قبل از انقلاب خامنه ای روضه خوانی می کرد و از این شهر به آن شهر می رفت تا خرجش را در بیاورد و از هرکدام از این رفت و آمدها تکه هائی داشت. وقتی شنگول بود پیپش را روشن می کرد و مرتب چای شیرین می خورد و از شاهکارهایش تعریف میکرد. هروقت به مشهد می رفتم یا او به تهران می آمد اورا می دیدم.
سیدعلی، می گفت حاجی شاهرودی ما را هرسال در خانه اش به یک دهه روضه خوانی دعوت می کرد و چون از روضه ما راضی بود به ما وکالت داد بود منبری های دیگر را هم دعوت کنیم. واعظ طبسی و چند نفر دیگر را هم دعوت کرده و هر شب به مناسبتی روضه یکی از ائمه را می خواندیم. تا هم صاحب عزا نذرش ادا شود و هم بداند که ما همه نوع روضه ئی بلد هستیم و گاهی هم بحث های علمی می کردیم تا جوانان شاهرود را ارشاد کنیم. مجلس گرمی بود و کارمان گرفته بود.
حاجی شاهرودی، هرسال، شب آخر، شامی تهیه می دید و بعد از شام سینی در دست به اطاق می آمد و در سینی پاکتهایی گذاشته بود که منبری ها سهم خودشان را بردارند و سالها ما به خانه این حاجی در شاهرود میرفتیم و هر سال مثل سال قبل، 200 تومان در پاکت می گذاشت و به ما میداد. مبلغی که پولی برای ما نبود وهر چقدر هم گوشه میزدیم حاجی به روی خودش نمی آورد و گاهی روضه گرانی را هم میخواندیم. به صحرای کربلا میزدیم تا شاید دل حاجی آقا به درد بیاید و پول بیشتری در پاکت بگذارد اما کارهای ما موثر واقع نشد که نشد.
یک بار، با منبری های دیگر قرار گذاشتیم که شب آخر هر کدام گوشه ئی بنشینیم وقتی حاجی وارد شد یکی بر ق را خاموش کند و در تاریکی یکی زیر سینی بزند که پاکت ها بیفتند.
وقتی حاجی با سینی وارد شد صلوات فرستادند و همیشه هم سینی را اول جلوی من می گرفت چون سید بودم. همین که حاجی به طرف من آمد چراغ را واعظ طبسی خاموش کرد و یکنفر زیر سینی زد و در تاریکی پاکت های پول چپه شد و یکی از آنها را هم من برداشتم و بقیه را هم هرکسی که در جریان بود برداشت و مشغول عبادت شدند.
حاجی هم هاج واج مانده بود که چرا برق رفت و دستپاچه شده بود و به طرف پریز رفت چراغ را روشن کرد صلوات فرستادند. آمد به طرف سینی دید که پاکت های پول نیست تعجب کرده بود و ما هم مشغول ذ کر گفتن بودیم اصلاً به روی خودمان نیاوردیم حاجی مانده بود با سینی خالی اینطرف وآنطرف را نگاه میکرد که کار چه کسی بود به همه شک کرده بود به جز ما و ما هم صورت حق به جانب گرفته و مشغول عبادت بودیم ذکر می گفتیم. سینی را برداشت، واعظ طبسی لنگ لنگان به طرف من آمد و در کنار من نشست پرسید برق رفته بود و آیا در شاهرود مرتب خاموشی هست. حاجی می شنید و چیزی نمیگفت بعد از چند بار چای آوردن حاجی سینی را برداشت و با خود برد وما هم زیر چشمی او را نگاه می کردیم. حاجی دو باره با سینی پر از پاکتهای پول به طرف من آمد یااله گفتم و پاکت خودم را بر داشتم و او به طرف منبری های دیگر رفت. آنها هم پاکت خود را بر میداشتند و سلم الله میگفتند. من برای یک دهه روضه دو پاکت گرفته بودم و خوشحال که حقم را از حاجی گرفته ام اشک مردم را که بی خود در نیاورده ام وروضه مجانی که نمی خوانند.
این خاطره و شاهکار را خامنه ای هر وقت که سرحال بود و پیپش را با توتون هافن هاف روشن کرده بود، با آب و تاب فراوان تعریف میکرد و می گفت که چه بر سر صاحب عزا آورده تا یک پاکت پول بیشتر بردارد و در جیبش بگذارد و از خانه حاجی شاهرودی بیرون برود.
حالا همان روضه خوان که با ترفند هاشمی رفسنجانی و احمد خمینی به تخت سلطنت جلوس کرده و قرار گذاشته بودند یک دهه خامنه ای رهبر بشود. و یک دهه هم احمد خمینی. قبل از اینکه نوبت یادگار امام برسد به دستور این روضه خوان چراغها را خاموش کردند و او همان ترفند را اجرا کرد و او را به گفته مهدی خزعلی با یک قرص دوز بالا به بهشت فرستادند. یک روز هم عزای عمومی اعلام کردند ودسته سینه زنی وعزادری با علم و کتل برای او برپا کردند و کتبیه سیاه به در و دیوار چسباندند و ناهار و شام دادند. برای احمد، درعزاداری سنگ تمام گذاشتند و خود، صاحب عزا شدند واشکهای زیادی هم ازشوق ریختند. به همدیگر تسلیت میگفتند و ودلداری میدادند که انشاءالله غم آخر این خانواده باشد.
سید علی، یادگار امام را با همدستی رفسنجانی به دیار باقی فرستاد تا حق به حق دار برسد و رسید.
احمد خمینی را از نزدیک می شناختم و هر روز او را در بیرونی در نجف می دیدم.
اگر بخواهم از او تعریف درستی کرده باشم. آدم هفت خطی بود و خمینی به او سفارش کرده بود کاری به سیاست نداشته باشد و او هم مثل اکثر آقازاده ها و فرزندان مراجع با ساواک رابطه داشت.
بعد از انقلاب دنبال پرونده خودش در ساواک بود. پدر رضائی های شهید ماجرای احمد خمینی را چنین تعریف کرد و می گفت: احمد خمینی چندین بار از من پرسید ترا به خدا شما داخل پرونده مرا در ساواک دیده اید یانه؟
از دورانی که به نجف آمده بود تا نوفل لوشاتوهمیشه حرفهای خمینی را پیاده میکرد وهر چه خمینی میگفت همان نقش را بازی میکرد گاهی لیبرال و آزادیخواه و مخالف تند رو وگاهی خط امامی. مصاحبه های سال 1358و 1359 با روزنامه ها نشان از نقش های او دارد.
سید محمود دعائی در باره احمد خمینی می گوید: هر کاری کرده به دستور خمینی بوده است متاسفانه اسرار زیادی را با خود به گور برده است. نتیجه کارهای احمد خمینی را تاریخ ثبت کرده است حکومت فعلی و گورستان خاوران یکی از آنها است.
سید احمد، درخونریزی و جنایت، در ردیف جنایتکاران درجه یک این رژیم است. او در کنار خمینی وخامنه ای و رفسنجانی، همراه با همین اصلاح طلبان امروزی که مدعی عدم خشونت هستند و با موتلفه ای ها، از مجاهدین خلق و مخالفین، جوی خون به راه انداخته بودند و بسیار خوشحال بودند و صفا می کردند. آنها از استخوانهای بیگناهان ستون های این حکومت ولائی را بر پا کردند و ایران را ارث پدری خودشان می دانستند و می دانند.
از سه نفری که خامنه ای را به تخت سلطنت نشاندند یکنفر باقی مانده است وحالا نوبت رفسنجانی است که خامنه ای دستور داده است چراغ او را هم خاموش کنند.
اکبرشاه می گفت میخواهم رو کم کنم
رفسنجانی بساز و بفروش سابق، خود در کلاه گذاری بر سر دیگران استاد است و این ساختمان ولایت فقیه را به نوشته خودش با اجساد غرق به خون مجاهدین خلق، با بی رحمی تمام، بالا برده است و در خاطراتش هم به آن افتخار کرده است. چند جلد کتاب برای خود نوشته که چه کسی بوده است. حالا نتیجه آنرا با ترس و لرز و خفت و خواری باید ببیند که به زن و بچه او در ملا عام چه میگویند. اگر هم خیمه شب بازی باشد، وضعیت اجتماعی و موقعیت امروز اورا نشان می دهد که به چه جزامی تبدیل شده است که هر پاسدار و روضه خوانی مثل شجونی یا سید حمید روحانی زیارتی، بر او میتازند. بر سر رفسنجانی بیچاره چه آمده است؟
زمانی اگر کسی به او انتقاد میکرد در زندان زیر شکنجه یا به جوخه اعدام سپرده میشد. حالا در خیابان به دختر او چه چیزها که نمی گویند...
غیرت رفسنجانی کجاست؟ بیچاره چقدر زبون و خوار شده است. هر کسی بخواهد پستی بگیرد لگدی به گور خاندان زنده رفسنجانی میزند. این است آخر وعاقبت سردار سازندگی نظام ولایت فقیه.
و حالا نوبت نوشتن ادامه کتاب سردار سازندگی، در زیر پای پاسداران وچماقدارانی است که خودش آنها را راه اندازی کرده بود.
شیخنا! این هنوز از نتایج سحر است!
رفسنجانی که مثل آب خوردن خون می خورد، فکر می کرد با کشتار میتواند بر مردم خدائی کند اما ریاست، به او وفا نکرد.
آن آشی را که همیشه برای مخالفین می پخت حالا به کام خودش میریزند.
و خامنه ای فکر می کند با کشتار و به دار کشیدین مجاهدین خلق و مخالفین و کنار زدن رقبا، برتخت سلطنت باقی می ماند!
اما همه محاسبات او بر عکس از آب در آمده است و در سیصد متری کاخش، بن علی نوبت سید علی را شنیده است همانند همه دیکتاتورها همیشه میخواسته با چراغ خاموش پادشاهی کند احمد خمینی را با چراغ خاموش دفن کرد آیت اله منتظری را با چراغ خاموش پنج سال در خانه اش زندانی کرد. «سعید جان» امامی را با چراغ خاموش به سراغ نویسندگان فرستاد. مسبب اصلی قتلهای زنجیره ای شخص خامنه ای بوده است وبا فتوای او همه را کشتند. برای بستن این پرونده، سعید امامی را هم با داروی نظافت به دیار دیگر فرستادند.
حالا سراغ خواص بی بصیرت رفته است و به جناح مغلوب چنگ و دندان نشان میدهد و از آنها توبه نامه میخواهد تا تعیین تکلیف کنند کدام طرفی هستند. رساله توضیح المسائل هم نوشته است، روضه خوان دوره گرد راجع به شک بین دو و سه فتوا صادر کرده است. به دنبال مقلد در قم می گردد و مرتب به آنجا سفر می کند تا اسم او را هم جزو مراجع بنویسند. شاید هم در آخر کار بنویسند که مرجع بوده است. اسرار این روزها هم پشت پرده نمی ماند.
حسین شریعتمداری را با چراغ خاموش به سراغ همه مخالفان فرستاده تا برای هر کدام پرونده موسادی و آمریکائی ونئوکانی بسازد، تا کشف کند که مخالفت با امام نوظهور، که کور میکند ولی شفا نمی دهد، از کجاها سر چشمه میگیرد.
اما در جریان مناظره تلویزیونی، که در خیمه شب بازی سی ساله، قرار بود با چراغ خاموش و مهندسی شده به پیش برود، و ناگهان سر تقسیم پاکت چراغ روشن شد و همه مردم ایران از صاحبان قدرت شنیدند که همه تصمیم گیرندگان دزد و قطاع الطریق و راهزن هستند واز جیب مردم چه بخور بخوری در کار بوده است.
همانها که دم از تقوا و درستی میزدند و برای دزد یک کیسه برنج فتوای قطع دست میدادند همگی خود دست در پول حرام دارند و معادن و صنایع را بین خود تقسیم کرده اند، وبرای همدیگر خط و نشان می کشیدند که: بگم؟ بگم؟
احمدی نژاد را خامنه ای با چراغ خاموش به ریاست جمهوری نشاند، اما گندش در آمد و نتیجه شمارش آرا را مردم در خیابانها فریاد کشیدند: ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما.
سید علی، نوری مالکی را هم با چراغ خاموش به نخست وزیری عراق نشاند، تا تکلیف دشمن اصلیش را روشن کند و به آرزوی دیرینه اش برسد و خیالش از هرجهت آسوده شود. همین حالا اوباش اطلاعاتی در گردا گرد شهر اشرف با شمیشر و تبر به دنبال نفس کش هستند. عجب دموکراسی آمریکائیها در عراق آوردند وظیفه ما سنگین تر از گذشته است. جنگی نابرابراست در کشور ما چنین بوده و بد نیست دفترحقوق بشر سازمان ملل را از ژنو به عراق منتقل کنند!
با چراغ خاموش در معابر عمومی عراق بمب گذاری میکرد.
با چراغ خاموش زمینه ولیعهدی مجتبی پسرش را چیده بود که شعار مجتبی بمیری رهبری رو نبینی را شنید.
با چراغ خاموش مشغول ساختن بمب اتم بود و می خواست در مدیریت جهان مشارکت داشته باشد.
درهمین حال برای قالب کردن نورانیت خود تلاش می کرد و درسقف ماشین پرژکتور کار گذاشته بود تا امام زمانش بخوانند و بیماران را شفای عاجل و بیکاران را شغل مناسب بدهد، اما با یک عکس، دست امام نوظهور روشد.
بیش از سی سال با زد و بند و با چراغ خاموش کشتند و صدائی در نیامد. مشغول بده و بستان بودند برمردم خدائی می کردند. حالا برسر تقسیم غنائم چراغ ها روشن شده است آنهم در دورافتاده ترین نقاط ایران همه می دانند که چه خبراست وطشت رسوائی به صدا درآمده است که همه جهانیان می شنوند همان چیزی که آخوند ها از آن از افشای آن وحشت داشتند.
این راهی که خامنه ای رفته، بدون بازگشت است. میلیونها نفر به خیابانها آمدند و وحشت سراپای رژیم را فراگرفته است و می دانند که روز پاسخگوئی نزدیک است و گریزی از آن نیست و خواسته شان برچیده شدن این نظام قرون وسطائی است و جکومت قرون وسطائی خوب هم نداشته ایم.
رژیم ولایت فقیه، به طور خود به خودی به این وضعیت فلاکت بار نرسیده است. این وضعیت نتیجه سه دهه مبارزه علیه بنیادگرائی است مبارزه ای یک نفس با بهائی بسیار سنگین که ملت ایران به صورت های مختلف پرداخته است. به میدان فرستادن جوانان اگاه وانقلابی، تنها یکی از انواع بهائی است که این مردم بابت مبارزه علیه حاکمیت دیو خونخوار ولایت، پرداخته اند وهمه اینها نشان می دهد که درد اصلی مردم در ولایت سفیانی کسی است که بدون هیچ صلاحیتی برکرسی بالاترین مقام یک کشور تکیه زده است و فقط برای قدرت خود از هیچ توطئه ای دریغ نکرده ونخواهد کرد. .
این رژیم برای بقا احتیاج به جراحی مداوم داشته و حالا به آخرین حلقه قدرت رسیده است، این بار کسانی باید حذف شوند که در گذشته به کمک آنها سر غیر خودی ها را زیر آب می کردند، بعد هم می گفتند ما نبودیم. آیا قاتل خوب هم در تاریخ داشته ایم که به خمینی دخیل میبندید؟ خمینی همه مخالفین را با اتهام وابستگی به آمریکا و اسرائیل تیرباران میکرد و به نزدیکترین افراد خودش هم رحم نکرد. دستگاه تواب سازی مرتب قربانیان را به صفحه تلویزیون می آورد تا بگویند وابسته بودند.
به خود فریبی مشغول نشوید دوران حرفهای قشنگ برای سیاهی لشگر وعوام فریبی به سر آمده است، خمینی هم در پاریس روزی چندین بار جلوی تلویزیون سی ان ان و رادیو بی بی سی سجاده آزادیخواهی پهن می کرد، سینه چاک ازادی بود و میخواست مردم را از دیکتاتوری شاه نجات دهد. اما بعد از به قدرت رسیدن از خون جوانان وضو می ساخت ودهها بار حقوق بشر سازمان ملل وعفو بین ا لملل جنایتهای آن دوران را محکوم کرده بودند.
چرا حاضر نیستند جنایتهای آن دوران را محکوم کنند؟ آنها فقط زندان و شکنجه برای خودشان را بد میدانند.
هر کس و از جمله مدعیان اصلاحات را باید از رفتارش شناخت نه از گفتارش وقتی در استیصال هستند، برای آزادی اشک تمساح می ریزند، و رنگ عوض میکنند و خودشان را همرنگ جماعت میکنند و میخواهند نقش پیشتاز را هم بازی کنند. اما تاریخ ستمگری را از همان روزهائی مینویسند که در قدرت به بازی گرفته نشده اند. تا آب رفته، معجره آسا، دو باره به جوی باز گردد.
آنها ـ از هر دو جناح ـ دهها هزار نفر از گروه های «کوچک» غیرخودی را فقط تیرباران کرده اند و صدها هزار نفر از آنها را در زندانها تعزیر کرده و میلیونها نفر را خاموش و یا آواره کشورهای دیگر نموده اند این هنر هر دوجناح بوده است.
یک نکته را هم باندهای ملاهای قرون وسطائی بدانند، ایران متعلق به همه مردم ایران است با هر عقیده و هر مرام و مسلکی و ضمناً دوران مفتخوری به سر آمده است، دورانی که حضرات، در رادیو تلویزیونهای باد آورده بی بی سی و صدای آمریکا و رادیو فردا ... برای دیگران تعیین تکلیف هم می کردند.
و حالا دلال ها در این فکر هستند تا به دوران طلائی امام برسند. دورانی که یکی از سیاهترین دورانهای تاریخ ایران بوده است، د ورانی که در آن منتظری جسارت داشت ازخمینی تبری جوید وبهای آنرا هم پرداخت.
و حالا همه چراغ های حکومت ولائی روشن شده است و دیگر در تاریکی همانند انقلاب 1357 نمیتوان ملتی را به بند کشید و اسم آنرا هم عدم خشونت گذاشت.
خمینی قبل از انقلاب طرفدار عدم خشونت بود وتا آخرین ساعت حکومت شاه فتوای عدم خشونت میداد اما وقتی به قدرت رسید از کشته مجاهدین خلق و مخالفین، پشته ها ساخت. زن ومرد و پیر و جوان را هزار هزار می کشت. کسی که قبل از انقلاب پشه را هم نمی کشت و میگفت جان دارد.
سر نوشت ما ونسلهای آینده در حال رقم خوردن است
در انقلاب 1357محصول تنگ نظری ها، حسادت ها، کوته بینی ها و...همین حکومت ولایت فقیه بود، اکثر قریب به اتفاق آنهائی که فکر میکردند برسر سفره حاضر وآماده نشستن حقشان بوده است از کرده خود پشیمان شدند ونتوانستند از گندم ری بخورند از گذشته عبرت بگیریم در کشوری آزاد و بدون قیم خدادادی که چه تاج و یا عمامه باشد فقط با صندوق رای میتوان گذار به دموکراسی را طی کرد، با امکانات مساوی مثل همه کشورهای دمکراتیک. در غیر اینصورت دچار همین دور باطل خواهیم شد مردم ایران بیش از یکصد سال است که برای آزادی وعدالتخانه مبارزه میکنند صدها هزار نفر در خون خود غلطیدند اما ما هنوز به ابتدائی ترین حق انسانی یعنی انتخاب آزاد نرسیده ایم و مسائل همیشه در پشت پرده حل وفصل میشده است.
تنها دیکتاتورهای حاکم جنایتکارنیستند. بلکه همه کسانی که زمینه را فراهم کرده یا اتش بیار معرکه دیکتاتوری بوده اند باید پاسخ دهند. شفاف و با صراحت کامل در حضور عموم مردم. ما نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. این حق را نداریم که از سوی مردم و تاریخ این گونه بر جنایتکاران و یاوران جنایت، پرده فراموشی بکشیم حافظه تاریخی مردم ما قوی تر از این شعبده با زی ها ست. ما تنها یک حق داریم. وفاداری به حق مردم وهمین و بس. و اگرکسی بخواهد شرکت در جنایتها را ماستمالی کند ما نه تنها حق، که وظیفه داریم از او سوال کنیم واگر صداقتی در او ندیدیم باید او را افشا کنیم.
مسئولیت عناصر آگاه بیش از دیگران است باید هشیار بود که دستهای خون آلود دیگری با دستکش سفید بر سرنوشت مردم مسلط نشوند.
6.03.2011
یکشنبه16 اسفند 1389
حسین اخوان توحیدی