ترسی به دل ندارم
از شیخ آدمی خوار
گو وا نمان ز کُشتن
زین ،بیشتر جفا کن
من سر فرو نیارم
در پیش ظلمت، ای شب
هردم بکُش ستاره
دل را پُر از عزا کن
گفتند درد ما را
دیگر دوا نباشد
گویم به جامی از عشق
این درد را دوا کن
لب را به خنده بگشا،
بشکن حصار غم را
دل را به عشق بسپار،
همخانه با خدا کن
یا غیر عشق حرفی
دیگر به لب میاور
یا سهم عاشقان را
از یاوه ها جدا کن
پیمانه پر کن از می
فارغ مشو ز مستی
با همرهان یکدل
شب تا سحر صفا کن
یا همنشین من شو،
یا بشنو این نصیحت؛
« روسربنه به بالین،
تنها مرا رها کن»*
*مطلع غزلی معروف از جلال الدین بلخی