اسماعیل محدث - بدعت نیروی مترقی

وقتی در سال ۱۳۴۴ محمد حنیف نژاد سازمان مجاهدین خلق ایران را  بنیان گذاری می کرد بر نکته ای انگشت گذاشت که با گذشت تقریبا نیم قرن هنوز برای من موجب شگفتی است.
محمدآقا تضاد اصلی را نه در با خدائی و بی خدائی، نه در مسلمان و غیر مسلمان و یا شیعه و غیره، بلکه میان استثمار کننده و استثمار شونده ارزیابی  کرد. او خود یک مسلمان خداپرست بود. به عنوان یک انسان سیاسی اصیل، هوشیار و آگاه، سیاست را یک علم تلبع قوانین دیالکتیک تلقی کرد، و آن را از آسمان وهم  به واقعیاتهای زمینی منتقل کرد؛ نطفه جامعه دمکراتیک. بعد از بدعت  بنیان گذار مجاهدین خلق در ایران سیاست سرزمین ما لاجرم می باید از این صافی عبور کند.
در سالهای حکومت محمد رضا پهلوی و جولان سازمان اطلاعاتش مبارزین مجاهد و فدائی  با در دست داشتن ایدئولوژی مترقی اشان در مقابل آنها ایستادند و سینه سپر کردند. آنها در شرایطی بسیار سخت، که حتی امید به فایده مبارزه زیادی می نمود برای پیروزی مبارزه می کردند. بسیاری دیگر، یعنی کسانی که  در نهایت چه با در دست داشتن  مذهب و فقه کهنه و دیگر دترین های زنگزده که از علم و ترقی علمی جدا مانده بودند از صحنه سیاسی خذف شدند.  سرشاخ نشدن همین نیروها و شخصیتها با رژیم سلطنتی باعث نجات فیزیکیشان شد. برای  مبارزه انقلابی که لازمه دوام در مقابل سیستم نسبتاَ منسجم پلیسی پهلوی بود به تئوری مترقی احتیاج داشت. کسانیکه از فعالیت مجاهدین خلق در آن دوران خبر دارند می دانند که آنها تا دستگیری های  سال ۵۱ صرفا کار تئوری و آموزشی می کردند و مطلقاَ زیرزمینی عمل می کردند و حتی برای قشر آگاه جامعه نیز ناشناخته بودند. بعد از دستگیری و اعدام اعضاء و به خصوص اعدام بنیان گذاران و کادر مرکزی به جز مسعود رجوی، وجود سازمان، که حتی قبل از آن اسم هم نداشت، در سطحی شناخته شد و به سرعت اعتبار پیدا کرد.  قبل از ضربه اپورتونیستی سال ۵۴  سازمان مجاهدین خلق جوابگوی بسیاری از مبارزین ایرانی شد که برای مبارزه با رژیم دیکتاتوری پهلوی به ظرف سازمانی و تشکیلاتی احتیاج داشتند. قشر آگاه و مبارز مملکت به لزوم تئوری و سازمان انقلابی برای مبارزه مؤثر کم وبیش رسیده بود. رشد مجاهدین خلق در آن سالها مرهون همین نیاز بود.  نیروها و افراد متعلق به قشر مذهبی سنتی و یا حتی مرتجع  دریافتند که به هر حال می بایست با این نیرو تنظیم رابطه کنند. بسیاری از آنها نسبت به مجاهدین خلق ابراز نزدیکی و سمپاتی می کردند و نان نقدش را می خوردند و بخش کوچکی یا سکوت کرده و یا زیر فشار از پایین به نفع آنها اعلام موضع می کردند.
 ضربه سال ۵۴ به سازمان مجاهدین خلق فرصت غیرقابل انتظاری برای قشر مذهبی ارتجاعی ایجاد کرد. برای نیروئی که به لحاظ تاریخی و اتفاقاَ بوسیله یک نیروی مترقی مذهبی، مجاهدین خلق، از میدان مبارزه زنده و مؤثر کنار زده شده بود فرجه ای فراهم شد. اتفاقات سال ۵۷ و  به میدان  آمدن  توده مردم  و سرنگونی رژیم پهلوی و دست بکارشدن کشورهای اجنبی و به میدان آمدن نوکرهای داخلی هنوز در اذهان مردم زنده است. در نوشته ای مختصر دارم تعریف می کنم که یک پدیده نو جنس کهنه را از بازار برمی چیند. از دیالکتیک می گویم. نیروئی که نیم قرن بیش موضوعی را مطرح کرد که حتی امروز بیانش در پیشرفته ترین جوامع برای یک نیروی سیاسی آسان نیست نیروهای کهنه را اسقاط می کند. بنا بر اصل بقا و بر اساس اصل سوم نیوتن نیروهای کهنه، چه وطنی و چه فرنگی دست به دست داده  و علیه نیروی پیشرو مقاومت کرده و بی ریا وارد عمل می شوند تا منافعشان را از دست ندهند و نمیرند. اما حرکت به سمت ترقی و پیشرفت است. ارتجاع سیاه به هر رنگی در بیاید باز از میدان رانده خواهد شد. و این موضوع خود  دلیل سماجمت دشمنان سازمان مجاهدین خلق است که خود در اپوزیسیون است و بدن خونینش زیر حمله رژیم حاکم قرار دارد، سینه چاک پادوئی می کنند.  نخست وزیر "دفاع مقدس" به دلال اسلحه تلفون می کند، رئیس بنیاد مستضعفان در شهرهای فرنگ با آدم های شیطان بزرگ می نشیند، رئیس جمهور " رفرمیست" برای صدام حسین چپ و راست نامه می نویسد، رژیم آخوندی در اشکال و جناحهای رنگارنگش با اجنبی روی هم می ریزند، اما مجاهدین زیر بمب و در لیست تروریستی و زیر فشارهای جنایتکارانه در اشرف آلت دست عراق و انگلیس و امریکا و اسرائیل و ... هستند. یارو چند بار در تریبونهای کالیفرنیائی حرف زده امر بهش مشتبه شده و برداشته نامه نوشته و مزخرف بافته!   من از این عکس العمل نیروهای میرا، در هر لباس و رنگ و کرسی، بر علیه نیروی مترقی و اصلی مقاوت ملی اصلاَ تعجب نمی کنم. همه نیروهای دخیل در سرنوشت کشورمان ایران باید به  آئینه بدعت ملی محمد حنیف نژاد نگاه کنند.
رم ۱۲ فروردین ۱۳۹۰