نتیجه گرفت که «تعطیل» «نهضت آزادی ایران» نه تنها داغ جگرسوختگان آزادی ایران زمین را ـ که در زیر آوار جور و جنایت رژیم جلادان شقاوت پیشه یزید زمان ـ خامنه ای ـ به جان آمده اند ـ خونچکان تر نمی کند بلکه با خیزش همبسته همه نیروهایی که برافکندن بنیاد بیداد ولایت را نشانه رفته اند، طلوع خورشید آزادی را، بسا بسا، نزدیکتر می سازد و چهره نهفته و پنهان «حیات خفیف خائنانه» «خندق» نشینان را کاملاٌ از پرده برون می افکند.